پاتوق اندیشه ( نقد اجتماعی- ادبی )

پاتوق اندیشه ( نقد اجتماعی- ادبی )

فیزیوتراپیست همایون محمدی
پاتوق اندیشه ( نقد اجتماعی- ادبی )

پاتوق اندیشه ( نقد اجتماعی- ادبی )

فیزیوتراپیست همایون محمدی

کجاوه نشین کج اندیش پشمینه پوش

امروز نه از سرذوق ، که به خشم سراغ قلم آمده ام . خشم از اینکه چرا ادبیات ما خواسته و ناخواسته میکوشد این همه روحیۀ ذلت پذیری و خواری را در ضمیر عشاق دلسوختۀ ما بِدماند؟  لطفاً به اشعارذیل توجه بفرمایید :

من خاک کفِ پای سگِ کوی همانم            کو خاکِ کف پای سگ کُوی توباشد؟   

و یا :

نرگسِ مست نوازش کُن مردم دارش           خون عاشق به قدح گر بخورد ، نوشش باد.

و چه بسیاراشعاردیگری که در وادی وصال معشوق به ماهرانه ترین شکل ممکن ، عاشقِ دل خسته را ازعرش به فرش کشانده ، و به موجودی زبون و ذلیل تبدیل کرده است. از این منظر به گمانم گاه آن رسیده تا به نیروی ایمان ، سنت شکسته و طومار ذلت پذیری عاشق را برای همیشه اینگونه در هم بپیچم :

آهای کجاوه نشینِ کج اندیشِ پشمینه پوش

با توام ، معشوقِ خودپرست عاشق کش ،

بشارت مرا و نهیب ترا، که امروز یافتم گم شده ام را . خویشتنِ خویش را میگویم ، همان که سالها در هیاهوی آشوب چشمان شهلا، کمان طاق ابرو،  زلف سیاه پریشان ، خال هندوی لب و اندام سیمین تنِ سیم ساق چون تویی گمش کرده بودم.

 گوش بدار و به هوش باش که دیگر دوران ذلت و خواری من و پادشاهی فرعون گونه تو در سرزمین وجودم به سرآمده ، و به هیچ افسونی نتوانی قلب یخ زده ام را دوباره تسخیر نمایی . من امروز آرش خوانده ام ، آرش کمانگیر شاهکار بی بدیل کسرای ادبیات ایران زمین سیاووش کسرایی را . همانکه به ما هنر" یکنفر برای همه" را آموخت و با منظومه ماندگارش، در دل سیاهی ها چراغی افروخت برای نشان دادن راه و ردپایی برای خلق حماسه و احیاء غرور ایران و ایرانی .

رهایم کنید تا همچون آرش، نه برفراز البرزکه بر بُلندای قله وجودم به تمام قامت بایستم ، و نه به بازوی پولادین که به سرپنجۀ ایمان (ایمان به خویش) چنان تیری ازچله رها کنم که آنسوترازدیوار مخوف و بلند خودخواهی ها وعشوه گریهای معشوق فرود آید، آنگونه که سرحَدات باور و غرور مردانه ام را به گسترۀ تمام گیتی، گسترش دهد و دیگرمن زندانی تو و تو زندانبان من نباشی. به گمانم دوران بردگی من و آقایی تو به پایان رسیده و گاه خواستن و رسیدن من است . خواستن عزت و سربلندی خویش و رسیدن به غرور ایرانی خود .

اگر هنوز میخواهی خریدار بازارت باشم و نازکش طنازیهای پرفریبت ، باید از اریکه خودخواهی به زیرآیی و درجایگاهی کاملاً برابر، همچون فرشتگان الهی که برفطرت پاک خدایی من وشما و همه ما فرزندان آدم(ع) به سجده افتادند، برعشق پاک وبی آلایشم سربه خاک افکنی و در یک کلام تو نیزخریدار بازارم گردی . دیگرنمیخواهم خاک کف پای سگ کوی تو باشم، که امروز از غزلسرای خوش سخن وشکرین گفتار معاصر( شادروان رهی معیری) اینگونه آموخته ام : 

باید خریدارم شوی تا من خریدارت شوم        وزجان ودل یارم شوی ، تا عاشق زارت شوم

من نیستم چون دیگران بازیچۀ بازیگران          اول به دام آرم تو را ، وآنگه گرفتارت شوم.

