پاتوق اندیشه ( نقد اجتماعی- ادبی )

پاتوق اندیشه ( نقد اجتماعی- ادبی )

فیزیوتراپیست همایون محمدی
پاتوق اندیشه ( نقد اجتماعی- ادبی )

پاتوق اندیشه ( نقد اجتماعی- ادبی )

فیزیوتراپیست همایون محمدی

دیوار مهربانی

در میان بسیار مقوله های ارزشمندی که می توانند در عصر ماشینیزم کم رنگ کنندۀ عاطفه ها ، تکیه گاه انسانها محسوب شوند "مهربانی" همچون نگینی درخشان از جایگاه مهم و بس رفیعی برخوردار است که می تواند با تسخیر دلها ، دیوار فاصله ها را برچیند و حس قشنگ یکی شدن و با هم بودن را در بطن جامعه القا کند . بهترین گواه این مدعا شکل گیری و برپایی" دیوارِ مهربانی " است که از شهر زیبای گل و بلبل - شیراز - آغاز شد و هم اینک فضای بسیاری از شهرهای کشورمان را عطرآگین نموده است .

دیواری بی ریا و عاری از ژستهای عوامفریبانه که تمام اقشار جامعه را صرف نظر از جایگاه اجتماعی و میزان مکنت شان ، در نقطه ی احساسی مشترک وا می دارد به خلق زیباترین تصاویر عینی از مقوله ی گذشت و ایثار که بوی آدمیت ناب می دهند و بس .

براستی که چه زیباست اینگونه توجه و کمک به همنوعان خود که در آن نه عطا کننده ی مال مشخص است و نه گیرنده ی آن . نه دهنده ی مال می تواند بابت بخشش خود بر سر گیرنده ی آن منت گذارد و فخر بفروشد ، و نه گیرنده ی آن بخاطر نیازمند بودنش احساس حقارت می کند .

هر چه هست یک رنگی و صفاست و بدوش کشیدن بار همنوعی که شاید از بد روزگار بارش افتاده و اینک در مقام نیازمندی پُر درد ، محتاج کمک برادر دینی خود است و چشم انتظار یاری او .

حکایت دیوار مهربانی از این قرار است :

هرآنکس که خداوند رحمان در ژرفنای دلش ارزنی مهربانی به ودیعه نهاده ، آن دسته از البسه ی خود را که دیگر نیازی به آنها ندارد - و یا زیباتر اینکه دارد و برای رضایت حضرت دوست قصد انفاقشان کرده - بر دیوار های مشخصی از جای جای شهر می آویزد تا در فرصتی مناسب و دور از چشمان نظاره گر خلق ، مستمندی نیازمند بیاید و بردارد و با آسودگی خاطر بر تن عریان خود بپوشاند تا در این زمستان پر هیمنه از گزند سرما در امان باشد . و از ته دل آرزو می کنم که این کار زیبا و قشنگ ملت ما از سر احساس و به قولی فصلی نباشد و در همه ایام سال تداوم یابد ، آنگونه که تا فردای قیامت مایه ی آرامش هموطنان مان گردد .

افسوس که در دلِ این نکوکاری خداپسندانه ، گاه شاهد سوء استفاده های تعدادی از شهروندان هستیم که در عین بی نیازی البسه های آویخته به دیوار مهربانی را بر می دارند و مستمندی واقعی را از آن محروم می سازند . عملی به غایت زشت و خارج از دایره ی انسانیت که شاید برای حل آن نیاز به گذشت زمان بیشتری باشد تا اینگونه نکوکاری ها در قالب فرهنگی عمیق و ماندگار در دلهایمان ریشه بدواند و به باوری قلبی تبدیل شود که می تواند اسباب سعادتِ دنیا و آخرتمان گردد .

اما صرفنظر از زیبایی های این نوعدوستیِ ارزشمند ، کاش می شد بر دیوارهای شهرمان به غیر از البسه های مورد نیاز مستمندان ، اندیشه ها و اعمال خود را نیز بیاویزیم تا جامعه از نمایش خوبیهای آنها سرمست شود و از بدی هایش درس عبرت بگیرد .

آری ، کاش می شد بی ریا و خالصانه بر دیوارهای شهر خود "صداقت مان" را بیاویزیم تا تشنگانِ عدالت و پاکی از چشمۀ همیشه جوشان آن سیراب شوند و چراغ هدایت و راستی همچنان بر بام شهرهایمان روشنی بخش افق های دور دست آسمانِ آبیِ خدا گردد !...

