پاتوق اندیشه ( نقد اجتماعی- ادبی )

پاتوق اندیشه ( نقد اجتماعی- ادبی )

فیزیوتراپیست همایون محمدی
پاتوق اندیشه ( نقد اجتماعی- ادبی )

پاتوق اندیشه ( نقد اجتماعی- ادبی )

فیزیوتراپیست همایون محمدی

مرگ انسانیت

امروز در میان انبوهی

از دانه های سپید برف که با شکوهی خاص

بر زمین می نشستند،

با چشمانم

 نظاره گر مرگ - انسانیت -

توسط رانندگان تک شرنشینی بودم

که بی توجه به عابرین

قندیل بسته از سرمای کنار خیابان ،

فاتحانه بر پدال گاز فشار می آوردند

بی آنکه فکر کنند

فقط کمی آنطرف تر

چیزی به نام - ترمز -  هم وجود دارد .

خدایا،

این زمین

 دیگر لیاقت باریدن برفت را ندارد !... 


ساعت 30/7 صبح شنبه بیست و یکم دیماه 92 در راه رفتن به اداره .

نظرات 10 + ارسال نظر
مریم عبدی دوشنبه 23 دی 1392 ساعت 15:52 http://kordsat.persianblog.ir/

از میان دو واژه انسان و انسانیت، اولی در میان کوچه‌ها و دومی در لابلای کتاب‌ها سر‌گردان است...!!
سلام بر عمو همایون عزیز
با دنیایی از افتخار گوشه دلنوشته های حقیر ولی پر از حرفم لینک شدید.

درود
مریم عزیز
چه زیبا نوشته ای که به دلم نشست دلنوشته ات، اما برای امروز ما نه کوچه ای مانده ونه کتابی، که به قول مهرداد عزیز کوچه های تنگمان بوی تابوت میدهند و کتابها ومجلاتمان غرق در دنیایی از تبلیغات کالاهای مصرفی جور واجوری که تکرار وفراوانی شان حال آدم رو بهم میزنه.
من نیز با کمال میل ترا با آن همه حس قشنگت وصل میکنم به دنیای دلتنگی هایم. در پناه یزدان شاد باشید.

علی محمد محمدی دوشنبه 23 دی 1392 ساعت 12:17 http://ermes-3.blogsky.com

همه شبیه هم نیستند!
برف برای دست های یخ کرده ی کودکان روستایی،
نه زیباست و نه رمانتیک !!

ای کاش برای آنان وبرای هزاران کودکان یتیمی که در گوشه گوشه شهر ها هم به نان شب محتاجند و همواره ژنده پوش، فقط زیبا و رمانتیک نباشد . که برای آنان غمی است جانسوز و دردی است بی درمان.
وچه دردی است این همه دغدغه نان شب مردم داشتن وکاری ازت بر نیامدن !...
درپناه یزدان پاک.

فرزین طلوعی دوشنبه 23 دی 1392 ساعت 08:50 http://sarhadshirvan.blogfa.com/

درود عزیز هنرمند
چه تلنگر زیبایی، یادمان نرود امروز ما اسیر خشت و سنگ و اهنیم و خودرا و انسانیت رالابه لای آنها دفن کرده ایم. همین که ببینند با مد روزیم کافی است راستش شاید باور نکنید که اگر در چنین مواقعی ترمز کنید فکرهای منحرف به سویی دیگر میرود. روزی پیرمردی را سوار کردم وقتی گفتم برای این بوده که در این هوا سرما نخورید. باور نمی کرد و دست به جیب می شد تا کرایه بدهد.گویا خدمت به هم نوعان برایش چیز تازه ای بود تاسف خوردم.....
امروز ارزش در تن آفرینی و طنازی، در پول و پول سازی از هر راهی( که شوربختانه در جامعه امروزی به این گونه افراد می گویند زرنگ) در به خود انیشی نه دگر اندیشی است.آن قدر به خود گرفتاریم که یادمان می رود.بی ارزشی دنیارا یادمان رفته است. دنیا اسمش از دنی است یعنی پست و بی ارزش و در این راه هرچه با او بنشینی از انسانیت دور میشوی. این دو با هم بر سر یک سفره نمی نشینند.یا باید انسانی بود وبالایی، یا باید دنیایی بود و دنیایی.
مطلبتان خیلی خوب است. دست مریزاد، دستان تان توانا ، قلمتان روان و اندیشه تان عالی تر

