پاتوق اندیشه ( نقد اجتماعی- ادبی )

پاتوق اندیشه ( نقد اجتماعی- ادبی )

فیزیوتراپیست همایون محمدی
پاتوق اندیشه ( نقد اجتماعی- ادبی )

پاتوق اندیشه ( نقد اجتماعی- ادبی )

فیزیوتراپیست همایون محمدی

دروغ گفتن


میگن جزو گناهان کبیره است و بعضی ها آنرا ام الخبائث میدانند. دروغ را میگویم ، که درلغت به معنای سخن ناراست، کذب و خلاف حقیقت است و در فرهنگ عامه ، عامر به آن را دشمن خدا میدانند. راستی جدا از تعریف لغوی، عملا دروغ چیه ؟

یگ گناه بزرگ نابخشودنی مستوجب عقوبت و عذاب اخروی ، و یا یک پدیده اجتماعی اجتناب ناپذیر که در هزارۀ سوم اگر نباشد زندگی و امورات خیلی از ما آدمها نمی چرخه؟ مثل سیاستمداران ، تجار ورشکسته ، بازاریان کم فروش، عاشقان قلابی ، بچه های درس نخون ، پدران بی پول ، نزول بگیران مال مردم خور، دزدان حرفه ای ، عالمان بی عمل ، جاهلان مقدس مآب ، پزشکان بیسواد ، مدیران سفارشی ، قضات دو جانبه عمل کن ، قلم بدستانی که راست نمی نگارند و بالاخره صدا و سیمایی که گوش شیطان کر هم صدا و هم سیمایش همه راست است و صواب !...

لطفاً بقیه اصنافی که دروغ لازمۀ شغلشونه و از قلم اینجانب افتادن به بزرگی خودشون ببخشن !...

براستی صرفنظر از همۀ مشغله های روزمره ، کمی به این موضوع فکرکنید و در خلوت خود به آن پاسخ دهید ، فقط خواهشا سعی نکنید به خودتان دروغ بگویید !...

-  اونایی که آدمهای خوبی هستن راجع بهش فکر می کنن .

-  اونایی که خیلی آقا هستن، فکرمیکنن و پاسخ میدن حتی اگه دروغ بگن .

-  اما بحث هنرمندان و فرهیختگان یه چیز دیگه س. اونا هم فکرمی کنن، هم پاسخ میدن و هم راستشو میگن .

غافلگیر شدین ، نه ؟

اما ازاونجا که همه شما هنرمند و فرهیخته هستین ، فلذا منتظر پاسخهای  راست شما هستم  ...

سی ام دیماه 92

از ساقه های گندم تا دلارهای خیابان ناصر خسرو

 

چندی پیش یکی از مسئولان ارشد اتاق بازرگانی ایران ، چنین اظهار فضل کرده بودند:  علت گرانی نان ، گرانی آرد می باشد.

بی اختیار یاد این ضرب المثل افتادم :از کرامات شیخ ما این است ، شیره  را خورد و گفت شیرین است.  لابد اگراز این مسئول بزرگوار زحمت کش به حد اعلا کارشناس محور بپرسیم علت گرانی آرد چیست ؟ در فرمایشی حکیمانه تر اینگونه پاسخ بدهند:

علت گرانی آرد ، گرانی گندم می باشد.

و اگر باز هم به پرسش خود ادامه دهیم، به قول مردمان  بَرره هنر از خود در وکرده بفرمایند:

علت گرانی گندم ، گرانی هزینه های کاشت ، داشت و برداشت محصول است.

من حیران مانده ام که این همه اطلاعات فنی و تحلیل های کارشناسی دقیق و بی نظیر چگونه در وجود یک نفرجمع شده است؟ بدون تردید این همه دانش به روز و ارزنده !.. حاصل سالها تجربه و تلاش ایشان درجهت کسب علوم عالیه بوده  و گوش شیطان کر با این همه معلومات چه بسا حقشان بسیار بیشتر از اینها باشد که اکنون هست، فلذا لیاقت چنین نیروهای کاردان وکاربلدی !.. دست کم جلوس شاهانه بر کرسی وزارت است نه ماندن و هدر رفتن در اتاق  بازرگانی !...

راستی اگر به پرسش خود ادامه می دادیم چه اتفاقی می افتاد؟

مطمئن هستم از آنجا که این روزها صنایع تولیدی خودرو علت گرانی یک شبه و چند برابر محصولات خود را گرانی ارز و دلار اعلام کرده اند، در این مورد بخصوص هم علت گرانی کاشت ، داشت و برداشت محصول به دلالان ارز و دلار درخیابان  ناصر خسرو منتهی میشد وتمام کاسه کوزه ها بر سر آن بندگان خدا می شکست.

شما اینطور فکر نمی کنید؟

-  آقا شما چقدر پر توقع هستید !...

