پاتوق اندیشه ( نقد اجتماعی- ادبی )

پاتوق اندیشه ( نقد اجتماعی- ادبی )

فیزیوتراپیست همایون محمدی
پاتوق اندیشه ( نقد اجتماعی- ادبی )

پاتوق اندیشه ( نقد اجتماعی- ادبی )

فیزیوتراپیست همایون محمدی

باران خاطرات

                                                                                                                             

امروز

هوا آفتابی بود ،

رو به پنجرۀ اتاق

در قاب خاکستری ذهنم

یاد تو درخشید ،

و من خیس از باران خاطرات شیرین ات

دیوانه وار

دنبال چترم می گشتم !..


سیزدهم دیماه 92

مروارید آبی

                                                                                            

دل

با زلال قطرات اشک

جلا می یابد ،

و جان با دیدن جمال جانان .

افسوس

که تمام سهم من از مُروارید

آبش بوده و دیگر خوب نمی بینم ،

بدا به حال دلم

که گریه هم  برایم خوب نیست !..


دوازدهم دیماه 92

نامه ای برای آموس

                                                                                        

آموس عزیز و مهربانم سلام ،

ازحسن توجهت به نوشته های دست وپا شکسته من روزخوش ندیده بینهایت ممنون ومتشکر. اگرمیدانستی که کامنتهای پرازاحساست چقدرخوشحالم میکند،حتی یک روزهم مراازلذت خواندن آنهامحروم نمیساختی. اعتراف میکنم این روزها بسان کودکی میمانم که با اولین نمره بیست معلمش، چنان سرذوق آمده که همواره میکوشد برای تکرار بیست بعدی وشنیدن تحسین های غرورانگیز والدینش، لحظه ای را از دست ندهد و دل نوشته هایت برای من در حکم بهترین بیست دنیاست.

فلذا سراغ قلم رفتم تا برایت بنویسم، مبادا که دلمشغولی های روزمره ات بهانه ای شود برای ننوشتن دوباره ات وفقط خدا میداند دراین لحظات چقدر بی تاب نوشتنم. براستی اگر استعدادم فقط یک هزارم شوقم بود، آنگاه گوته وشیکسپیر نمی بایست فکری به حال خودشان میکردند؟!

خوبِ همواره دوست داشتنی من،

نیک بدان که اساساً در باورمن هیچ چیز مهم تراز نان شب مردم نیست، آنهم نه نان وپنیرکه لیاقت مردمان این سرزمین کمتراز خود بوقلمون نیست. وقتی نان نباشد چه توفیری دارد نفسی که فرو میرود مُمد حیات است یا مُخل آن، وچون برمی آید مُفرح ذات گردد یا مُخرب آن. نان که نباشد حتی نفس مسیحایی هم نمیتواند مُفرح ذات گردد چه رسد به نفس سرد کارگر بیچاره ای که بجای سقف، هر دم سایه شوم وسنگین فقر را بالای سرش می بیند، که چنین نفسی همان بهترکه فرو رود ودگر باره بر نیاید.

سفره که خالی باشد، شیطان به سماع درآمده وآرام وپیوسته همچون موریانه، پایه های ایمان آدمی را می جود تا آنجا که سرانجام او را در زیر تلی خروارشده از باورهایش مدفون خواهد ساخت. طبیعت آدمی به گونه ای است که میتواند مغر پراز افکار آشفته وپریشان را تحمل کند، ویا سینه لبریز از غُصه های بی پایان را تاب بیاورد، اما گرسنگی را هرگز. فقر که از در درآید ایمان از پنجره میرود، واین سخن من نیست که کلام نغز مولایمان علی (ع) است.