چه سالها که از پی ات  ندویدم و چه بارها که از بَرم نرمیدی،

چه اشکها که در فراقت نریختم و چه تلخ تبسمها به حال زارم که برلبانت ننشاندی ،

 چه شبها که با یادت تا سحر نخفتم و چه دلبریها با رقیبان که به شیطنت ازتو ندیدم.

امروز آمده ام تا ابراهیم وار، اسماعیلم را که تو باشی به مسلخ برده و در پای غرور از دست رفته ام ذبح نمایم. دیگر نمیخواهم معشوقه ام باشی ، همسفرم باش درسفری که آغاز کرده ام تا همدلت گردم برای یکی شدن و رفتن بسوی ابدیت و جاودانگی.

چه میگویی ، همسفرم می شوی ؟   

نظرات 13 + ارسال نظر
علی محمد محمدی دوشنبه 23 دی 1392 ساعت 12:23 http://ermes-3.blogsky.com

گذشت آنکه به یک بوسه ی تو جان بدهم
و روی خوش یه خدایانِ دل ٬ نشان بدهم

تمام شد همه ی آن پریده رنگیهام
مباد آنکه دگر دل به ناکسان بدهم

برای من تو دگر مُرده ای ؛ خدای زمین !
مخواه هستی خود را به مُردگان بدهم !

به گمانم این شعر زیبا هم از خودت باشه فردوسی خوش سخن ایل بزرگ کلهر. وچه زیبا همنوا با خواسته من است.
شاد باشید.

maryam شنبه 21 دی 1392 ساعت 13:31

پشمینه پوش تند خو از عشق نشنیده است بو
از مستی اش رمزی بگو تا ترک هشیاری کند

سلام
عشق آمد ومن دولت پاینده شدم. همین.
شاد باش و خوشحال.

[ بدون نام ] شنبه 21 دی 1392 ساعت 10:01 http://kordsat.persianblog.ir/

و خداوند وقتی دید
ما هیچ رقم حرف حالیمان نمی شود
پس
سکوت را آفرید .
سلام بر عمو همایون عزیز ، قبلاً بعضی از نوشته های زیبا و دلنشینتون رو خوندم ، واقعاً لذت بردم و استفاده کردم .
براتون آرزوی موفقیت روزافزون میکنم .
مریم عبدی
21 دی 92

سلام جان عمو
پیش از اینها منتظر تشریف فرمایی تان بودم چرا که در باره قلم زیبایتان بسیار شنیده بودم . ازلطف شما هم بسیار ممنون. دوست دارم با افتخار لینک کنم دنیای پر احساستان را ، اجازت می فرمایید عموجان؟
شاد باشید وهمیشه موفق

فرزانه جمعه 20 دی 1392 ساعت 14:21 http://neghabetarikh.blogfa.com/

سلام
خواسم بگم دلم میخواست جای اون اقاهه زیر سایبون باشم ..دیدم نه واقعا دلم نمیخواد ..گناه دارن اون دو تا مخصوصا اون اقاهه که پشت چوبها رو گرفته چقدر رنج کشیده است

درود.
ببخشید چند روزی مسافرت بودم.
دل دریاییتان چه حس زیبایی را در عکسی به ظاهر چنین ساده لمس کرده ، وانسانیت یعنی همین دیدن رنج دیگران و خوردن غم وافسوس آنان حتی اگه نشه کاری براشون کرد.
پاینده باشید ونگاه زیبایتون همیشه برقرار.
پاینده باشید وهمیشه

