پاتوق اندیشه ( نقد اجتماعی- ادبی )

پاتوق اندیشه ( نقد اجتماعی- ادبی )

فیزیوتراپیست همایون محمدی
پاتوق اندیشه ( نقد اجتماعی- ادبی )

پاتوق اندیشه ( نقد اجتماعی- ادبی )

فیزیوتراپیست همایون محمدی

گذری بر آیین سوگواری در ایران - آرامش رفتگان یا عذاب بازماندگان ؟

 

دیروز توفیقی اجباری حاصل شد تاجهت تردد در سطح شهر از وسایل نقلیه عمومی (تاکسی) استفاده کنم. درکنارم مردی میانسال با موهای جوگندمی وچهره ای مغموم نشسته بود که در بدو ورود، دل پُردردش طاقت نیاورد وبا لحنی آرام سکوت سنگین فضا را شکست واز بد عهدی ایام سخنها گفت. پیراهن سیاهی که به تن کرده بود حکایت ازفراغ عزیزانی داشت که درسوگشان کمرخم کرده، به ماتم نشسته بود. وقتی پرسیدمش چراجامۀ مشکی؟ بی اختیاربغض فروخورده اش شکست ، قطرات زلال اشک درچشمانش حلقه زدوبا آهی جانسوز اینگونه گفت:

در گردابی مخوف از مشکلات اقتصادی که مدتهاست باآن دست به گریبانم، با مشقت فراوان توانستم رئیس اداره ام را متقاعد سازم به حرمت 18 سال سابقه خدمت صادقانه ام، با درخواست وام  اضطراری اینجانب موافقت  بفرمایند بلکه بواسطه آن بتوانم شهریه سنگین دانشگاه آزاد فرزندم را با کلی تأخیر پرداخت کنم.

بعد ازدو هفته دوندگی بی وقفه و انجام خواهش و تمناهای مرسوم اداری، بالاخره موفق شدم وام مذکور را دریافت و باشور و شعفی وصف ناپذیر، سبکبال و مغرور از گنجینه پرارزش بدست آمده، همچون فاتحان بزرگ تاریخ شیرینی به دست به دیدار اهل بیت همیشه چشم انتظارم بروم.

چند لحظه ای از ورودم نگذشته بود که با دیدن کارت دعوتی روی طاقچۀ منزل با عنوان : بازگشت همه به سوی اوست، تمام رشته افکارم ازهم گسست. خدایش بیامرزد و رحمت کند، زن عموی دخترعمه مرحوم پدرم با بیش از 80 سال سن دارفانی را وداع گفته بود. به ناچار روز بعد با درخواست مرخصی از اداره، در معیت خانواده جهت شرکت در مراسم سوگواری عازم روستای.... شدیم. غافل ازاینکه در این عزیمت اجباری، هرگز برای همسر و یگانه دختر نازنینم بازگشتی در بین نیست و دست تقدیر عزیزانم را ازمن خواهدگرفت. آری در اواسط مسیرتصادفی شدید، گلهای باغ زندگی ام را مقابل چشمان بهت زده ام پرپر کرد بی آنکه  بتوانم برایشان کاری انجام دهم و در اوج درماندگی و استیصال تنها نظاره گرمرگ عزیزان خویش بودم. خودم نیز بدنبال شکستگیهای متعدد چند وقتی است حیران وسرگردان در راهروی بیمارستانها و مطب اطباء  مختلف، همچون مرغ سرکنده ای، در گذرثانیه های جانگداز عمر، چشم به پایان دارم.

نمیدانستم چه باید بگویم، ثانیه ها به کندی میگذشتند و من دنبال واژه ها و کلماتی میگشتم که تسلا بخش دل شکسته اش باشند، اما نمی یافتم. براستی شما واژه ای برای تسکین و آرامش مصیبتی  به این بزرگی سراغ دارید؟ درآن لحظات سنگین و جانفرسا همچون شقشقیه ای این سؤال از ذهنم گذشت:

چه کسی مقصر مرگ عزیزان، این همشهری دلسوخته ماست؟ 

تقدیر و مشیت الهی، 

بی احتیاطی و عدم رعایت قوانین و مقررات رانندگی، 

نبودامکانات درمانی کافی و رسیدگی به موقع ، 

و یا شاید هم الزامی افراطی و غیر منطقی به بعضی از باورها و سنن غلط گذشته که هنوز هم در هزارۀ سوم با این همه مشکلات جور واجور زندگی، ما را در هرشرایطی مکلف به رعایت و انجام اعمالی میکنند که نتیجه اش اینگونه چیزی جز نابودی همه داشته هایمان نیست، کدامیک؟

همه ما به نیکی آموخته ایم که صله رحم و درشکل خاصش شرکت در مراسم سوگواری برادران دینی، به منظور ابراز همدردی با بازماندگان آنان، یک ارزش اخلاقی و چه بسا یک تکلیف شرعی است.

