رد پاهایم بر نرمی ماسه های کویر گواه آمدنم . باورم کن حتی اگر باران ببارد !.. اساساً در باور من هیچ چیز مهم تراز - نان شب مردم - نیست ، آن هم نه نان و پنیرکه لیاقت مردمان این سرزمین کمتر از خود بوقلمون نیست . وقتی نان نباشد چه توفیری دارد نفسی که فرو می رود مُمد حیات باشد و یا مُخل آن ، وچون برمی آید مُفرح ذات گردد یا مُخرب آن . نان که نباشد حتی نفس مسیحایی هم نمی تواند مُفرح ذات گردد چه رسد به نفس سرد کارگر بیچاره ای که بجای سقف ، هر دم سایه شوم وسنگین فقر را بالای سرش می بیند ، که چنین نفسی همان بهترکه فرو رود و دگر باره برنیاید . طبیعت آدمی به گونه ای است که می تواند مغر پُر از افکار آشفته و پریشان را تحمل کند ، و یا سینه لبریز از غُصه های بی پایان را تاب بیاورد ، اما گرسنگی را هرگز . فقر که از دَر درآید ایمان از پنجره می رود، واین سخن من نیست که کلام نغز مولایمان علی (ع) است .