فرزانه پنج‌شنبه 19 دی 1392 ساعت 23:29 http://neghabetarikh.blogfa.com/

سلام بر شما
این خوبه که انسان در هر حالتی غرور ش رو اینجور خورد نکنه و ابراز عشق را به حد گدایی نرسونه و یا با بیان واژه هایی ارزش وجودیشو کم نکنه ..اما گاهی که اختیار از کف میره هر کاری ممکنه شاید دست خود ادم نیست شاید نوعی جنونه نوعی ..فنا شدنه...شاید به همین خاطره میگن عشق بیاد عقل میره...دقت کنی رهی هم همینو میگه ..من نیستم چون دیگران بازیچه بازیگران...اول بدام آرم تو را وانگه گرفتارت شوم.... یعنی اونهم در بدایت به گرفتار شدن می اندیشه...قشنگه این گرفتار شدنه....دل بی عشق دلی غمگین است

سلام
تمام بحث من هم برسر همون اوقاتیه که انسان عنان از کف میده و در ورطه ذلت وخواری به جای مطالبه عشق ، به بیان زیبای خودتون اونو گدایی میکنه. ریش باد آن دلی که در دام عشق پاک گرفتار آید و مرهم بجوید. به قول خواجه شیراز: ناصحم گفت جز غم چه هنر دارد عشق، گفتم ای ناصح غافل هنری بهتر از این؟
جهان شعر خداست وعشق قافیه اش. اما هرگز نباید بهانه ای باشد برای پذیرش خواری وذلت عاشق که خود فطرت خدایی دارد. خوشا عاشق ومعشوقی که با هم وبرای هم به پاین خط میرسند وکلام آخر اینکه نقد من بر ابتذال عاشق بوده نه خود عشق، همین.
عشقتان سرشار از غرور وشادی باد.

maryam پنج‌شنبه 19 دی 1392 ساعت 13:09

خداوندا : برای همسایه که نان مرا ربود، نان !! برای عزیزانی که قلب مرا شکستند، مهربانی !! برای کسانی که روح مرا آزردند، بخشش !! و برای خویشتن خویش ، آگاهی و عشق می طلبم !!

درود.
خیلی خیلی خیلی...زیبا بود
خدایا به حرمت تمام عاشقان درگاهت ، دعایش را مستجاب کن و وجود پاکش را سرشار از آگاهی وعشق پاکت گردان.
آمین یا رب العالمین

چـشم در راه تو دارم برگرد
رفـته از دست قرارم برگرد

گل من! بی تو در این تهمتگاه
زخــمی خنـجر خـارم برگرد

مــــاه بـی واهـمه ی زنـدانی
پـای بـست شـب تارم برگرد

تا بر این گونه ی آزرده ام آه
شرشرِ اشــک نبـارم برگرد

کاش می شد که نگاهم را باز
دست چـشـمت بسپارم برگرد

سلام ودرود بسیار برشما دوست عزیز وهمنام خودم .
با عرض پوزش چند روزی نبودم. از اینکه به دنیای ما سری زده اید و با شعری چنین زیبا ما را مورد لطف ومحبت خویش قرار داده اید بی نهایت ممنون ومتشکر.
با افتخار شما را لینک میکنم ، باشد که بشتر از نظرات شما عزیز بهرمند شوم.

آمـــوس چهارشنبه 18 دی 1392 ساعت 13:08

سلام ... سلامی به داغی تنور نانوا.
هر بار که وبلاگت میام یه حس غرور یا شایدم افتخار بهم دست میده.هم به خاطر وبلاگ زیبات و هم اینکه لا به لای این همه مطالب زیبا اسمی هم از من حقیر خیر ندیده هست واین نشان از روح شاعر و مهربان شماست و لطفی بزرگ به حال منه ...

" و خداوند را اسراریست برای دوستانش ، چون بیاشامند مست شوند و چون مست شوند در طرب افتند و چون در طرب افتند عاشق شوند وآنگاه که عاشق شدند محبوب میشوند و میان آنان و معشوقشان هیچ تفاوتی نیست."