سفره خالی یعنی عرق شرم بر پیشانی پدر، سفره خالی یعنی تلاش بیهوده مادر در سکوت سنگین شب برای خواباندن طفل گرسنه ومعصومش با شکم خالی، سفره خالی یعنی حلقه بردرکوفتنهای شبانه مدعیان وتکرار دروغ گفتن های بی ثمر پدر به پسرکه برو و بگو: من نیستم،

سفره خالی یعنی جهیزیه سبک مادر وشکستن دیوار غرور دخترکان دم بخت،

سفره خالی یعنی استمرار روزهای مخوف ومردافکن بیکاری وعزب ماندن پسرکانی که سپیدی موهایشان، به زبان بی زبانی نهیبشان میزند دیگر بی خیال ازدواج.  سفره خالی یعنی حکومتی از بیم واضطراب و دریک کلام سفره خالی یعنی سرودن غزل تلخ جدایی!..

شاید به همین خاطر است که در روز اول مدرسه، آنگاه که برای اولین بار قلم را در دستان کوچکمان نهادند، اینگونه به ما دیکته کردند :  بنویسید بابا نان داد !...

نظرشما چیه آموس عزیز؟ آیا اینطور فکر نمیکنی؟

هشتم دیماه 92

بهانه های دل

این عادت دیرین من است

که با نامت آرام گیرم

و با یادت زندگی کنم ،

اما خوب من

هر وقت که به خوابم می آیی ،

بهم می ریزم ،

ترا به جان خودت دیگر آرامشم را بر هم مزن ،

که بعد بیدارشدن و نبودن تو

از پس بهانه های دلم بر نمی آیم ،

آه که چقدر خوابم می آید !..


یازدهم دیماه 92

خواب وبیداری

 

کودکان

 با لالایی مادر به خواب می روند

وزمین

با ترنم باران  بیدار می شود ،

اما برای نه خواب ،

 و نه بیداری من

هیچ آوایی خوش آهنگ تر از

نام تو نیست ،

پریزاد خوش نام من.

دهم دیماه 92

کُردان پارسی گوی

                               

چندی پیش توفیقی حاصل شد تا به اتفاق یگانه دختر دلبندم جهت خرید قسمتی از مایحتاج خود سری به بازار شهر بزنیم تا هم فال باشد و هم تماشا. فال ازاین بابت که خود من هم در چرخه تکراری و خسته کننده کار، به چنین استراحتی هر چند کوتاه نیاز داشتم، وتماشا به این خاطرکه طبق یک قانون نانوشته اصولاً خانمها متعاقب مقداری خرید به آرامش قلبی میرسند !... در ازدحام جمعیت دیدن دختر بچه 4 الی 5 ساله ای با چهره ای زیبا و موهای بهم بافته توجه مرا جلب کرد. دستان ظریف و کوچکش دردو طرف محصور به دستان پُرمهر پدر و مادرش شده بود و با شکوهی خاص شیب تند یکی از خیابانهای شهر را بسمت بالادرحرکت بود. به ناگاه از رفتن باز ایستاد و با لجاجت کودکانه ای بر زمین نشست و همچون ابر بهاری شروع به گریستن نمود. تو گویی که پاهای خسته اش دیگر یارای همراهی با گامهای بلند والدینش را نداشت. پدر که بدینسان خود را در کانون توجه عابرین میدید، خنده ای زد و با صدایی عامرانه آمیخته به چاشنی گلایه رو به فرزندش کرد و گفت: بلند شو دخترم، زود باش راه بیفت دیر شد دیگه.

نمیدانم چرا اما بی اختیار نزدیکتر شدم و با لحنی آرام و کودکانه گفتم : دخترگلم چرا گریه میکنی؟ و او بیدرنگ پاسخ داد: آخه بابام منو می کِِِرونه و من خسته شدم !..