 یعنی چی حالا که ارز و دلار ارزان شده ، حتما بایستی قیمت  نان و ماشین هم ارزان بشه ؟

ارزانی دلارکه ربطی به نان و ماشین نداره ،

اما گرانی اش چرا ،

     داره خوبشم داره  !....   


چاپ شده در روزنامه باختر کرمانشاه یکشنبه پنجم ابانماه 92 شماره 1818

قندیلهای بلورین


چه با شکوهند

قندیلهای بلورین یخ بستۀ

آرزوهایم

بر ناودان کوچه های بی مهریت !

بگذار آنان را

بر گوش غربت و تنهایی امروز خویش بیاویزم

تا به جلوه و شکوه

یادآور روزهای تلخی باشند

 که با تو به سرآمدند

و فرداهای مبهمی

که بی تو در انتظار منند!

نفرین به بخت

که تمام بودنم در تبی جانسوز

اینگونه

به پای بی مهری هایت یخ زدند !...


ساعت 4 بامداد شنبه بیست ویکم دیماه 92 که دل شکسته ام بدجوری برسرم آوارشده بود.

سرداری که غلام علی (ع ) بود

                                          

نشستم در عزایت گریه کردم            زداغت بی نهایت گریه کردم

میان کوچه های درد وغربت            چو دیدم رد پایت گریه کردم 

تو ای ابر بهاری شاهدی که             چگونه پا به پایت گریه کردم 

مبار ای آسمان ، که امشب               به جایت بی نهایت گریه کردم


مهربانم ، چگونه باور کنم رفتن ات را ،

وقتی هنوز رایحۀ دل ربای گلهای باغ وجودت در کوچه های غربت و تنهایی این ایل به جای مانده بی سردار، همچون مشک ختن مشام جان را می نوازد و طنین آهنگ صدای آسمانی ات به صفای ترنم باران مرهمی است بر درد بی کسی شان .

نه هرگز باور نمی کنم ، اما تو ای مانای همیشه جاودان من ، باور کن از پی کوچ عاشقانه ات هنوز هم چشمان بی فروغم منتظرند تا که از در درآیی و شبهای ظلمت وتنهایی ام را به نور وجودت روشنایی بخشی . مگر نه اینکه مرده آنست که نامش به نکویی نبرند ، سر و جانم به فدای نام نیکت تو که هنوز نقل صداقت و راست گویی ات نُقل محافل دوستان و ذکر دل دریایی و مهر بی پایانت مجلس آرای مجلس یاران است ، پس هیهات که باور کنم نبودنت را .

آنکه به نام و به حسن جمال یوسف داشت و هرگاه انفاس مسیحا نفسش نام مولایمان علی (ع) را فریاد می زد ، معجزه ها میکرد، آنگونه که گویی فرشتگان و ملائک برای استجابت دعایش به درگاه حضرت دوست واسطه می گشتند، هرگز نمرده و نخواهد مرد.

آنکه میراث به جای مانده اش نه مال و منال که اولین مشق آموخته از نیاکان پاک و پرافتخارش حریت و آزادگیست هرگز نمرده و نخواهد مرد. آنکه در بازار گرم تعصبات قومی توانست یک تنه درمقابل خرافه و خرافه پرستی به تمام قامت بایستد و با اندیشه نابش که به اعتراف دوست و دشمن سالها جلوتر از زمان خویش بود ، طومار سنت غلط جامه سیاه برتن کردن درماتم عزیزان را برای همیشه در میان ایل برچیند ، هرگز نمرده و نخواهد مرد.

آنکه عقربه های ساعت و زمان همواره شرمسار تلاش بی وقفه و شبانه روزی اش از برای کسب روزی حلال و آسایش و راحتی خانواده اش بود ، هرگز نمرده و نخواهد مرد . آنکه در وجود پاکش شجاعت وسخاوت به یک میزان تبلور داشت و به معنای واقعی کلمه هیچگاه زبانش به دروغ نچرخید ، هرگز نمرده و نخواهد مرد .

آنکه در راه دفاع از مام وطن به خیل عظیم جانبازان پیوست و سعادت داشت تا در مبارک روز غدیر و عید ولایت مولایش علی (ع) سر برآستان خاک نهد و جسم پاک و مطهرش در جوار بارگاه ملکوتی حضرت معصومه (س) آرام گیرد ، هرگز نمرده و نخواهد مرد . والله که رفتن ات هرگز در باور خیالم نگنجد ، تو هستی و باید باشی چرا که چشمان نگران ایل بزرگ کلهر و خطه همیشه سبز ایوان ، هنوز هم به طنین آوای - یا علی گویانت - دوخته شده تا در سختی ها قوت قلبشان باشد و در تنهایی ها مرهمی بر زخم های دل بیقرارشان . 

آه که چقدر دلتنگتم سردار خوش نام من !... 


به یاد بود سومین سالگرد درگذشت بزرگ خاندان ایل کلهر ایوانغرب  پدرمهربانم  یوسف محمدی .