کاش می شد همچون مدالی خوش رنگ " شجاعتِ آمیخته به شناخت مان " را بر دیوارهای شهر خود بیاویزیم تا در معرضِ دید بودن زیبایی های بیشمارآن باعث شود سایه ی شوم ترس و مصلحت اندیشی و خزیدن به پستوی درون و تعارف و تکلف و ریا و تزویر و دروغ و .... از آسمان شهرمان رخت بربندد و بازار تکفیر و تفسیق و بدبینی و زیاده خواهی و خود پرستی برای همیشه ی ایام تعطیل و تخطعه گردد !....

کاش می شد بر دیوارهای شهر خود " پلشتی ها و ناخالصی های درون مان"را بیاویزیم تا نمایش زشتی آنها ، قباحتشان را آشکار و دیگران را از گام گذاشتن در چنین راههایی بر حذر دارد . شاید دیدن عینی تصویری از زشتی ها ، میل به بدی و بد بودن را در وجودمان بخشکاند و انگیزه ای گردد تا به قدر وسعمان بکوشیم دیگر متصف به پلشتی ها و ناخالصی های درون نباشیم !....

کاش می شد بر دیوارهای شهرمان " غرور و تکبر عاری از منطق مان" را بیاویزیم تا نمایش زشتی آن ، شجاعت و اخلاص لازم را به ما عطا کند در بحر طویل روزمرگی های بی پایان زندگی فرصت کنیم دست کم روزی یکبار عزیزانمان - خصوصاً همسر و فرزندان خود را میهمان این کلام عاشقانه نماییم : دوستت دارم و تا ابد خواهم داشت . تا از دلِ این ابراز علاقه ی قلبی ، کانون گرمی بنام خانواده بجوشد که می تواند و باید بستری مناسب و پایدار برای آرامش و سعادت دنیا و آخرت مان باشد !....

کاش می شد بر دیوارهای شهرمان تصویری بزرگ از " هیولای مخوف بیکاری" حک نمود تا نمایش هیمنه ی ترسناک آن مسئولان مرتبط با حوزه ی کاری جوانان را با همت بیشتری به حل این معضل دامنگیر اهتمام بخشد . تصویری بزرگ که نقشش هماره در تیررس دید چشمِ دلشان باشد و کابوس شبانه ی آنان ، درست آنگاه که می خواهند سر بر بالش آرامِ خیال بگذارند . شاید آشفتگی خوابشان تلنگری سبز باشد بر وجدان بیدارشان تا آشفتگی دنیای پر از بیم بیکاری جوانان را با حدت بیشتری در ذائقه ی دلشان بچشند و از باب انجام وظیفه هم که شده قدمی به خیر در این وادی پر مسئولیت بردارند !....

کاش می شد بر دیوارهای شهرمان تصویری از " سفره های خالی یتیمان " را بیاویزیم که از صبح تا به شام چشم به راهند و گوش بر دَر ، تا کدامین بنده ی خوب خدا از سر مهر دق البابی کند و به تأسی از ناجی شبهای تنهاییِ یتیمان کوفه – مولا علی (ع) – سفره ی خالیشان را به حلاوت و شیرینیِ نان و خرمایی مزین کند . شاید دیدن خالی بودن سفره های یتیمانِ بی پناه جامعه ، دست و پای دلمان را بلرزاند منبعد بر سفره های خویش اطمعه های لذیذ جورواجور و اشربه های گوارای رنگارنگ نچینیم آنگونه که در زمره ی مسرفین  و مبذرین نعمات الهی قرار گیریم !....

کاش می شد بر دیوارهای شهرمان" آتش خشم و کینه و حسِ ویرانگر انتقام مان" را بیاویزیم تا سبکبال و راحت در محکمه ی وجدان خویش بیاموزیم هنر خیرخواهی آن کس که بدخواه ماست و ناجوانمردانه می کوشد تا بسان لوکِ مستِ سر قطار ، غم عالم را بر دل شکسته ی ما بنشاند . که تنها با آراسته شدن به چنین هنری می توانیم سر بلند و با افتخار مدعی شویم در وادی رفتن و رسیدن به انسانیت ، گامی هر چند کوچک اما مؤثر برداشته و توفیق ملبس شدن به یکی از الزامات مهم آدمیت نصیب مان گشته !....

