رد پاهایم
بر نرمی ماسه های کویر
گواه آمدنم .
باورم کن
حتی اگر باران ببارد !..
اساساً در باور من هیچ چیز مهم تراز - نان شب مردم - نیست ، آن هم نه نان و پنیرکه لیاقت مردمان این سرزمین کمتر از خود بوقلمون نیست .
وقتی نان نباشد چه توفیری دارد نفسی که فرو می رود مُمد حیات باشد و یا مُخل آن ، وچون برمی آید مُفرح ذات گردد یا مُخرب آن . نان که نباشد حتی نفس مسیحایی هم نمی تواند مُفرح ذات گردد چه رسد به نفس سرد کارگر بیچاره ای که بجای سقف ، هر دم سایه شوم وسنگین فقر را بالای سرش می بیند ، که چنین نفسی همان بهترکه فرو رود و دگر باره برنیاید . طبیعت آدمی به گونه ای است که می تواند مغر پُر از افکار آشفته و پریشان را تحمل کند ، و یا سینه لبریز از غُصه های بی پایان را تاب بیاورد ، اما گرسنگی را هرگز . فقر که از دَر درآید ایمان از پنجره می رود، واین سخن من نیست که کلام نغز مولایمان علی (ع) است .
ادامه...
درود
شعر قشنگ اما تلخیه
به هر حال توقع نداشتن بهتره چون باعث می شه کمتر اذیت بشی
شاد باشی
درود
تلخی شعر را به شیرینی وجود تان ببخشید.
که من اصلاً شاعر نبوده ونیستم.