روحش شاد و یادش به گستره تمام گیتی گرامی باد.  

23 دیماه 92

در فوتبال اتفاق افتاد : تیر آقای بووووووق به سنگ خورد

ما که ندیده ایم اما از زعمای قوم بسیار شنیده ایم  در روزگاران  قدیم اگرکسی مرتکب خطایی می شد ، به دستور قاضی القضات شهر، داروغه یِ همیشه مأمور و معذور سرش را می تراشید آنگاه وارونه سوار بر الاغش می کرد و در کوی و برزن در مقابل چشمان نظاره گر خلقِ خدا می چرخاند  تا رسوایی اش بهایی باشد برای عبرت دیگران .

نمیدانم که " شریعت و علم اخلاق" دراین خصوص چه قضاوتی دارند و درستی چنین مجازاتهایی را صحه می گذارند یا نه ؟ اما مطمئن ام با اعمال این قسم کیفرها ، از ترس تراشیدن موی سر و وارونه سوار شدن  برالاغ و گشتن در شهر هم که شده دیگر کسی جرأت ارتکاب تخلفات مشابه را نداشته و در ماهیت این گونه مجازاتها فی نفسه اثرات  بازدارندگی بسیار موثری درحد اعلا نهفته می باشد. باز هم ما که ندیده ایم اما مستند به کتب تاریخی معتبر، ادعا شده  بیشترین امنیت اجتماعی در زمان حکومت جهانگشای معروف تیمورلنگ وجود داشته ، تا جایی که در کتابی به قلم خود ایشان آمده است:  در زمان حکومت من ، اگر بر سر نوجوانی تبقی از سیم و زر نهاده و تنها رهایش می ساختی تا از شرق عالم به غرب عالم سفر کند آنگاه که به مقصد می رسید اندکی از داشته هایش کم نمی شد ، چرا که هیچ راهزنی جرأت نمی کرد به او تعدی کند که اگراین گونه می شد  من ( تیمور لنگ ) بلافاصله دستور می دادم گردنِ داروغه ی آن شهر را بزنند.  به این استدلال که :  یا داروغه در انجام صحیح و به موقع وظایفش اهمال کرده که راهزنان جرأت چنین کاری را پیدا کرده اند ، و یا خود داروغه شریک دزداست و رفیق قافله.  در هرصورت به ظن هر یک از دو مورد فوق بایستی پاسخگو بوده و مستحق کیفرو عِقاب می باشد ! .. البته شکر یزدان که دیگر دوران اینگونه مجازاتهای بدوی خارج از دایره ی منطق و شرع به سر آمده و هم اینک رأفت و مهربانی !  در شمایل اختراع اعجاب انگیز قرن یعنی  " آقای  بوق "   چنان چتر حمایتی بر سر خاطیان می کشد که بیا و ببین .  حالا می فهمم که چرا هر وقت رسانه ملی را دنبال می کنم این گونه اخبار را زیاد می شنوم : رئیس کارخانه ی " بووووووق " مبلغ ...  ریال اختلاس کرد وگریخت.  مدیرکل اداره ی " بووووووق " بعنوان متهم ردیف اول پرونده اختلاس بزرگ اقتصادی  شناخته شد . خدا پدراین " بوق " را بیامرزد که چقدر ستارالعیوبه و با چه مهارتی آبروی اشخاص را حفظ میکند. 

ادامه مطلب ...

مرگ انسانیت

امروز در میان انبوهی

از دانه های سپید برف که با شکوهی خاص

بر زمین می نشستند،

با چشمانم

 نظاره گر مرگ - انسانیت -

توسط رانندگان تک شرنشینی بودم

که بی توجه به عابرین

قندیل بسته از سرمای کنار خیابان ،

فاتحانه بر پدال گاز فشار می آوردند

بی آنکه فکر کنند

فقط کمی آنطرف تر

چیزی به نام - ترمز -  هم وجود دارد .

خدایا،

این زمین

 دیگر لیاقت باریدن برفت را ندارد !... 


ساعت 30/7 صبح شنبه بیست و یکم دیماه 92 در راه رفتن به اداره .

کجاوه نشین کج اندیش پشمینه پوش

امروز نه از سرذوق ، که به خشم سراغ قلم آمده ام . خشم از اینکه چرا ادبیات ما خواسته و ناخواسته میکوشد این همه روحیۀ ذلت پذیری و خواری را در ضمیر عشاق دلسوختۀ ما بِدماند؟  لطفاً به اشعارذیل توجه بفرمایید :

من خاک کفِ پای سگِ کوی همانم            کو خاکِ کف پای سگ کُوی توباشد؟   

و یا :

نرگسِ مست نوازش کُن مردم دارش           خون عاشق به قدح گر بخورد ، نوشش باد.