توی غربت ، یه استکان چایی داغ ، یه عالمه دلتنگی ، بغض گلوگیر و خواندن مطالب وبلاگ شما ... حس خوبیه جاتون خالی .

تبریز غمگین - زمستان 92

سلام بر آموس عزیز خودم که همیشه برای پاسخ دادن به جملات پراحساس و ادیبانه اش به زحمت می افتم و واژه ها را حقیر وناتوان می بینم. بدان که نام و یادچون تو عزیزی همواره گرما بخش دل شکسته ام است. اون استکان چایی داغ غربت نیز بشه گوشت وبه تنت بچسبه و فدای تمام دلتنگیها وبغض فروخورده ات.
از تعارف گذشته زیباترین پاسخ را به نوشته ام در واژه های پراحساس تو یافتم. خودتو وعشقتو ومعشوقت در پناه حق.

فرزین طلوعی چهارشنبه 18 دی 1392 ساعت 10:57 http://sarhadshirvan.blogfa.com/

درود
با خود و جان گرفتار در دست معشوق تاخته ایی، ولی فراموش نکن: که اگر یار ناز کند شما نیاز کنید، البته معشوقکان نازیده به چشم و خط و خال و ابرو،‌از عشق بویی نبرده اند. و عاشقان به دنبال زلف و زیبایی و لب و خال را بیشتر به دنبال "عشقه انذ" تا "عشق"
خیلی جالب بود درد دل ما را تازه کردی عزیز

درود.
مراببخشید چند روزی نبودم.
چون همیشه نظرشما ارجمند را پر از احساس و ذوق یافتم. نمیدانم چرا در متن کامنت زیبایتان یه حس عجیبی نهفته است که منو بیشتر مجاب به همدلی وهمراهی با شما عزیز میکنه. انگار در یک دانشگاه وبر سر یک نیمکت واحد عشق را گذرانده ایم. بهر حال خوشحالم از دوستی وآشنایی با شما وممنون از لطف همیشگی تان.

maryam چهارشنبه 18 دی 1392 ساعت 10:45

درود
اگر تاریخ را خوانده باشید می دانید که تا قبل از گالیله مردم تصور می کرد ند که زمین مسطح است و تمام ستارگان به دور آن می چرخند . امروزه همه می دانیم که زمین تنها سیاره بسیار کوچکی در بین کهکشان است که حیاتش وابسته به خورشید و میزان فاصله از این ستاره است . امروز علم این دیدگاه را عوض کرده اما ما هنوز هم همان مردمیم همان مردم خودخواهی که تصور می کنیم جهان برای ما خلق شده و خود را نه عتصری از این جهان بلکه مرکز و محور آن می دانیم اما واقعیت این نیست ما همان اندازه مهم هستیم که تک تک عناصر . شاید معنای دیگر عشق همین باشد که بفهمیم ما در کنار سایر عناصر این جهانیم و همه با هم و برای هم خلق شدیم . زندگی خود محوری معنا ندارد باید در خدمت سایر عناصر قرار بگیریم تا بتوانیم نقش خود را مثل بقیه درست ایفا کنیم . اگر عشق نباشد و اگر از خود گذشتگی نباشد می نشینیم و از بقیه انتظار داریم تا به ما خدمت کنند . غرور انسان خودخواهی انسان ناشی از ضعف اوست باید این خصوصیات را کنار بگذاریم و قوی باشیم و به وظایف کیهانی خویش عمل کنیم و این کار جز با عشق میسر نیست .
پس پیش چشم معشوق خود را خوار و ذلیل می کنیم تا این من از خود راضی را سرکوب کنیم . جامه عشق بپوشیم و به معشوق که نه یک موجود بلکه کل عالم هستی است عشق بورزیم
شاد باشید
در پناه اورمزد

