پاتوق اندیشه ( نقد اجتماعی- ادبی )

پاتوق اندیشه ( نقد اجتماعی- ادبی )

فیزیوتراپیست همایون محمدی
پاتوق اندیشه ( نقد اجتماعی- ادبی )

پاتوق اندیشه ( نقد اجتماعی- ادبی )

فیزیوتراپیست همایون محمدی

داروخانه ای که دارو داشت ، اما انسانیت ...

ساعت 10 صبح به وقت پایتخت . خیابان ... شلوغ از رفت و آمد عجول آدمیان آبستن حادثه ای تلخ است که در نوع خود تراژدی غم انگیزی ست از مرگ آدمیت دوران !...

پیر سالخورده ای خمیده قامت ، خسته از گردش ایام با دستانی پینه بسته و خالی از اوراق بهاداری بنام "پول" خود را به داروخانه ای می رساند که بدون دریافت وجه ، حاضر به پیچیدن نسخه اش نیست . با دلی شکسته و بغضی گلوگیر قفسه های پر از داروی داروخانه را که فقط به اندازه ی یک پیشخوان با او فاصله دارند به تماشا می نشیند بی آنکه در تن رنجور و خسته اش نایی مانده باشد برای فریادی رسا که گوش فلک را کر کند و خواب خفتگان بی درد زمان را آشفته . فریادی با این مضمون :  

نامسلمان چرا ؟ نمی بینی نفسهای آخرم بسته به همین داروهایی است که از من دریغ می کنی ، آنهم به گناه نداشتن آنچه که تو کرور کرورش را در مشت خود داری و باز هم در پی داشتن خروار به خروار بیشتر ازآنی ؟!..

مرد ، درمانده و نا امید غریبانه بر دیوار تهی از مهر یکی از شلوغ ترین داروخانه های پایتخت تکیه می زند و در حسرت داروهایی که با جیب خالی نتوانسته بود تهیه کند در آغوش همسر ناتوانش آرام می گیرد و جان به جان آفرین تسلیم می کند . پایانی غم انگیز برای شهروندی دردمند و بی کس که می توانست زنده بماند اگر فقط و فقط پیش از آن ، انسانیتِ ما فرزندان آدم دچار مرگ مغزی نمی شد و در پیش پای " تکاپوهای بی وقفۀ از صبح تا به شام مان برای تصاحب اندوختۀ بیشتری از مال دنیا " به ورطه نابودی نمی افتاد !...

آری ، او رفت بی آنکه قبل از مرگش فرصت یابد به این واقعیت تلخ بیندیشد که :

در جای جای این شهر شلوغ هستند به ظاهر انسانهایی که پستوی انبارهای خاک گرفته ی آنان پر شده از داروهای بیشماری که دور از چشم نیازمندانش منتظر جزر و مد مناقشات سیاسی روز ، آماده اند تا در بهترین زمان ممکن و با بالاترین قیمت لازم روانه ی بازار گردند تا بی خیال غم نیازمندانش زینت بخش قفسه ی داروخانه هایی باشند که بدون دریافت وجه ، هیچ نسخه ای را نپیچیده و هیچ دردی را هم درمان نکرده و نمی کنند !... 

و نقطه ی عطف این سناریوی غم انگیز و کاملاً زنده ، اینکه عابران عجول خیابان هم با طمأنینه ای خاص پرپر شدن غریبانه و پر درد این پیرِ فرتوت را می بینند ، اما راحت می گذرند بی آنکه بدانند و بپرسند : چرا ؟!...

فقط گاه از سرکنجکاوی لختی درنگ کرده و می ایستند تا از نزدیک و به چشم سر ببینند شاهکار " انسان پست مدرن" را که گویی جز این نظاره ی بس شرم آور و بی ثمر هیج هنری ندارند و هیچ تعهدی هم بر دوش آنان سنیگنی نمی کند . چنان در روزمرگی های خویش غرق شده اند که حتی مرگی اینچنین تأسف بار در پیاده رو خیابان هم خلوتِ خاموش دل سخت تر از سنگ خاره ی آنان را بر هم نمی زند !...