و چه بسیاراشعاردیگری که در وادی وصال معشوق به ماهرانه ترین شکل ممکن ، عاشقِ دل خسته را ازعرش به فرش کشانده ، و به موجودی زبون و ذلیل تبدیل کرده است. از این منظر به گمانم گاه آن رسیده تا به نیروی ایمان ، سنت شکسته و طومار ذلت پذیری عاشق را برای همیشه اینگونه در هم بپیچم :

آهای کجاوه نشینِ کج اندیشِ پشمینه پوش

با توام ، معشوقِ خودپرست عاشق کش ،

بشارت مرا و نهیب ترا، که امروز یافتم گم شده ام را . خویشتنِ خویش را میگویم ، همان که سالها در هیاهوی آشوب چشمان شهلا، کمان طاق ابرو،  زلف سیاه پریشان ، خال هندوی لب و اندام سیمین تنِ سیم ساق چون تویی گمش کرده بودم.

 گوش بدار و به هوش باش که دیگر دوران ذلت و خواری من و پادشاهی فرعون گونه تو در سرزمین وجودم به سرآمده ، و به هیچ افسونی نتوانی قلب یخ زده ام را دوباره تسخیر نمایی . من امروز آرش خوانده ام ، آرش کمانگیر شاهکار بی بدیل کسرای ادبیات ایران زمین سیاووش کسرایی را . همانکه به ما هنر" یکنفر برای همه" را آموخت و با منظومه ماندگارش، در دل سیاهی ها چراغی افروخت برای نشان دادن راه و ردپایی برای خلق حماسه و احیاء غرور ایران و ایرانی .

رهایم کنید تا همچون آرش، نه برفراز البرزکه بر بُلندای قله وجودم به تمام قامت بایستم ، و نه به بازوی پولادین که به سرپنجۀ ایمان (ایمان به خویش) چنان تیری ازچله رها کنم که آنسوترازدیوار مخوف و بلند خودخواهی ها وعشوه گریهای معشوق فرود آید، آنگونه که سرحَدات باور و غرور مردانه ام را به گسترۀ تمام گیتی، گسترش دهد و دیگرمن زندانی تو و تو زندانبان من نباشی. به گمانم دوران بردگی من و آقایی تو به پایان رسیده و گاه خواستن و رسیدن من است . خواستن عزت و سربلندی خویش و رسیدن به غرور ایرانی خود .

اگر هنوز میخواهی خریدار بازارت باشم و نازکش طنازیهای پرفریبت ، باید از اریکه خودخواهی به زیرآیی و درجایگاهی کاملاً برابر، همچون فرشتگان الهی که برفطرت پاک خدایی من وشما و همه ما فرزندان آدم(ع) به سجده افتادند، برعشق پاک وبی آلایشم سربه خاک افکنی و در یک کلام تو نیزخریدار بازارم گردی . دیگرنمیخواهم خاک کف پای سگ کوی تو باشم، که امروز از غزلسرای خوش سخن وشکرین گفتار معاصر( شادروان رهی معیری) اینگونه آموخته ام : 

باید خریدارم شوی تا من خریدارت شوم        وزجان ودل یارم شوی ، تا عاشق زارت شوم

من نیستم چون دیگران بازیچۀ بازیگران          اول به دام آرم تو را ، وآنگه گرفتارت شوم.

چه سالها که از پی ات  ندویدم و چه بارها که از بَرم نرمیدی،

چه اشکها که در فراقت نریختم و چه تلخ تبسمها به حال زارم که برلبانت ننشاندی ،

 چه شبها که با یادت تا سحر نخفتم و چه دلبریها با رقیبان که به شیطنت ازتو ندیدم.

امروز آمده ام تا ابراهیم وار، اسماعیلم را که تو باشی به مسلخ برده و در پای غرور از دست رفته ام ذبح نمایم. دیگر نمیخواهم معشوقه ام باشی ، همسفرم باش درسفری که آغاز کرده ام تا همدلت گردم برای یکی شدن و رفتن بسوی ابدیت و جاودانگی.

چه میگویی ، همسفرم می شوی ؟   

دوست داشتنی به اندازۀ یک بسته چیپس و پفک

یاد دوران کودکیمون بخیر وقتی مورد پرسش این سؤال بزرگترها قرار میگرفتیم که پدر و مادرمون رو چقدر دوست داریم دراوج معصومیت کودکانه خود بی هیچ درنگی میگفتیم : هزار تومان .

تومان واحد دوست داشتنمان بود و هزار سقف آن. اما خدا میدونه که در پس این دوست داشتن عجیب و غریب مان با آن معیارِ سنجشی به غایت خنده دارش، دنیایی ازصفا و دریایی ازمحبت واقعی نهفته بود که خنده را برلبان بزرگترها می نهاد و ما را در آغوش گرم و پُرمهرشان محصور میساخت. 