سلام
خدایا،
در دنیایی که مردانش در شب تار عصا را از دست نابینا می ربایند ، من ساده دل به دنبال محبت وانسانیت می گرد م ؟! وه که چه خیال باطلی.
حق با شما دوست وبرادر هنرمند است. دیرگاهیست که انسانیت در زیر خروارها آهن وسنگ مدفون شده و امیدی به نجاتش نیست ومن آنروز با تمام وجود و با چشم سر ،این واقعیت تلخ را دیدم ولمس کردم.
دستان پر مهرتان برای خلق هنر بی بدیل ایران زمین( خوش نویسی) همیشه گرم ودل دریایی تان در گروه لطف وعنایات خاصه حضرت دوست در یایی تر.

لابیرنت یکشنبه 22 دی 1392 ساعت 20:01 http://labirant.blogfa.com/

سلام.

برف و آدم برفی زیبا هستند...
برف و روزای برفی هم یه ازمونه برای ما آدما ومثل همیشه همه مون رفوزه میشیم.
برفم نباره که زمینو چندروزی سفید کنه...آبروی زمین میره که اینقدر سیاهه...

درود.
حق با شما ارجمند گرامی است.
شاید خداوند برف رو می فرسته تا سیاهی صراحی وجود ما آدمها معلوم نشه . شاید هم فلسفه برف اینه که رد پای ما روی اون خودش نشانه - راه - باشه برامون . شاید هم به این خاطره که باهاش آدم برفی بسازیم و ساعاتی رو کنارش خوش باشیم. اما من آدم برفی رو نمادی از بی هویتی میدانم چون نه مرد بودنش معلومه نه زن بودنش. فیلم آدم برفی رو که حتماً دیدید؟ نه ؟
شاد باشید.

آمـــوس یکشنبه 22 دی 1392 ساعت 11:31

کاش برفی ببارد.
تا ...
آدمی بسازیم.

" حسین پناهی "


تبریز غمگین - زمستان 92

درود.
از آدم برفی ها بیزارم، نه برای اینکه زیبا نباشند و آدم دوست نداشته باشه تو زمستون با دوستان واعضاء خانواده دور وبرشون یه حالی ببره ودقایقی رو از دست غصه ها ی بی پایان راحت بشه. بلکه به این خاطر که معلوم نیست مردن یا نامرد !... آدم باید فقط خودش باشه ، نه برفی و نه شیشه ای.

maryam شنبه 21 دی 1392 ساعت 23:04

برف نو برف نو
سلام سلام
بنشین خوش نشسته ای بر بام
پاکی آوردی ای امید سپید
همه آلودگی است این ایام

سلام.
شعر زیبایی بود. ممنون
تمام لحظات زندگیتان به سپیدی برف باد.
ضمنا برف بازی یادتون نره چون با این اوضاع جوی ودعایی که من در پایان نوشته کردم معلوم نیست سال آینده برفی باشه که بشه باهاش بازی کرد یا نه؟!...

faryad شنبه 21 دی 1392 ساعت 20:30 http://beatit.blogfa.com

تو ای نقاش صورتگر
بزن نقشی بر این گیتی
مگرطرح و نگارتو همان سنگ محک باشد
که اینجا ادمیت بوی تزویر است و
محراب عبادت رنگ تنهایی
و در این شهر بی سامان
ندیدم خنده ای برلب
ولاکن از لبان کودکی ساده
که شاید بی ریا باشد