براستی در لحظه ی جان سپردن این پیر دردکش ، هر یک از ما بعنوان هموطن او مشغول چه کاری بوده ایم و دغدغه ی فکری مان چه بوده است ؟ کدامین نعمت الهی را با بی محابا و از سر غفلت به اسراف نشسته ایم و در پی کسب کدامین زرق و برقِ چشم خیره کن زندگی همچون آب روان ، روان بوده ایم ؟!..

شاید درکافی شاپهای رؤیایی مختص به هزاره ی سوم در کنار لعبتکی زیباروی مشغول نوشیدن قهوه ای گرم ، تناول فست فودی چرب و لذیذ ، کرم کاراملی خوش رنگ و یا بستنی های چهار فصلی بوده ایم که هر یک نقش می زنند بر قاب خاکستری ذهنمان خاطره ای به یادماندنی را . آنگونه که حلاوتش تا فردای قیامت در ذائقه ی دلمان باقی مانده و هرگز از یادها نخواهد رفت !...

و یا شاید هم مشغول اموراتی بس مهم تر و ارزشمندتر بوده ایم ؟!..

 اموراتی همچون :

1-    تعویض مبلمان و دکوراسیون منزل که به ظن بانوی خوش سلیقه ی خانه مدتهاست از مد افتاده و مایۀ شرمساری و سر افکندگی اش نزد فامیل و در و همسایه !..

2-    سفارش تاج گلی چند متری و بس آبرومندانه !... برای گرامیداشت مجلس ترحیم اقربا و خویشانی که دستشان از دنیا کوتاه است اما بی شک در عالم برزخ هم هرگز راضی به این همه اسراف ما نیستند !...

3-    گوش دادن به توضیحات مدیر فروشگاهی که با حرارتی خاص مشغول معرفی جدیدترین مدل از یخچال فریزرهای ساید بای سایدی است که مجهز به تکنولوژی روز ، توان نگهداری یکباره ی گوشتِ یک گاو چهل من شیر ده را دارند تا کدبانوی خانه بی دغدغه ی سفره های خالی شماری از همسایه ها ، روزها و بلکه هفته ها از پی هم ، طبخ نمایند غذاهای گرم و لذیذی را که متناسب با طبع سخت گیر و بد غذای ماست !... چرا که در گذر زمان به همه چیز عادت کرده ایم جز گرسنگی !...

4-    خرید ادکلنی که بوی معطرش همچون مشک خُتن ساعتها ماندگار است و به سحر رایحه ی دل انگیزش تمام عابران کنجکاو خیابان را بر جای خود میخکوب کرده و به تحسین ما وا می دارد . همان شیشه ی کوچکی که برای تهیه اش می بایست دست کم معادل اجاره بهایِ زیر زمینی تاریک و نمورکه یک کارگر روزمزد جهت سکونت اهل و عیالش به قیمت ریختن عرق جبین و پینه بستن دستانش می پردازد ، پرداخت نمود !...

5-    پرسه زدن در پاساژهای چند طبقه ای که در پشت ویترینهای پر فریب و رنگارنگشان با ظرافتی خاص و مشتری پسند ، به نمایش گذاشته اند جدیدترین مدلِ گوشی های تلفن همراه هوشمندی را که متأسفانه ساعتها از عمر شیرین و برگشت ناپذیر ما را در سیطره ی جاذبه های خود به تباهی کشانده و بواسطه ی اپلیکیشن های فراوانی که صد افسوس نظارت و کنترل آنها در اختیار بیگانگان است ، خصوصی ترین زوایای زندگی ما را هم در معرض دید همگان به تاراج برده و به دست باد سپرده اند !...

6-     نشستن در سالن انتظار مملو از منتظرانی که آمده اند تا به هنرِ تیغ تیز پزشکی حاذق و خلاق ، برکَنند اندکی از گوشت دماغه ی عقاب گونه ی دماغ خود را که بزرگیش برایشان عقده شده و می بایست به بهای ریسکی پرخطر و هزینه ای گزاف از شر آن خلاص شوند !...