راستی بچه های ما چقدرما را دوست دارن ؟

واحددوست داشت آنها چیه؟ تومان، دلار، یورو یا پوند ؟

سقف دوست داشتن شان چقدره ؟ هزار، میلیون و یا میلیارد ؟

شما فکر میکنید درهزاره سوم، کودکان دلبند و آینده ساز ما که هویت و بنمایۀ شخصیتی شون بی آنکه شاید خودشون متوجه باشن در معرض هجمۀ ویرانگر اینترنت و دنیای مجازی است، با چه معیاری و تا چه سقفی مجازند محبت وعلاقه خود را به ما ابراز دارند؟ سه هزار میلیارد تومان چطوره ؟ به نظرشما جوابگوی اوج احساسات لطیف و کودکانه آنها نسبت به ما هست ؟ آیا اعلان دوست داشتنی به معیار واندازه ی سه هزارمیلیارد تومان  ازطرف بچه هامون، آنقدر جذبه و کشش داره که بتونه خنده رو لبهای ما بنشونه و باعث بشه که از سرذوق اونها رو در آغوش بکشیم ؟

من که فکر نمیکنم، چون خیلی ثقیل و سنگینه و به لحاظ کلامی آهنگین نیست واصلاً تو دهن نمی چرخه ، درسته که به لحاظ عددی خیلی بیشتر از هزار تومانه، اما هرگز رنگ و بو و بار عاطفی اونو نداره، باور کنید هزار تومان قدیم خودمون یه چیز دیگه س و همچون سخنی که از دل برآمده باشه، لاجرم بر دل هم می نشینه .

افسوس که چقدر دنیا عوض شده، امروزه با هزارتومان فقط میشه یک بسته چیپس یا پفک خرید که تازه بیشتر از نصف جلد بزرگ و ظاهر فریب آن هم خالیه !...

بیچاره بچه های ما حتی اگر هم بخوان، دیگه نمیتونن ما را به اندازه ی هزار تومان دوست داشته باشن ، طفلکی ها خجالت میکشن چون به خوبی میدونن که ارزش پدر و مادراشون خیلی خیلی بیشتر از یه بسته پفک یا چیپس تو خالیه! خداکنه یه روزی فرا برسه باز هم کودکان معصوم ما اینگونه برامون شیرین زبونی کنن : بابایی، مامانی : ما شما رو به اندازۀ هزار تومان دوست داریم.

راستی اگه این اتفاق بیفته و گوش شیطان کر باز هم ما پدر و مادرها چنین ارزشی پیدا کنیم، در آن صورت مثل سابق با هزار تومان چه چیزهایی میشه خرید ؟

چند تا چیپس و پفک ؟ ( البته از  نوع تو پُرش ) 

چند کیلو برنج؟

و یا چند کیلو گوشت ؟

چه گفتی عزیزِدل بابا ؟ گفتی منو چقدر دوست داری ؟ ........ 

رابین هود های بی تیر وکمان


امروزبی هیچ مقدمه ای میروم سراصل مطلب. چندوقتی است که موضوع پرداخت مبالغی پول درقالب کارتهای هدیه توسط مدیرعامل سابق سازمان تامین اجتماعی دردولت دهم به تعدادی از نمایندگان مجلس، به سوژۀ داغ مطبوعات ورسانه ها تبدیل شده است وهرکس اززاویه دید خود چرایی آنرابه نقد نشسته ومورد تجزیه وتحلیل قرار می دهد.

راستش را بخواهید اصلِ خود این موضوع برای من هیچ جذابیتی ندارد چرا که معتقدم این قسم سوء استفاده های مالی درتمام نفاط جهان ودرهرنظامی اتفاق می افتد واساساً مقوله ای بنام قدرت منهای تهذیب نفس فی نفسه میتواند زمینه ساز لغزش وانحراف آدمی باشد. یقیناً بهمین خاطراست که همواره، تربیت مکمل و به نوعی مقدم برتعلیم بوده وازجایگاه رفیعی برخورداراست. آنچه که درخصوص این خبربه هیچ وجه قابل هضم نیست، اظهارات عجیب اخیریکی از نمایندگان مجلس شورای اسلامی است که پیش تراز هرچیز، مصداق بار زعذر بدتراز گناه بود و به شدت افکار عمومی جامعه را آزرده ساخت ومکدر نمود.