بی تردید مشارکت درغم وانده همنوعان و به دوش کشیدن گوشه ای ازمصائبشان به هر وسیله ای، شرط آدمیت و لازمه زندگی اجتماعی ست، بهترین شاهد مدعا دراین خصوص کلام زیبای خداوندگار سخن سعدی شیرازی است که میفرمایند: 

تو کز محنت دیگران بی غمی                        نشاید که نامت نهند آدمی

با این تفاسیر، بی شک نفس عمل و ماهیت وجودی مقوله ای بنام ابراز همدردی با داغدیدگان نقطه مشترک و مورد قبول همه ماست و در درستی و ضرورت آن هیچ شبهه ای نیست.

امابه ظن حقیر آنچه که میبایست تغییر کند و مورد بازنگری افکار عمومی جامعه قرارگیرد، شکل و شمایل ابراز همدردی با مصیبت دیدگان است که درحال حاضرهیچ سنخیتی با نحوه زندگی سراسر دغدغه و پرازگرفتاری ما ندارد. چرا به غلط اینگونه می پنداریم که برای عرض تسلیت به صاحبان عزا، حتما می بایست حضور فیزیکی داشت و با مسافرتهای طولانی هزینه بردار غیرضروری که (ماهیتا خطرساز نیز بوده) برمشکلات عدیده زندگی خود افزوده، بی آنکه درپس چنین اعمالی باعرض پوزش ذره ای عقلانیت خوابیده باشد؟

جدا از هزینه های اقتصادی و خطرات جانی بالقوه ای که فی نفسه تهدید بزرگی برای همه ماست، آیا رها کردن زندگی وکسب و کارآن هم درکشاکش دل مشغولی های ریز و درشتی که همه ما به نوعی با آن دست به گریبانیم و ازبابت رفع و رجوعشان همواره با کمبود وقت مواجهیم، برای رفتن به شهرستانی دور افتاده تنها بمنظور تسلیت گفتنی حضوری، منطقی و موجه میباشد؟ آیاهمانگونه که برای شرکت درمراسم عزای رفتگان، رنج سفر را برخود هموار ساخته از شهری به شهری دیگر عزیمت میکنیم، این الزام و تعهد را برای خود قایلیم که قبل ازمرگشان نیز، درست زمانی که مدتها بر بستر بیماری چشم انتظار احوالپرسی و عیادت ما هستند، قدم رنجه کرده از باب انجام تکلیفی انسانی و شرعی، به  دیدارشان برویم و دل شکسته و نازکشان را درنفس ها و روزهای آخرحیاتشان، مرهم گذاریم؟ 

در روزگاری که قشرعظیمی از اقشار متوسط و کم درآمد جامعه، برای تهیه مایحتاج  اولیه و ضروری خود، با  مشکل مواجه هستند، آیا هزینه کردن در مواردی همچون  فیلمبرداری از مراسم تدفین، تشییع و مجالس عزای در گذشتگان خود، که تنها درقالب یک یادمان تلخ و ناگوار آزار دهنده روح  و روان ماست، میتواند فعلی موجه و خداپسندانه باشد .

ازثبت سمعی – بصری دلخراشترین لحظاتی که ممکن است خدایی ناکرده برای عزیزانمان اتفاق بیفتد، چه استفاده ای برده ودنبال چه هستیم؟ جدا از موضوع مورد بحث، اگر میشود با ثبت لحظات خوب و شیرین زندگی، موجبات نشاط وشادی اطرافیان را فراهم نمود، چرا اینگونه عمل نکنیم تا ثمر آن داشتن جامعه ای پویا و بالنده باشد که آرزوی قلبی همه ماست؟

در تعجبم درجایی که پیامبراکرم (ص) امر و سفارش بر رعایت احوال داغدیگان نموده و به روشنی فرموده اند تا سه شبانه روز مطبخ آنان خاموش، و همسایگان وظیفه پخت و پز و سایر امور جاریه زندگیشان را عهده دار شوند، چگونه به خود اجازت میدهیم از زمان شروع مصیبت، تا پایان شب چهلم با مراجعات متعدد، اسباب زحمت  صاحبان عزا را فراهم آورده، مانع استراحت و آرامش آنان شویم، چیزی که سخت به آن  نیازمند هستند و محتاج. بماندکه بااین رفت و آمدهای مکرر چه مخارج سنگینی از باب تهیه ناهار وشام برآنان تحمیل کرده ، به گونه ای که گاهاً برای تهیه اش به عسر و حرج افتاده، درتنگنا قرار میگیرند.

سخن آخراینکه هدف کلی اینجانب از طرح موضوع، کم رنگ کردن اهمیت  مناسبات اجتماعی و عواطف  جامعه ایرانی به بهانه گرفتاریهای رایج عصر به اصطلاح ماشینیزم کنونی نبوده و نخواهد بود. چه بسا در بین آداب و سنن اجتماعی ما، هستند مقوله های ارزشمندی که درجای خود به تنهایی برکل دنیای مدرنیته تفوق و برتری داشته و در تنگناهای تاریخی این ملت، همچون اکثیری شفابخش بیشترین اثرگذاری مثبت را در جهت  همسو نمودن افکار عمومی و ایجاد وفاق و همبستگی ملی از خود برجای گذاشته اند.

