پاتوق اندیشه ( نقد اجتماعی- ادبی )

پاتوق اندیشه ( نقد اجتماعی- ادبی )

فیزیوتراپیست همایون محمدی
پاتوق اندیشه ( نقد اجتماعی- ادبی )

پاتوق اندیشه ( نقد اجتماعی- ادبی )

فیزیوتراپیست همایون محمدی

دختری که در غم پدر شکست ، تا ما نشکنیم !..

 غروب بود که با کوله باری از خستگی به خانه رسیدم . طبق عادتی دیرین روبروی جعبه جادویی تلویزیون  دراز کشیده وکنترل بدست به جابجایی کانالها پرداختم . یک لحظه دیدن خانم پرستو صالحی در حالی که بعنوان میهمان بر روی صندلی برنامه ی " ماه عسل " نشسته بود توجهم را جلب کرد و بی اختیار دستم از روی دکمه ی کنترل برداشته شد و جستجو را متوقف کردم .

هنرمندی که با بازی در سریال " زیر آسمان شهر"معروف شد و پس از آن با بازی های درخشان خود توجه و تحسین همگان را برانگیخت . به نظر شما جای تعجب ندارد ؟!.. نشستن بازیگری شناخته شده بر روی صندلی برنامه ای که معمولاً به تصویر می کشاند ناکامی افراد و تلخی های زندگی آنها را که با شهامتی خاص پذیرفته اند رنجهای خود را برای عبرت دیگران به روایت بنشینند ؟

براستی او امده بود تا کدامین پلان از زندگی واقعی خود را ، نه بازی که بازآفرینی کند و در مقابل چشمان بهت زده ی ما به نمایش بگذارد تا شاید دیدنش ، مانع نشستن تلخیِ مشابهی در کام دلمان باشد ؟

به شدت کنجکاو شدم بدانم قصه ی این بانوی هنرمند و سرشناس چه بوده که حاضر شده صرفنظر از تبعات آن ، با دنیایی اخلاص بر صندلی داغ پر بیننده ترین برنامه ی ویژه ی ماه میهمانی خدا بنشیند و آن را برای عبرت من و شما روایت کند ؟ آنهم با چشمانی اشکبار و بغضی نهان در گلو که مخاطب را با ظرافتی خاص در غم خود شریک می کرد و همراه می ساخت ؟

آیا در جامعه ای که پنهان کاری و سرپوش نهادن بر مشکلات و ضعف ها ، به وفور بسیار یافت می شود و به مدد هنری بنام " با سیلی صورت خود را سرخ نگه داشتن " نمی توان از ظاهر افراد به باطنشان پی برد ، اقدام این بانوی گرامی برای عریان کردن غصه ها و رنج های درونش آنهم در مقابل دوربین فراگیر رسانۀ ملی کاری بس ارزشمند و قابل تحسین نیست که خود می تواند در حد چند واحد دانشگاهی آموزنده و تاثیرگذار باشد ؟ آیا صداقت نهفته در بطن این عمل که مشابه آن به سختی در آرشیو ذهنمان یافت می شود ، نمی تواند سازنده ی بستر فرهنگی مناسبی برای پرهیز از ریا و تکلف و چه بسا آراسته شدنمان به راستی و درستی باشد که متاًسفانه در برخی حوزه های هنری کم رنگ شده و در حکم اکثیری نایاب می باشد و لاغیر ؟!...

و اما حکایت این هنرمند شجاع ، چیزی نبود جز حکایت تکراری و خانمان برانداز اعتیاد پدر که پایان تلخ و بس غم انگیزی داشت و دل آدمی را به درد می آورد . خانم صالحی سخنانش را اینگونه آغاز کرد :

همه چیز در خانواده خوب بود . اسباب بازیهایی داشتم که همه فامیل حسرت آنها را داشتند . مصیبت ما از یک منقل و دوستان پدرم آغاز شد . کم کم رفتار پدر با همه ی ما تغییر کرد . دعواهای مکررش با مادر و شکستن ظروف و اثاثیه ی منزل آنقدر عادی شده بود که اگر روزی اتفاق نمی افتاد جای تعجب داشت .

در دوران دبستان مجبور شدم 11 بار مدرسه ام را عوض کنم . در عالم کودکی دلیل کارهای عجیب و غریبش را نمی فهمیدم . فقط با دیدن گریه های بی امان مادر و تن همیشه سیاه و کبودش بود که متوجه عمق فاجعه و بحران می شدم . بشدت عصبی و بد خلق شده بود و روزها و هفته ها از پی هم سر کار نمی رفت تا اینکه از محل کار اخراجش کردند . بخاطر شرایط بد مالی مجبور به فروش خانه شدیم . متاًسفانه تلاش همۀ ما برای ترک دادن او بی ثمر بود و راه به جایی نبرد . در نهایت با اصرار فامیل یکدستگاه تاکسی خرید و مشغول مسافرکشی شد . یک روز بی خبر آمد درب مدرسه ، اما من برای اینکه دوستانم متوجه اعتیاد پدرم نشوند سوار نشدم . شب مادرم با چشمانی پرخون گفت چرا سوار نشدی ؟ از آن موقع تا بحال یکریز اشک می ریزد . ظاهراً بد جوری دلش را شکسته بودم . اواسط زمستان بود که داخل حیاط خانه از پی مشاجره ای لفظی بشدت مادرم را کتک زد و بیرون رفت . رفتنی که 13 سال طول کشید و ما از او به کلی بی خبر بودیم . تو این سالها فقط بواسطه ی عمه هایم از اوضاع و احوال او جویا می شدیم . تا اینکه زنگ زدند و گفتند که پدرم جواب نمی دهد . من و برادرم رفتیم در خانه ی پدر . امیر در را شکست و من به چشم خود دیدم جنازه سرد پدر را که بر زمین افتاده بود در حالیکه به وضوح نمایان بود از شدت درد دست خود را گاز گرفته بود .