ایشان درکمال ناباوری اعلام داشتندکه نمایندگان مجلس این پول را بابت کمک به فقرا و مستمندان دریافت کرده اند!... ادعایی که خود را از ارائه هرگونه توضیح بیشتردرخصوص آن بی نیازدانسته، قضاوت دربارۀ صحت وسقمش رابه افکارعمومی جامعه میسپارم که بی شک خود مردم بهترین داورهستند. اما آیا اینگونه اظهارات غیرمسئولانه به منزلۀ توهین مستقیم به شعورملتی نیست که باصداقت تمام، سختیها وتنگناهای بسیاری را پشت سرگذاشته و همه جوره به مسئولین خود اعتماد کرده اند ؟

حتی بافرض صحت این ادعا، آیا سازمان تامین اجتماعی با بیش از20 میلیون بیمه شده واین همه مشکلات ریز ودرشت، اساساً حق انجام چنین بذل و بخشش غیرمتعارفی که هرگزمسبوق به سابقه نیز نبوده را دارد ؟

آیا شایسته ترنبود چنین سازمانی به جای کمک به مستمندان آن هم ازکانال نمایندگان مجلس، به عنوان مثال به فکرشهروندان کرمانشاهی تحت پوشش خود باشدکه علیرغم پرداخت حق بیمه های سنگین،سالهاست از داشتن ضروری ترین دستگاه تشخیصی درحوزۀ درمان یعنی MRIمحرومند وخدا میداندکه از بابت این محرومیت چه هزینه های هنگفتِ ناعادلانه ای که متقبل نمیشوند ؟

ازبحث سازمان گذشته، نمایندگان مجلس که خود وظیفة خطیر قانون گذاری را برعهده دارند وطبعاً میبایست بیشتراز هرکس با زیروبم و روح قانون آشنا بوده و به آن التزام عملی داشته باشند، آیا نمیدانستند که دریافت این گونه وجوه ولو به نیت کمک به مستمندان چون ازمجرایی صورت گرفته که پیش ازآن در بطن قانون پیش بینی ومشخص نشده است، وجاهت قانونی ندارد و مصداق بارز تخلف و قانون شکنی محسوب خواهد شد؟

اگرهرسازمان وارگانی مجازاست به این شکل به فقرا ونیازمندان کمک کند،پس نقش و فلسفة وجودی نهادهای حمایتی همچون کمیته ی امداد و بهزیستی درجامعه چیست ؟

اعتقادراسخ دارم اگرمسلمین به یک دلیل مُحق باشند که خود را اُمت برتر بداند، آن  نیست جز عدالت بی مثال علی(ع) که تا دنیا دنیاست برتارک قلة افتخار آنان وبلکه هرانسان آزاده ای میدرخشد وبلاشک میزان وفصل الخطابی است بی نظیربرای تشخیص وافتراق حق از باطل .

همان عدالتی که مولاعلی(ع) را درمقام خلیفۀ مسلمین برآن داشت تا بر دستان دراز شدة برادر نابینا و صد البته مستمندش عقیل، بسوی بیت المال آنهم نه ازسر زیاده  خواستن، که برای دریافت حقوق قانونی خویش اما یک روز زودتر گدازة داغ بگذارد وبه اندازۀ ارزانی از بیت المال مسلمین را نه حیف ومیل که حتی برای ساعاتی زودتراز موعد مقرر آن جابجا نکند. درجایی که علی(ع) خطاب به حارصان وطماعان زر و زیور دنیا اینگونه فرمودند :حتی اگر بیت المال مسلمین را کابین زنانتان کرده باشید، من آن را باز پس می ستانم ، اینگونه بذل و بخششهای بیمورد آن هم دراین برهة زمانی که مردم شرایط اقتصادی سخت ودشواری را تجربه میکنند، چه معناومفهمومی میتواندداشته باشد؟ براستیکه موضوع کمک مدیرعامل سابق سازمان تامین اجتماعی به مستمندان آن هم از طریق نمایندگان مجلس ، آنقدرخنده دار و به دور از واقعیت جلوه میکند که آدمی بی اختیار یاد داستانهای رابین هود می افتد ، همان که تیروکمان به دست ازاغنیا میگرفت و به فقرا میداد. ظاهراً گوش شیطان کرتعدادی از نمایندگان خانة ملت ما نیز به رابین هود مردم تبدیل شده اند و ما بی خبریم !..

البته رابین هود هایی بدون تیر وکمان !..

گذری بر آیین سوگواری در ایران - آرامش رفتگان یا عذاب بازماندگان ؟

 

دیروز توفیقی اجباری حاصل شد تاجهت تردد در سطح شهر از وسایل نقلیه عمومی (تاکسی) استفاده کنم. درکنارم مردی میانسال با موهای جوگندمی وچهره ای مغموم نشسته بود که در بدو ورود، دل پُردردش طاقت نیاورد وبا لحنی آرام سکوت سنگین فضا را شکست واز بد عهدی ایام سخنها گفت. پیراهن سیاهی که به تن کرده بود حکایت ازفراغ عزیزانی داشت که درسوگشان کمرخم کرده، به ماتم نشسته بود. وقتی پرسیدمش چراجامۀ مشکی؟ بی اختیاربغض فروخورده اش شکست ، قطرات زلال اشک درچشمانش حلقه زدوبا آهی جانسوز اینگونه گفت:

در گردابی مخوف از مشکلات اقتصادی که مدتهاست باآن دست به گریبانم، با مشقت فراوان توانستم رئیس اداره ام را متقاعد سازم به حرمت 18 سال سابقه خدمت صادقانه ام، با درخواست وام  اضطراری اینجانب موافقت  بفرمایند بلکه بواسطه آن بتوانم شهریه سنگین دانشگاه آزاد فرزندم را با کلی تأخیر پرداخت کنم.