هدف، توجه دادن عموم مردم به رعایت اعتدال و پرهیزاز افراط وتفریط درتمام جنبه های زندگی است و لاغیر.

راستی به نظرشما درنهایت آن مسافر بخت برگشته درون تاکسی چه کرد؟

آیا توانست با وام دریافتی، شهریه عقب افتاده دختر دانشجوی مرحومش را بپردازد؟

چی؟ نشنیدم، لطفا کمی بلندتر بگویید،

اما نه نیازی نیست ، پاسخ شما هرچه باشد واقعیت این است:

وام مذکورخرج کفن ودفن عزیزان و مداوای زخمهای تنش شد،

اما دل شکسته و صد پاره اش را چه کسی مرهم و پاسخگوست ، نمیدانم ؟ شما میدانید؟


خلاصه شده مقاله ای با همین نام چاپ شده در روزنامه باختر کرمانشاه پنجشنبه دهم اسفند 91 شمارۀ 1735

 

نظرات 2 + ارسال نظر
faryad یکشنبه 15 دی 1392 ساعت 22:31 http://beatit.blogfa.com

این پیاده می‌شود، آن وزیر می‌شود

صفحه چیده می‌شود، دار و گیر می‌شود

این یکی فدای شاه‌، آن یکی فدای رُخ‌

در پیادگان چه زود مرگ و میر می‌شود

فیل کج‌روی کند، این سرشت فیلهاست‌

کج‌روی در این مقام دلپذیر می‌شود

اسپ خیز می‌زند، جست‌وخیز کار اوست‌

جست‌وخیز اگر نکرد، دستگیر می‌شود

آن پیاده ی ضعیف ،راست راست می‌رود

کج اگر که می‌خورَد، ناگزیر می‌شود

هرکه ناگزیر شد، نان کج بر او حلال‌

این پیاده قانع است‌، زود سیر می‌شود

آن وزیر می‌کُشد، آن وزیر می‌خورد

خورد و برد او چه زود چشمگیر می‌شود

ناگهان کنار شاه خانه‌بند می‌شود

زیر پای فیل‌، پهن‌، چون خمیر می‌شود

آن پیاده ی ضعیف عاقبت رسیده است‌

هرچه خواست می‌شود، گرچه دیر می‌شود

این پیاده‌، آن وزیر... انتهای بازی است‌

این وزیر می‌شود، آن به‌زیر می‌شود

سلام و درود بی پایان بر شما هم تبار نازنین
قبل از هرچیز جذب ادرس وب شدم : کوریس!
من هم از دیار کوریس و مانشت بلند بالا هستم
خوشحالم دوستانی ادیب چون شما هنوز هم به زادگاه خود خالصانه عشق میورزند و موطنشان را فراموش نکرده اند
مطالب تون رو در این فرصت اندک خاندم.و این پست بیشتر به دلم نشست! سر فرصت حتما ارشیوتون رو با دقت میخونم
اما این رو هم بگم در مورد این پست :

پیرمردی سلیم و فرزانه
گفت این نکته حکیمانه
که بار کج کی رسد در خانه؟!
گفتم این حرفها شد افسانه!
بار کج کوش؟! راه صاف کجاست؟!
تو بگو خانه عفاف کجاست!

هر جا که هستید شاد سلامت و سرمست از عشق زندگی باشید

سلام ودو صد بدرود.
از اینکه نوشته های حقیر را قابل دانسته اید، بی نهایت ممنون ومتشکر. اما به گمانم نیازی نبود خودتان را معرفی کنید، قلم زیبا وصداقت کلامتان گواه همه چیز است : مردی دیگر از تبار کوههای بلند وهمیشه سر فراز مانشت وبانکول. خوش آمدید همدل هموطن.
جسارتآ برای اینکه تعصب وعلاقه وافرم به زادگاه و زبان مادری خویش رابیشتر عیان بینید لطفا مطلب " کردان پارسی گوی" مرا نیز بخوانید. شاید مرهمی باشد کوچک بر اندوه ودرد مشترکمان که چرا بسیاری از زاگرس نشینان غرب کشور ، مهمترین شاخصه ی هویتی خود یعنی تکلم به زبان کردی را در پس هجی کردن کلمات فارسی پنهان میکنند و با کمال تاسف از کردبودنشان عار دارند !...
شاد باشید وهمواره تندرست که شادی امتداد خداست. اگر اجازت دهید با افتخار شما را لینک میکنم.

maryam یکشنبه 15 دی 1392 ساعت 16:09

درود
1- شقشقیه یعنی چه ؟
2- حرف حق که جواب نداره
3- خدا همه مونو به راه راست هدایت کند
شاد باشید
در پناه اورمزد

شقشقیه استعاره است برای هیجانات زودگذر وبه گمانم نام یکی از خظبه های مولا علی (ع) باشد در نهج البلاغه.
حق یار ویاورتان باد.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.