پاتوق اندیشه ( نقد اجتماعی- ادبی )

پاتوق اندیشه ( نقد اجتماعی- ادبی )

فیزیوتراپیست همایون محمدی
پاتوق اندیشه ( نقد اجتماعی- ادبی )

پاتوق اندیشه ( نقد اجتماعی- ادبی )

فیزیوتراپیست همایون محمدی

از یوزارسیف بیاموزیم !...

چه بسیار صفحاتی از تاریخ کهن و پر افتخار ما که مزین شده به زیبایی های بی بدیل عشق و ماندگاری عشاق دلسوخته ای که با صفای باطن و صد البته پاکدامنی خویش ، عظمت این واژه ی مقدس را به معنای واقعی کلمه تفسیر کرده و به منصه ی ظهور رسانده اند . مردان و زنانی که بواسطه ی تعالی روح همیشه و در همه حال عالم را محضر خدا دانسته و هرگز در وادی عشقبازی ، اسیر هوای نفس نگشته و جان خویش را به تمایلات پر جاذبه ی تن نیالوده اند .

و چه بسا راز مانایی و ماندگاریشان هم در بستر تاریخ همین بوده و هیچ گاه در گذر زمان بر سیمای آنان غبار فراموشی نخواهد نشست و همواره چون خورشیدی تابان می درخشند .

اما در این میان ، داستان " یوسف و زلیخا " حکایت دیگری است . شاید دلیل متمایز بودن آن هم این باشد که در بطن داستانِ بسیار آموزنده ی آن می توان رد پای اراده و مشیت الهی را جست و به چشم دل دید طاعت و بندگی بی شائبه ی نبی خدا را که به بهای سالها رنج و مشقت بسیار هرگز تن به گناه بزرگی چون" خیانت و شهوت " نیالود و ذره ای از یاد خالق خویش غافل نگشت . آری ، بی شک مبارزه ی یوسف با نفس اماره و پرهیز از خطا و لغزش به قیمت اسارت و در بند شدنش با تحمل شکنجه های بسیار می تواند آینه ای روشن فراروی همه ی ما باشد تا در دام حادثات دهر ، به راحتی آب خوردن اسیر هوای نفس نشده و خود را در منجلاب تمایلات تن غرق ننماییم . البته شاید عده ای مدعی باشند که از نبی خدا جز این هم انتظاری نیست و دانش آموخته ی مکتب وحی می بایست اینگونه عمل کند و بدینسان خالق زیباترین وجه از وجوح بندگی خالق باشد . اما یادمان نرود که حتی یوسف هم در مقام رسالت و پیامبری خدا از آنجا که شأن و منزلت انسانی داشت می توانست بر خلاف آن عمل کند و بی تردید آنچه که مانع ارتکاب او به گناه شد ، رسالتش نبود که ایمان و خوف و رجایش به خالق بی همتا او را از لغزش و خطا باز داشت .

برای او"رضایت معبود" بسی شیرین تر از حلاوتِ "وصال محبوب" بود و به نیکی می دانست که از پس تمام رنجهایش ، گشایش و پاداشی است بس بزرگ که کامل کننده ی رسالت اوست . و براستی بعد از خشنودی پروردگار متعال ، چه پاداشی بالاتر از نشستن بر مسند صدرات عظیم ترین تمدن تاریخ بشری آنهم از پی برآمدن از قعر چاهی که بدست برادران خود در آن گرفتار آمده بود ؟

به همین منظور امروز بر آن شدم تا در فرصت اندک این مقال در حد بضاعتِ فهم و درک خویش ، فهرست وار به گوشه ای از آموزه های این داستان قرآنی اشاره نمایم . باشد که مقبول نظر شما گرامیان واقع گردد :

1-    در قاموس مردان بزرگ ، یأس و ناامیدی از رحمت واسعه ی الهی هیچ جا و منزلتی ندارد . یوسف هر چند که می دانست درهای گناه یکی از پی دیگری برویش بسته شده اند اما با علم به این مطلب ، باز هم تسلیم نشد و به سمت درهای بسته دوید تا دست کم مأمور به تکلیف باشد نه نتیجه . و چه زیبا نتیجه ی خویشتنداری و پاکی بی نظیر خود را از خالق خویش گرفت .