بعد ازدو هفته دوندگی بی وقفه و انجام خواهش و تمناهای مرسوم اداری، بالاخره موفق شدم وام مذکور را دریافت و باشور و شعفی وصف ناپذیر، سبکبال و مغرور از گنجینه پرارزش بدست آمده، همچون فاتحان بزرگ تاریخ شیرینی به دست به دیدار اهل بیت همیشه چشم انتظارم بروم.

چند لحظه ای از ورودم نگذشته بود که با دیدن کارت دعوتی روی طاقچۀ منزل با عنوان : بازگشت همه به سوی اوست، تمام رشته افکارم ازهم گسست. خدایش بیامرزد و رحمت کند، زن عموی دخترعمه مرحوم پدرم با بیش از 80 سال سن دارفانی را وداع گفته بود. به ناچار روز بعد با درخواست مرخصی از اداره، در معیت خانواده جهت شرکت در مراسم سوگواری عازم روستای.... شدیم. غافل ازاینکه در این عزیمت اجباری، هرگز برای همسر و یگانه دختر نازنینم بازگشتی در بین نیست و دست تقدیر عزیزانم را ازمن خواهدگرفت. آری در اواسط مسیرتصادفی شدید، گلهای باغ زندگی ام را مقابل چشمان بهت زده ام پرپر کرد بی آنکه  بتوانم برایشان کاری انجام دهم و در اوج درماندگی و استیصال تنها نظاره گرمرگ عزیزان خویش بودم. خودم نیز بدنبال شکستگیهای متعدد چند وقتی است حیران وسرگردان در راهروی بیمارستانها و مطب اطباء  مختلف، همچون مرغ سرکنده ای، در گذرثانیه های جانگداز عمر، چشم به پایان دارم.

نمیدانستم چه باید بگویم، ثانیه ها به کندی میگذشتند و من دنبال واژه ها و کلماتی میگشتم که تسلا بخش دل شکسته اش باشند، اما نمی یافتم. براستی شما واژه ای برای تسکین و آرامش مصیبتی  به این بزرگی سراغ دارید؟ درآن لحظات سنگین و جانفرسا همچون شقشقیه ای این سؤال از ذهنم گذشت:

چه کسی مقصر مرگ عزیزان، این همشهری دلسوخته ماست؟ 

تقدیر و مشیت الهی، 

بی احتیاطی و عدم رعایت قوانین و مقررات رانندگی، 

نبودامکانات درمانی کافی و رسیدگی به موقع ، 

و یا شاید هم الزامی افراطی و غیر منطقی به بعضی از باورها و سنن غلط گذشته که هنوز هم در هزارۀ سوم با این همه مشکلات جور واجور زندگی، ما را در هرشرایطی مکلف به رعایت و انجام اعمالی میکنند که نتیجه اش اینگونه چیزی جز نابودی همه داشته هایمان نیست، کدامیک؟

همه ما به نیکی آموخته ایم که صله رحم و درشکل خاصش شرکت در مراسم سوگواری برادران دینی، به منظور ابراز همدردی با بازماندگان آنان، یک ارزش اخلاقی و چه بسا یک تکلیف شرعی است.

بی تردید مشارکت درغم وانده همنوعان و به دوش کشیدن گوشه ای ازمصائبشان به هر وسیله ای، شرط آدمیت و لازمه زندگی اجتماعی ست، بهترین شاهد مدعا دراین خصوص کلام زیبای خداوندگار سخن سعدی شیرازی است که میفرمایند: 

تو کز محنت دیگران بی غمی                        نشاید که نامت نهند آدمی

با این تفاسیر، بی شک نفس عمل و ماهیت وجودی مقوله ای بنام ابراز همدردی با داغدیدگان نقطه مشترک و مورد قبول همه ماست و در درستی و ضرورت آن هیچ شبهه ای نیست.