درود
در وجودتان حس قشنگی می بینم که به گستره ی تمام هستی زیبا وستودنی است . این همه غم دیگران را داشتن وبه یاد آنان بودن ، نشان از این دارد که توانسته اید به نیروی ایمان حجاب تن را دریده و خویشتن خویش را که همانا ذره ای از انوار الهی است ، عیان ببینید. بر این همه بزرگیتان قبطه می خورم وصمیمانه ترین تبریکات را تقدیمتان میدارم. اما باز هم می گویم نقد من به خواری وذلت عاشق بوده که در منافات با فطرت خدایی اوست ونه خود عشق که تمام وجودم سوخته ی آتش اوست. کمی فکر کنید، عاشقی که خاک کف پای سگ کوی معشوقش گردد واینگونه به حضیظ خواری وذلت بیفتد، بهتر میتواند همسفر با او بسوی کمال رود ، یا آنکه خود را آیینه ی تمام نمای معشوق دانسته و با حفظ شان ومنزلتش او را درسفر بسوی ابدیت همراهی میکند؟ پس غرور را برای چه ساخته اند؟

maryam سه‌شنبه 17 دی 1392 ساعت 18:41

درود
ممنون از پاسخ تان . اتفاقا این خفت و خواری لازمه این کاره . می دونید چرا ؟ چون گفتم باید این حجاب جسم از میان برود . این غرور و این خودخواهی باید از بین برود و تنها جمال معشوق بماند . و این معنای گذشت است . اینگونه انسان خداگونه می شود . تا من و حرمت من و غرور من و .... من باقی است قلب جایی برای عشق باز نخواهد کرد .
شاد باشید
در پناه اورمزد

درود مجدد
غروری که من از آن دم میزنم یعنی - باور خویش داشتن وبه خود احترام گذاشتن - وفرسنگها با تکبر وخود بزرگ بینی که عافت عشق است وبه قول شما نازنین می بایست در پیش پای عشق ومعشوق بشکند ، فرق دارد. وکلام آخر اینکه
اصلا دربارگاه معشوق ازلی که ذات نورانی خداوند است ذلت وخواری راه ندارد . بایست پاک ومطهر وبری از هر نقصانی بسویش گام برداشت خوب من...

رستم سه‌شنبه 17 دی 1392 ساعت 13:41

پاینده باشی

سلام بر دوست وبرادر ارجمند خودم که خیلی مشتاق دیدارشم.
شما هم شاد باشید وتندرست.

maryam سه‌شنبه 17 دی 1392 ساعت 12:31

درود بر شما
عصبانی شدید؟
طغیان کردید ؟ بکنید و ادامه دهید اما بی اثر است .
می دانید چرا ؟
چون معشوق بهانه ای بیش نیست . اونم خودش وسیله است برای اینکه من یا شما یا هر کسی با ذات عشق آشنا شویم . همان ذات بی نهایت پاک همان دلبستگی عمیق همان از خود گذشتگی بی بدیل .
تا با این حس آشنا نشویم نمی توانیم فلسفه ی خیلی چیزها را بفهمیم باید این حجاب تن از میان برخیزد تا با کیهان یکی شویم باید باید باید دست از خویش بکشیم باید عاشق شویم تا خدا شویم
شاد باشید در پناه اورمزد

درود.
چون همیشه کلام ، نگاه وقلمتان زیبا وباطراوت است. واقعا از نظرتان لذت بردم. اما مریم عزیز من فقط روحیه ذلت پذیری و خواری عاشق را به نقد کشیده بودم نه خود عشق را، مه هم چون شما معتقدم که اگر عشق نباشد قافیه جهان هستی بهم می خورد . با این همه حقیراندیشی وزبونی عاشق وعشوه گریهای طبق طبق معشوق نمیتوان با کیهان یکی شد وبه خدا رسید. فطرت خدایی ما میطلبد که خویشتن خویش را باورکنیم و با هم همسفر شویم. نه یکی سواره وآن دگری پیاده...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.