آری درست خوانده اید، هیچ اشتباهی درکار نیست، نه اشتباه لپی آن کودک معصوم و نه غلط املایی من حقیر. آن دختر بچه زیبا روی شیرین زبان با چنان جدیت و اعتماد به نفسی کلمه  می کِرونه را بر زبان آورد که انگار درطول سالهای عمرش غیراز آن، کلمه ای دیگر را برای بیان غایت منظور نظرش نیاموخته بود. برای یک لحظه مشابه همین قسم نامتجانس گوییها، یاد حرف آن پسر بچه ای افتادم که دربیمارستان، روز عیادت از مادر بیمارش گفت: مامان ، من دستامو تمیز شوریدم.

براستی ما با فرزندان بیگناه و معصوم خود چه کرده ایم که اینگونه دچار تشتت و دوگانگی در هویت شده اند تا جایی که با اینگونه سخن گفتنشان حتی خودمان هم به خنده افتاده و از سرغفلت ذوق میکنیم؟ مگرنه اینکه شاخصه مهم وشاکله اصلی هویت هرفردی را زبان مادری اش تشکیل میدهد پس چرا در بدو تولد به کودکانمان زبان شیرین، فصیح و غنی مادریشان را به درستی نیاموخته ایم تا اینگونه در مُحاوره دچار اشتباه و غلط گویی نشوند که بی شک تکرار این غلط گفتن ها در گذر زمان منتج به کاهش اعتماد به نفس و عدم خودباوری آنان خواهد شد.

به کدامین استدلال اینگونه می پنداریم که برای تشخُص بخشیدن به خود و ارتقاء جایگاه اجتماعی مان، بهتر است تنها و مهمترین نشانه ظاهری کُرد بودنمان یعنی تکلم به زبان مادری را درپس هجی کردن کلمات فارسی آنهم به شکل دست و پا شکسته، پنهان کنیم تا درخیالی باطل بتوانیم درعصر سراسر رنگ و لعاب امروزی که بسیاری از مناسبات اجتماعی اش بر پایه پُزدادن و کلاس گذاشتن شکل می گیرد، گلیم مان را از آب بیرون کشیده و در نهایت مایه فخر و مباهات خود و خانواده هایمان شویم؟

آیا با این تفاسیر ضمن پوزش از همه شما عزیزان، حکایت ما حکایت همان شترمرغی نیست که ذاتاً نه شتر است و نه مرغ، اما درعین حال نام هر دوی آنها را با خود یدک می کشد؟ برما چه رفته است که به عنوان یکی از پر افتخارترین اقوام ایرانی، بااین قسم ندانم کاریها میکوشیم تا خودمان را آنگونه بنمایانیم که نیستیم و نباید، و حاش الله که این ژست و فیگور بزرگ مآبانه هرگز برازنده اعتبار ما و اسلافیان مان نبوده و نیست؟

دریغا که فرهنگ گریزی، عدم توجه کافی به آداب وسنن محلی- بومی، کمرنگ شدن اهمیت زبانها وگویشهای مادری، مضاف بر تجدد طلبیهای بی مایه و سطحی امروزی به آفتی خطرناک و ویرانگر در حیطۀ هویت ما تبدیل شده اند که از سرغیرت و دلسوزی می بایست چاره ای برای آنها اندیشید. اما برای جبران مافات و بازگشت آب رفته به جوی، هرگز دیر نبوده ونخواهد بود. میتوان و می باید ازهمین امروز و بلکه همین لحظه، بانگاهی تازه و متفاوت و بی هیچ واهمه وترسی ازعکس العمل جامعه، خود و فرزندانمان را عادت وترغیب به گفتن به زبان مادری کنیم، وبه نوعی مدیریت بحران هویتی شکل گرفته را از کانون گرم خانوادۀ خود شروع نماییم.

بدون شک در آشفته بازار دنیای کنونی که همه داشته های بنیادی ما در معرض تاراج شبیخون های خوف برانگیز فرهنگی است، اولین مشعل روشنفکری را میبایست خانواده های اصیل و مادران نجیبی بیفروزند که گل واژه های شیرین لهجه کُردی را با شوق تمام بر دهان کودکان معصوم خویش می نهند تا گُفتنی درست بیاموزند ، آنگونه که در عرصه اجتماعی بدان گفتن ببالند و دیگر مجبور نباشند تقلید کورکورانه از لهجه های غریب و غیر بومی را نشانه تشخُص و ارتقاء جایگاه اجتماعی خویش بدانند.