2-    یوسف در مقام عزیز مصر علیرغم آنکه می توانست و قدرت داشت تا انتقامی سخت بگیرد ، برادرانش را نه تنها بخشید که از خطر قحطی و مرگ نیز نجات داد تا به تمام تاریخ درس گذشت و ایثار دهد و به تصویر بکشاند مهربانی و رأفتی که بن مایه ی آدمیتِ آدمی است و متأسفانه گوهر گم شده و کمیاب عصر حاضر . همان برادرانی که با شقاوت و بیرحمی تمام او را به زر ناسره بفروخته و با تیر رشک و حسد خود به قعر چاه افکنده بودند .

3-    زلیخا بعنوان زنی بسیار زیبا و صاحب جاه و جلال و مکنت و قدرت ، تنها به دلیل قرائت غلط از واژه ی مقدس عشق ، اسیرخواسته ی تن شد و در زمره ی زیانکاران درآمد . بدانسان که علاوه بر خوردن بر چسب خیانت به شوی خویش که در هر آیینی بدترین نماد بی آبرویی ست ، تمام داشته های خود اعم از زیبایی و ثروت و قدرت را نیز بدست باد سپرد و حاصلی جز فقر و آوارگی تا حد بی خانمان شدن درو نکرد . و این کمترین تاوان پیروی و اطاعت کردن از هوای نفس است که بسی ویرانگر است و مخرب .

4-    همان زلیخایی که گوهر وجودیش را به ثمنِ لذتی جسمانی به تاراج داده و انگشت نمای خلق شده بود و به ترفند هزاران عشوه و ناز زنانه ی خویش هم نتوانسته بود توجه یوسف را به خود جلب کند ، آنگاه که دلش به نور ایمان منورگشت و حقیقتِ عشق واقعی را دریافت ، نه تنها تمام داده های خود اعم از جوانی و قدرت و منزلت و ... را باز پس ستاند و به وصال محبوب دیرینه اش رسید بلکه الطاف الهی و رضایت خالق یکتا را نیز پشتوانه ی عظیمی برای ادامه حیات خویش دید و به خیل بیشمار نظر کردگان الهی پیوست . شاید این شق داستان می خواهد توجه نوع بشر را به این حقیقت ناب جلب کند که آدمی به خودیِ خود هیچ ندارد و اوست که اگر بخواهد عزت و اعتبار می دهد و یا می ستاند و لاغیر .

5-    و اما شاهکار بسیار ارزشمند این داستانِ عاشقانه ی ماندگار ، اینکه زلیخا بعد از بینا شدن و بازگشت جوانی علیرغم آن همه بی تابی برای وصال نبی خدا ، چهل شبانه روز خود را از دیدار معشوق زیبارویِ پاک سرشت خویش محروم ساخت تا نشان دهد که او هم لذتِ رضایت معبود را به شیرینی وصال محبوب ترجیح می دهد و خود را مکلف می داند پیش تر از آن ، شکرگزار خالقی باشد که اراده اش فوق اراده هاست و تنها می بایست از او خواست و با او به معامله نشست . تجارتی که هرگز با ضرر و زیان میانه ای ندارد و علیرغم سختی های ظاهری اش ،  همه سود است و منفعت و مایه رستگاری هر دو جهان .

6-     دیدن جمالِ جمیل جانان صبر و شکیبایی بسیار می طلبد و وصالش ، اطاعت از فرامین الهی و پایبند بودن به ارزشها که اولی را یعقوب نبی ( س ) با تحمل سالها فراق و دوری فرزند و دومی را زلیخا با تغییر نگرش خود و دل سپردن به حقیقت واقعی عشق ، به بهای سوختن شمع وجودشان برای جهانیان مشق کردند و به آنان آموختند .

**********

شاید نتوان در وانفسای این روزگار پر فریب ، یوزارسیف بود و چون او از بند نفس اماره جَست و رها شد ،  اما می توان آنگاه که ابلیس درون به لذتی گذرا ما را به مسلخ تیغ تیز گناه دعوت می کند ، با یادآوری خویشتنداری یوزارسیف و عنایات همیشگی خدای او به تمامی بندگانش ، لختی درنگ کنیم و سهل و آسان زبون و بنده ی نفس نشده و تن به گناه نسپاریم . نمی توانیم ؟!...

بی شک در گذر زمان چنین توجه و ممارستی ما را از لغزش و خطا مصون داشته و به ساحل  آرامش و سعادت رهنمون می سازد . یوزارسیف شدن نا ممکن ولی یوزارسیف وار زندگی کردن ، شدنی است .

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.