امابه ظن حقیر آنچه که میبایست تغییر کند و مورد بازنگری افکار عمومی جامعه قرارگیرد، شکل و شمایل ابراز همدردی با مصیبت دیدگان است که درحال حاضرهیچ سنخیتی با نحوه زندگی سراسر دغدغه و پرازگرفتاری ما ندارد. چرا به غلط اینگونه می پنداریم که برای عرض تسلیت به صاحبان عزا، حتما می بایست حضور فیزیکی داشت و با مسافرتهای طولانی هزینه بردار غیرضروری که (ماهیتا خطرساز نیز بوده) برمشکلات عدیده زندگی خود افزوده، بی آنکه درپس چنین اعمالی باعرض پوزش ذره ای عقلانیت خوابیده باشد؟

جدا از هزینه های اقتصادی و خطرات جانی بالقوه ای که فی نفسه تهدید بزرگی برای همه ماست، آیا رها کردن زندگی وکسب و کارآن هم درکشاکش دل مشغولی های ریز و درشتی که همه ما به نوعی با آن دست به گریبانیم و ازبابت رفع و رجوعشان همواره با کمبود وقت مواجهیم، برای رفتن به شهرستانی دور افتاده تنها بمنظور تسلیت گفتنی حضوری، منطقی و موجه میباشد؟ آیاهمانگونه که برای شرکت درمراسم عزای رفتگان، رنج سفر را برخود هموار ساخته از شهری به شهری دیگر عزیمت میکنیم، این الزام و تعهد را برای خود قایلیم که قبل ازمرگشان نیز، درست زمانی که مدتها بر بستر بیماری چشم انتظار احوالپرسی و عیادت ما هستند، قدم رنجه کرده از باب انجام تکلیفی انسانی و شرعی، به  دیدارشان برویم و دل شکسته و نازکشان را درنفس ها و روزهای آخرحیاتشان، مرهم گذاریم؟ 

در روزگاری که قشرعظیمی از اقشار متوسط و کم درآمد جامعه، برای تهیه مایحتاج  اولیه و ضروری خود، با  مشکل مواجه هستند، آیا هزینه کردن در مواردی همچون  فیلمبرداری از مراسم تدفین، تشییع و مجالس عزای در گذشتگان خود، که تنها درقالب یک یادمان تلخ و ناگوار آزار دهنده روح  و روان ماست، میتواند فعلی موجه و خداپسندانه باشد .

ازثبت سمعی – بصری دلخراشترین لحظاتی که ممکن است خدایی ناکرده برای عزیزانمان اتفاق بیفتد، چه استفاده ای برده ودنبال چه هستیم؟ جدا از موضوع مورد بحث، اگر میشود با ثبت لحظات خوب و شیرین زندگی، موجبات نشاط وشادی اطرافیان را فراهم نمود، چرا اینگونه عمل نکنیم تا ثمر آن داشتن جامعه ای پویا و بالنده باشد که آرزوی قلبی همه ماست؟

در تعجبم درجایی که پیامبراکرم (ص) امر و سفارش بر رعایت احوال داغدیگان نموده و به روشنی فرموده اند تا سه شبانه روز مطبخ آنان خاموش، و همسایگان وظیفه پخت و پز و سایر امور جاریه زندگیشان را عهده دار شوند، چگونه به خود اجازت میدهیم از زمان شروع مصیبت، تا پایان شب چهلم با مراجعات متعدد، اسباب زحمت  صاحبان عزا را فراهم آورده، مانع استراحت و آرامش آنان شویم، چیزی که سخت به آن  نیازمند هستند و محتاج. بماندکه بااین رفت و آمدهای مکرر چه مخارج سنگینی از باب تهیه ناهار وشام برآنان تحمیل کرده ، به گونه ای که گاهاً برای تهیه اش به عسر و حرج افتاده، درتنگنا قرار میگیرند.

سخن آخراینکه هدف کلی اینجانب از طرح موضوع، کم رنگ کردن اهمیت  مناسبات اجتماعی و عواطف  جامعه ایرانی به بهانه گرفتاریهای رایج عصر به اصطلاح ماشینیزم کنونی نبوده و نخواهد بود. چه بسا در بین آداب و سنن اجتماعی ما، هستند مقوله های ارزشمندی که درجای خود به تنهایی برکل دنیای مدرنیته تفوق و برتری داشته و در تنگناهای تاریخی این ملت، همچون اکثیری شفابخش بیشترین اثرگذاری مثبت را در جهت  همسو نمودن افکار عمومی و ایجاد وفاق و همبستگی ملی از خود برجای گذاشته اند.

هدف، توجه دادن عموم مردم به رعایت اعتدال و پرهیزاز افراط وتفریط درتمام جنبه های زندگی است و لاغیر.

راستی به نظرشما درنهایت آن مسافر بخت برگشته درون تاکسی چه کرد؟

آیا توانست با وام دریافتی، شهریه عقب افتاده دختر دانشجوی مرحومش را بپردازد؟

چی؟ نشنیدم، لطفا کمی بلندتر بگویید،

اما نه نیازی نیست ، پاسخ شما هرچه باشد واقعیت این است:

وام مذکورخرج کفن ودفن عزیزان و مداوای زخمهای تنش شد،

اما دل شکسته و صد پاره اش را چه کسی مرهم و پاسخگوست ، نمیدانم ؟ شما میدانید؟


خلاصه شده مقاله ای با همین نام چاپ شده در روزنامه باختر کرمانشاه پنجشنبه دهم اسفند 91 شمارۀ 1735