وکلام آخراینکه، زنده نگاه داشتن اصالت پُرفروغ جامعۀ پویا و پراز افتخار کردها تکلیفی است واجب که درحضور تاریخ ودر نگاه فردا، بر دوش تک تک ما سنگینی میکند وقطع به یقین سکوت وبی تفاوتی مان را دراین زمینه آیندگان هرگز بر ما نخواهند بخشید !...

هیما وسایده براو و خویشکه خاصَه گم؟!...

خلاصه شدۀ مقاله ای با همین نام در روزنامه باختر کرمانشاه سه شنبه یازدهم اسفند 91 شمارۀ 1731

منطق عشق

                         

در منطق عشق

یا باید سوار بر مَرکب احساس

سَر داد

ویا به خواست معشوق

تمام احساس را در قُل و زنجیر کرد،

در هر صورت بازنده ای ، 

و این خاصیت عشق است.

اما من دوست داشتن- را ترجیح می دهم،

که درآن

هردو با هم و برای هم به پایان خط می رسند.

بی هیچ بازنده ای !...


دهم دیماه 92

 

گروه خونی

                                                                                                           


سالهاست که چشم انتظار محبت کسی هستم

و امروز در خلوت خویش

این صدا را شنیدم که :

منتظر نباش !

گروه خونی تو  اُوی منفی است .

همچون گروه خونت ،

تو فقط می توانی

دهنده محبت به دیگرن باشی

ونه گیرنده آن !..

راستی گروه خونی شما چیه ؟

نهم دیماه 92

 

خدایا، آلودگی آدمها از حد گذشته

 

خیلی خسته ام دلم بد جوری گرفته، فضا سنگین است و آسمان تیره، دلم از نامرادیهای روزگار و نامردمیهای مردمانِ نامردش گرفته. میخواهم فریاد بزنم و بگویم اُف بر این دنیای هزار رنگ پُر از نیرنگ. مُرده باد جهانی که مردانش درشب تارعصا رااز دست نابینا میربایند و زنانش نیمه برهنه و عریان، وسیله ای برای تبلیغ کالاهای مصرفی آن. وا اسفا که در دنیای وارونه ما از تزویر و نیرنگ به زرنگی تعبیر میشود و ریا و سالوس ابزاری برای ترقی و بالارفتن از نردبان پیشرفت. و تو گویی که راستی و صداقت رؤیایی بیش نیست.

ابرهای باران زا و نعمت افزایت به بیکران آبی آسمانت تکیه دارند و درختان تنومند سبز سر به فلک کشیده ات از برای آسایش بندگانت به زمین. اما بار خدایا، دیرگاهیست که مهربانی این تنها تکیه گاه انسانها ، از این دیار رخت بر بسته و این موجود دوپای پرمدعا بی هیچ تکیه گاهی نامتعادل و لرزان در وادی خشونت و بیرحمی به خود رها شده است

ما را آفریدی تا شکر نعمتهای افزون از حدت بجای آوریم و با پرستش چون تو خدایی به کمال برسیم، اما طاغی وسرکش با تمام وجود گناه میکنیم و نافرمانی. به جای مهر و مودت بذر خشم و کینه میکاریم و خرمن خرمن انتقام درو میکنیم. براحتی خوردن یک لیوان آب گوارا دروغ میگوییم و ازآزار دیگران لذت برده، کیفور میشویم. دیگر نمی خندیم مگر به دیگران و نه با آنان،

اشکی نمی ریزیم مگر برای آنچه که از مال دنیا از دست داده ایم و نه برای جلای باطن و صفای درون.