بعد از فوت پدر بارها و بارها از خدا خواستم کاش یکبار دیگر فرصت داشتم تا به پدر رنج کشیده ام فرصت می دادم . آرزویی که هرگز جامه ی عمل نپوشید و حسرتی تلخ و اندوهی سنگین را تا فردای قیامت بر دل شکسته ام باقی گذاشت . عذاب وجدانی سخت به جانم افتاد و زمانی دو چندان شد که بعد از مراسم خاکسپاری ، در خانه ی پدر چمدانی پر از بریده های روزنامه ها و مجلات از مصاحبه های خودم را یافتم . معلوم بود تو این مدت کارهای هنری مرا دنبال کرده و من بعنوان دختر ، برای او در عین حالی که بودم وجود نداشتم . رنجی غریب ، که او بر دل داشت و من از آن بیخبر بودم . قلبم شکست و چون آوار بر سرم فرو ریخت . بی اختیار دلم به حال دلش سوخت و از خدا طلب بخشش کردم ....

آری پرستو صالحی مقابل دوربینی که بارها نقش آفرینی های هنری اش را به تصویر کشیده بود ، اینگونه از پایان غم انگیز پدر و غم نهان خود گفت . پدری تحصیلکرده و کارآفرین که با درافتادن به ورطۀ اعتیاد ، تلخ ترین پایان را برای خود رقم زد و بارها و بارها خانواده و عزیزان خویش را تا پرتگاه نابودی پیش برد . پدری که در اثر هم نشینی با افیونِ مواد مخدر ، جهنمی از مشکلات را برای اطرافیان خود خلق کرده بود و دیگر نمی شد او را پدر نامید . پدری که وجودش مایه ی عذاب بود و نامش اسباب خجالت و سرافکندگی فرزندان . و در نهایت پدری که جز ترد شدن از کانون گرم خانواده ، کِشته ای دگر نبرد و به بدترین شکل ممکن دور از چشم همسر و فرزندان خود ، شمع وجودش خاموش گشت و غریبانه و تنها جان سپرد .

اما مرگ پدر ، نه تنها تمام قِصه نبود که خود آغاز قصه ی پر غُصه ی پرستوی شجاع سینمای ایران بود که بار سنگینی بنام "حسرتِ آمیخته به ندامت" را بر شانه های کوچکش نهاده و تا روز حشر همراه و همزاد او گشته بود . اما چرا ندامت ؟ چرا پشیمانی ؟ او که مسبب گرفتاری های پدر نبود؟

این پدر بود که در حق او و دیگر اعضای خانواده مرتکب قصور شده و جهنمی غیر قابل تحمل از مشکلات را آفریده بود . پس چرا آتش ندامت به خرمن بی تاب دخترش افتاده و چشمان او را اشکبار نموده است ؟

براستی این بانوی دل شکسته که بواسطه ی شهرتش ، یک روز از سوار شدن بر ماشین پدر ابا داشت و طفره رفته بود ، اینک با روایت رنجهای به جای مانده از همان پدر از طریق تریبونی رسمی در پی چه بود و پیام بر آمده از دل این عمل شجاعانه اش چیست ؟

به گمانم او آگاهانه خویشتنِ خود را در ویترین انظار دیگران شکست تا به ما بیاموزد هیچ دلیل حتی موجهی چون اعتیاد هم به ما مجوز شکستن حریمِ حرمت پدران و مادرانمان را نمی دهد .

باید تا زنده اند و تا زنده ایم احترامشان را نگه داریم و از خدمت به آنان دریغ نورزیم ، حتی به بهای تحمل جهنمی که ممکن است آنها با در افتادن به ورطه ی ویرانگر اعتیاد برای ما رقم بزنند . چه در غیر این صورت چون پرستوی سینمای ایران ، حسرتی تلخ آمیخته به ندامتی نفس گیر دامنگیرمان خواهد شد که آن را تا روز حشر هیچ مرهم و درمانی نیست .  

و حقا که "ماه عسل" در ماه میهمانی خدا ، همانیست که باید باشد . با تقدیم صادقانه ترین خسته نباشیدها خدمت مجری توانا و دست اندرکاران خوش ذوق این برنامه ی پر بیننده .   

5 تیرماه 95                              


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.