کاش می شد بر دیوارهای شهرمان تصویری از " جهل و خرافه پرستی " مردمان این سامان ترسیم نمود که چگونه در قید و بند جادو و جمبل عده ای کاسبِ شیاد ، ساده لوحانه اسباب تجارت بی دردسر آنها را فراهم نموده و باعث مرگِ خاموش فرهنگ کار و تلاش و همت و توکل و توسل خواهند شد . شاید با دیدن تصور زنده ی جهل و ساده لوحی آنها ، کمی به خود آییم و بکوشیم دیگر اینگونه بازیچه ی بازیگردانان قهار میدانِ خرافه پرستی و ساده اندیشی مردم نباشیم . تا توفیق برداشتن گامی مؤثر در جهت احیاء دوبارۀ فرهنگ کار و تلاش و کوشش مردانه در کنار توکل به الطاف الهی نصیبمان شود !....

کاش می شد بر دیوارهای شهرمان تصویری از" جاذبه های فریبایِ دنیای دون " کشید که هر آن در لباس میش اما گرگ صفت ، یکی از پی دیگری می دراند ارزشهای انسانیِ وجودمان را و چون کهربا می کشاند ما را به هر سو که میل و خواسته ی اوست . شاید دیدنِ تصویر درنده خو بودن دنیا ، خواب راحت از چشمانمان بر گیرد و لختی ما را به فکر فرو برد که چه را و به چه قیمتی از دست می دهیم بی آنکه شاید خود متوجه آن باشیم !....

کاش می شد بر دیوارهای شهرمان تصویری از " قُبحِ نفرت انگیز برهنگیِ دنیای غرب " بیاویزیم که چگونه دامن عفت و پاکدامنی زنان را به تیر سودجویی خویش نشانه رفته و متأسفانه با هزاران رنگ و لعاب چشم نواز از او کالایی مصرفی برای به نمایش گذاشتنش در ویترین انظار شهوت طلبِ مردان ساخته است . شاید دیدن زشتی چنین استثمارِ تلخی از برهنگی تن جامعه ی نسوان که در واقع گوهر وجودی آنها را به تاراج می برد ، باعث شود تا برخی جوانانِ هویت گم کرده ی ما دیگر کورکورانه از ولنگاریهای دنیای غرب تقلید نکنند و نیک بیاموزند که عفت و پاکدامنی بانوی اصیل ایرانی ، میراث ارزشمند نیاکان ماست که به هیچ قیمتی نباید بر آن چوب حراج زد و نابخردانه به دست باد سپردش !...

کاش می شد بر دیوارهای شهرمان تصویری به عظمت کل تاریخ از " عدالت بی مثال علی (ع) " ترسیم نمود که در وادی انجام وظیفۀ الهی خویش و پاسداری از امانتی بنام خزانه ی حکومتی ، بر دستان دراز شده ی برادر نابینای خود- عقیل - به سوی بیت المال مسلمین ، شجاعانه گدازه ی داغ نهاد تا او و بلکه تمام جهانیان را مسئله آموز این حقیقت ناب شود که هیچ کس را با هیچ نسبتی اولاتر از قانون و رعایت حق الناس نمی داند و نمی شناسد . شاید دیدن هماره ی چنین تصویری بس زیبا از واژه ی مقدس عدالت ، موجبات استیلای بی چون و چرای قانون و حاکمیت همیشگی ضوابط بجای روابط پنهانی پشت پرده را فراهم نماید و طومار ننگین رانت و تبعیض و سوء استفاده های کلان اقتصادی را برای همیشه ی ایام در هم بپیچد . که توجه و اهتمام واقعی به سیره و عدالت بی مثال علی ( ع) ، فی نفسه پتانسیل تحقق چنین مهمی را در بطن خود نهفته داشته و خواهد داشت !....

کاش می شد بر دیوارهای شهر خود تصویری رنگین و بس بزرگ از" مهر بی پایان و شب نخوابی های مادرانمان"  حک کنیم که تال تال گیسوی بلندِ خود را به پای ذره ذره قامت کوچک ما سپید کردند تا درخت تناور امروزی وجودمان شکل گیرد اما هرگز لب به شکوایه نگشودند . شاید نمایش هماره ی آن در عصر مرگ عاطفه ها ، دست و پای دلمان را بلرزاند مبادا خدایی ناکرده از گُل نازکتر از ما بشنوند و در انجام خدمت صادقانه به آنها ذره ای اهمال و قصور نماییم !...