7-    محو تماشای شبکه های بیشمار و پر فریب ماهواره ای که با تبلیغ شبانه روزی خود بمباران می کنند ذهن ما را برای خرید داروهای جورواجوری که یا اندکی چربیهای انباشته شده در ناحیه شکم و پهلوی ما را بسوزانند و آب کنند و یا باعث چاقی و فربه شدن صورت تکیده و استخوانی مان گردند تا بدینوسیله در ویترین انظار سخت پسند دیگران ، متناسب تر و زیباتر جلوه نماییم !...

8-    چانه زدن برای خرید ماشین های شاسی بلند آخرین سیستمی که گاهی اوقات چشمان آدمی برای تشخیص تعداد صفرهای مقابلِ مبلغ پرداختی آنها دچار خطا شده و بدون کمک دستگاههای پیشرفته ی پول شمار امروزی ، شمارش آن در حوصله ی هیچ کس نبوده و ساعتها طول خواهد کشید !..

9-   ساخت و ساز آسمانخراشهای سر به فلک کشیده ای که امکانات داخلی آنها از سیستم سرمایش و گرمایش مطبوعشان گرفته تا کاغذ دیواریهای خوش آب و رنگ و لطیف تر از برگ گلشان ، مضاف بر آبنماهای مدرن و نورپردازی های چشم نواز و گچ بریهای طلایی و کابینت های تماماً mdf و .... همگی به نوعی تداعی کننده ی گوشه ای از بهشت خدا بر زمین خاکیست و تنها چند درصد از اقشار جامعه قدرت خرید آنها را دارند !... 

10 - و یا شاید هم سبکبال و راحت ، مشغول تزیین ماشین عروسی بوده ایم که به بهای پرپر شدن گلهای بیشماری قرار است زینت بخش رؤیایی ترین شب زندگی مان باشد و به نوبۀ خود کور کند چشمانِ حسادت هر آن کس را که نتواند دید . تزیینی کام تلخ کن برای حاسدان تنگ نظر فامیل که حریصانه در کمینِ لغزش ما نشسته اند و منتظرند تا به اصطلاح با " کم گذاشتن ما " در چنین شبی تکرار نشدنی ، شاهد شکستن غرور و کم رنگ شدن اعتبار و آبروی مان باشند !...

شاید هم مشغول ....

اما نه ، اصلاً مهم نیست که در لحظه ی جان سپردن این دردمند ناتوان و چه بسیار شهروندان دیگری که در جای جای این سرزمین پهناور با شرایطی مشابه مجبور به ترک دنیا هستند ، من و شما و همه ی ما که زیر یک پرچم خوش نقش امتی واحد را تشکیل می دهیم ، کجا بوده ایم و به چه کاری مشغول ؟ مهم این است که منبعد دیدن و یا شنیدن این حادثه ی تلخ ، چه کرده و چه می کنیم و آیا به گوش جان شنیده ایم ندای وجدان بیدارمان را که به فریادی بلند نهیب مان می زند :

بمان ، خوب ببین و سهل و آسان نگذر ؟

آیا از پس حوادثی مشابه ما هم به خیل عظیم عابران بی خیال عجولی می پیوندیم که ساده و بی دغدغه از کنار جسد مانده بر سنگفرش سرد و سخت خیابانهای شلوغ شهرمان گذشتند بی آنکه لختی درنگ کنند و به چگونگی و چرایی آن مرگ غریبانه بیندیشند و یا به خود می آییم و ....

براستی هزینه ی داروهای حیاتبخش و واجب تر از نانِ شب آن مرد نگونبخت چقدر بود که جامعه ی اسلامی ما درکشوری با این همه سرمایه و منابع خدادادی از پرداخت آن عاجز و ناتوان بود ؟

شما فکر می کنید دولتمردانِ دولتی که مدعی" تدبیر و امید" است ، پاسخ این پرسش ساده را می دانند و اساساً در برنامه های کاریشان راهکار و تدبیری مشخص برای جلوگیری از اینگونه غریبانه جان دادن شهروندانمان گنجانده شده تا دیگر شاهد پرپر شدن عزیزان هموطن خود بر سنگفرش سرد خیابانها نباشیم ؟!... 

30 اردیبهشت 95

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.