صله رحمی بجای نمی آوریم مگردر پی ضرورتی و از برای کسب منفعتی. 

سور نمیدهیم مگر به مرفهین بی دردی که برفرش زرین پا می نهند و نه یتیمان و ژنده پوشان نیازمند .

شاد نمیشویم مگر از گرفتاری و مصیبت دیگران و نه شادی و خوشحالی آنان.

خدایا آلودگی آدمها ازحدگذشته، دنیا را چند روز تعطیل نمیکنی؟

در کارزار زندگی و زنده بودنمان همه اش شده ایم پول و شهوت، شهرت و شکم و دریک کلام دروغ و دیگر هیچ.  

از شدن و رفتن به سوی کمال مطلق خبری نیست،  هر آنچه که هست تباهی است و فراموشی. نسیان این حقیقت که به خودی خود هیچیم و از گلی بد بو و متعفن آفریده شده ایم و ارزش وجودی مان به خمیرمایه  جسممان نیست، که دمیدن جان خداوند و روح اهورایی اش درکالبد جسمانیمان ، ما را شایسته سُجود فرشتگان و به دوش کشیدن بار امانت الهی نموده است. پس کی و چگونه میخواهیم خود را از مُردابی بنام زیستن رهایی بخشیم و بسوی خویشتن خویش رجعت نموده، درعظمت لایتناهی خالق ذوب شویم تنها خدا داند و بس.

مارا چه شده است؟ ساده زیستی را فراموش کرده ایم و تجمل و مُد گرایی تنها دغدغه فکریمان ،

نان جو برسفره هامان عار شده ، و داس دردستانمان بیکار ، 

اطباء مان تاجرند و تاجرانمان سودا گرانی راحت و بی چشم و گوش ، 

دردهایمان فراوان است و داروهایمان بی اثر ،

توقع مان زیاد است و توکلمان اندک ، 

اسرافمان بیش ازحد و قناعت مان ناچیز ،

شورمان زیاد و شعورمان اندک ،

خشم مان ویرانگر است و صبرمان بی ثمر ،

و صد افسوس که آتش کینه و انتقام مان شعله ور است و روح گذشت و ایثارمان خاموش .......

شاید ابلیس از قبل چنین انحطاط و انحرافی را در رسالت ما انسانها پیش بینی کرده بود که آنگونه از اجرای فرمان  الهی سر باز زد و حاضر نشد چنین موجودی را سجده کند ؟! ... قطعا تا زمانیکه اینگونه عمل میکنیم و بدینسان از اصل و فطرت خدایی خویش به دوریم، حقا که شایسته سجود ابلیس نیز نخواهیم بود چه رسد به فرشتگان الهی که به فرمان حضرت دوست در مقابل آدم به سجده افتادند و برفطرت خدایی با عظمتش مهرتایید زدند.

تنها نقطه امید ما غفلت زدگان دنیاپرست این است که با وجود این همه طغیان و سرکشی، خداوند هرگز نه نعمتهایش را ازما دریغ داشته و نه گناهانمان را فاش نموده، که او ستارالعیوب است و دهنده بی منت.

پس ای مومن :

به نیکی بیندیش که اگراطاعتش کنیم

و آنگونه باشیم که سرشته ایم

آنگاه چه ها که نمیکند، که او مهربان ترین و بخشنده ترین به خلق است. 

بهمن ماه 91

گرگها ومیش ها

براستی که گرگها دوست داشتنی هستند ،

مرگ را می پذیرند ،

 اما توبه نمی کنند و همچنان می درند،

 تا به ذلت قلاده تن ندهند.

میش ها هم همینطور،

دیرگاهی است که دریده می شوند

آن هم بی هیچ شکوه و شکایتی،

اما تو ای انسان

نه این باش و نه آن

تا مجبور نباشی یا بدرانی یا دریده شوی،

تو فقط - آدم - باش

همین .

نهم دیماه 92 کرمانشاه