کاش می شد بر دیوارهای شهرمان تصویر" ترک ترک دستانِ پینه بسته ی پدرانمان" را حجاری کنیم تا نمایش زخم های پوستِ ضخیم آن یادآور این مطلب باشد : نان حلال ، عرق جبین می طلبد و همت مردانه . تا مبادا وسوسۀ پیمودن یک شبه ی ره صد ساله تحریک مان کند بر سفره های فرزندان بی گناه و معصوم خود لقمه ی حرام بگذاریم و تن به عافیت طلبی و مال حرام خوردن بسپاریم که متأسفانه بسی سهل الحصول است و بی عرق جبین به کف آید !....

کاش می شد بر دیوارهای شهرمان تصویری از " رحمانیت خالق بی همتا " ترسیم نماییم که از دریای بیکران رحمتش فقیر و غنی ، سفید و سیاه ، مسلم و ترسا ، زاهد و عابد ، همه و همه به یک میزان بهره مند می شوند و بی رحمت او هیچ کس را یارای گذشتن از پل نیست . شاید در معرض دید بودن هماره ی آن باعث شود تا در تعادلی موزون ، نه آنقدر از لهیب آتش دوزخش بهراسیم که امید به رحمانیتش را از دست بدهیم و نه آنقدر به اندک داشته های عبادی خود غره نشویم که در باوری کاملاً غلط خود را بی نیاز از رحمت واسعه ی بی پایانش بدانیم . داشته هایی که اغلب متأثر از وسوسه ی شیطان ، بابت آنها خود را تافته ای جدا بافته دانسته و برتر از دیگران می دانیم . در حالی که سعادتمند و رستگار نخواهیم شد مگر آنکه در ژرفنای دلمان به یک میزان " خوف و رجاء " به خالق منان وجود داشته باشد .  

کاش می شد بر دیوارهای شهرمان تصویری واضح از " وسوسه های شیطان خناس " ترسیم نمود که چگونه به هزاران ترفند زیبا پایه های ایمان ما را سست ، و شیرینی گناه را در ذائقه ی دلمان صد چندان می کند . شاید دیدن عینی خدعه های پر فریب ابلیس ، مانع اسارت روحمان گردد و برایمان یادآوراین مطلب باشد که عالم محضر خداست و در محضر کبریایی اش نباید تن به گناهِ شرم آلود شهوت سپرد که فقط شراره های آتش جهنم را بر ما شعله ور می سازد و بس .

کاش می شد بر دیوارهای شهرمان تصویری از " ویرانی درون آدمیان " بیاویزیم که چون کوه بر خود آوار گشته و زندگی را با تمام زیبایی های خداداده اش ، قصه ی تلخی می دانند که از آغازش تنها بایست به انتظار پایانش نشست . شاید دیدن این همه درماندگی و استیصال همنوعان ، ما را به تکاپوی همدلی و همراهی بیشتری با آنان بیندازد آنگونه که در دام حادثاتِ دهر ، همواره سنگ صبورشان باشیم و با مهر روزافزون خویش مشعل پرفروغ زندگی شان را دوباره برافروزیم !....

کاش می شد بر دیوارهای شهرمان تصویری از " جانبازی و جانفشانی " فرزندان این آب و خاک ترسیم نمود که چگونه در طول 8 سال جنگ تحمیلی ، مردانه خوف خطر را در دل خود شکستند تا به قیمت خون سرخ خویش از ناموس ملت و سرحدات کشور دفاع کنند ، بی آنکه حتی وجبی از خاک زرخیز وطن را به دشمن زبون تا بن دندان مسلح وانهند . شاید با دیدن تصویر جانبازیِ دلیرمردان تاریخ ساز کشورمان و چگونگی عروج عاشقانه ی آنها ، فراموشمان نگردد که آرامش امروزمان را مدیون چه کسانی هستیم و می بایست  به قدر وسعمان در حفظ و حراست از آرمانهایشان بکوشیم تا هیچ دشمنی را دیگر باره خیال خام حمله و تجاوز به سرزمین راد مردانِ آزاده در سر نیفتد !....

کاش می شد بر دیوارهای شهرمان" غم و غصه های بی پایانِ" خود را بیاویزیم تا به اندک نسیمی از جنس شادی به وجد آییم و آنچنان از ته دل بخندیم و بخندانیم که زندگی با همه ی فراز و نشیبهایش ، به لطافت و شادابی گلهای بهاری لبریز خواستن شود و دیگر باره شوق زیستن در دلهای سرد و خاموشمان جوانه زند .

کاش می شد ....

براستی شما شهری را می شناسید که بتوان بر دیوارهایش این همه آرزوهای سنگین آویخت ؟!...

 نوزدهم بهمن ماه 94


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.