سلام بر شما دوست اهل قلم و نازنین من
قبل از هرچیز خوش امدید به ویرانه من
دوست خوبم انسانیت زیر خروار ها خاک و شاید هم زیر بزک و دوزک و صورتک های رنگارنگ این قوم دفن شده است!
انسانیت مرد و مدتها قبل هیکلش را چال کردند! به گناه نکرده سرش بالای دار رفته بود و نیک میدانی که سر بی گناه هم بالای دار میرود!
روزگار امروز روزگار درد است و جهل!
از خرافه های گاه و بیگاه و بزرگ و کوچک تا همین مردمان سنگ دل که دیگر هیچ اتشی ,ولو جهنم, یخ قلب و روحشان را نمیشکند!
شاید نوشته دوستانی ادیب چون شما تلنگری باشد برای ما که نه فقط دیروز بلکه فردای خود را نیز فراموش کرده اییم!
قلمتان شیوا باد و منتظر مطلب جدید شما هستم بی خبر نذارید
درود بر شما هم تبار زیبا قلم من

درود.
کاملا حق با شماست، دیرگاهیست که انسانیت در زیر خروارها نامهربانی ما فرزندان آدم(ع) مدفون شده است واین چیز تازه ای نیست . اما باور کن آنروز با چشمان خودم شاهد بودم که چگونه خودروهای خالی وبی سرنشین بی هیچ توجهی به عابرین یخ بسته کنار خیابان فقط بر سرعت وشتاب رفتنشان افزودند وبدجوری دلم شکست. وهمین باعث شد تا جسارت آن نوشته را بیابم .همین.
خدایا ، آلودگی آدمها از حد گذشته چند روز دنیا را تعطیل نمی کنی؟

فرزانه شنبه 21 دی 1392 ساعت 17:39 http://neghabetarikh.blogfa.com

سلام
ممنونم از این همه حرفهای قشنگ..
امروز ساعت 7و نیم رفتم تا 12 مدرسه بعدشم رفتم حوزه تصحیحی اوراق نهایی تا الان... اصن نمیدونم من کیم اینجا کجاست... این تنها وبی که اومدم سر بزنم برم بخوابم ....نمیتونم جواب کامنتها رو بدم...بازم سپاس

درود.
دوست عزیز وخوش قلم من ، فرزانه خانم
صمیمانه ترین خسته نباشیدهای مرا بپذیرید. همه ما در آشفته بازار دنیای کنونی که از در ودیوارش مشکل وگرفتاری می بارد برای رتق وفتق امورات جاریه ی زندگی مان با معظلی به نام - کمبود وقت - مواجهیم. گویی محکوم به آنیم که هر چه بیشتر بدویم کمتر برسیم.
شبانه روز اگر بیست وهشت ساعت هم که شود من بازهم برای پرداختن به مشکلات کمبود وقت دارم. بهر حال از اینکه در اوج خستگی ما را قابل دانسته بی نهایت ممنون. در وبلاتون بخوره رو سر اونهایی که از بیکاری و بلکه بی عاری اضافه وزن می گیرند وکلی هم شاکیند. مرفهین بی درد را می گویم. شاد باشید.

maryam شنبه 21 دی 1392 ساعت 13:29

درود .
حق با شماست .
یه روزی یه جایی همه مون چوب این بی تفاونی ها رو می خوریم . وقتی که نیازمون به همنوع می افته و اونوقت کسی نیست به دادمون برسه .
گفت که را کشتی چنین کشته شدی زار
تا باز که او را بکشد آن که تو را کشت
( قانون کارما )
شاد باشید
در پناه اورمزد

درود
نمیدونم این مطلب من ، ارزش ادبی داره یا نه
اما چون با چشمان خودم امروز صبح شاهد وناظر آن بودم دلم از این همه بیتفاوتی شکست وبرآنم داشت تا شاید با نوشتن این مطلب لااقل تلنگری بسیار ناچیز زده باشم بر وجدان به خواب رفته ی جماعتی که واحد وزنشون گیلو گرمه اما دریغ از مثقالی انسانیت !...

Ali شنبه 21 دی 1392 ساعت 12:53 http://ali-hort.blogsky.com/

کرج هم داره برف میاد...

درود وصد سلام.
برف می بارد
به روی سنگ وخارا سنگ
کوهه خاموش
دره ها دل تنگ
راهها چشم انتظار
کاروانی با صدای سنگ...
تمام روزهای زندگی تان به سپیدی برف آقا علی عزیز که بیشتر خودتو معرفی نکردی. در پناه یزدان شاد باشید.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.