پاتوق اندیشه ( نقد اجتماعی- ادبی )

پاتوق اندیشه ( نقد اجتماعی- ادبی )

فیزیوتراپیست همایون محمدی
پاتوق اندیشه ( نقد اجتماعی- ادبی )

پاتوق اندیشه ( نقد اجتماعی- ادبی )

فیزیوتراپیست همایون محمدی

رابین هود های بی تیر وکمان


امروزبی هیچ مقدمه ای میروم سراصل مطلب. چندوقتی است که موضوع پرداخت مبالغی پول درقالب کارتهای هدیه توسط مدیرعامل سابق سازمان تامین اجتماعی دردولت دهم به تعدادی از نمایندگان مجلس، به سوژۀ داغ مطبوعات ورسانه ها تبدیل شده است وهرکس اززاویه دید خود چرایی آنرابه نقد نشسته ومورد تجزیه وتحلیل قرار می دهد.

راستش را بخواهید اصلِ خود این موضوع برای من هیچ جذابیتی ندارد چرا که معتقدم این قسم سوء استفاده های مالی درتمام نفاط جهان ودرهرنظامی اتفاق می افتد واساساً مقوله ای بنام قدرت منهای تهذیب نفس فی نفسه میتواند زمینه ساز لغزش وانحراف آدمی باشد. یقیناً بهمین خاطراست که همواره، تربیت مکمل و به نوعی مقدم برتعلیم بوده وازجایگاه رفیعی برخورداراست. آنچه که درخصوص این خبربه هیچ وجه قابل هضم نیست، اظهارات عجیب اخیریکی از نمایندگان مجلس شورای اسلامی است که پیش تراز هرچیز، مصداق بار زعذر بدتراز گناه بود و به شدت افکار عمومی جامعه را آزرده ساخت ومکدر نمود.

ایشان درکمال ناباوری اعلام داشتندکه نمایندگان مجلس این پول را بابت کمک به فقرا و مستمندان دریافت کرده اند!... ادعایی که خود را از ارائه هرگونه توضیح بیشتردرخصوص آن بی نیازدانسته، قضاوت دربارۀ صحت وسقمش رابه افکارعمومی جامعه میسپارم که بی شک خود مردم بهترین داورهستند. اما آیا اینگونه اظهارات غیرمسئولانه به منزلۀ توهین مستقیم به شعورملتی نیست که باصداقت تمام، سختیها وتنگناهای بسیاری را پشت سرگذاشته و همه جوره به مسئولین خود اعتماد کرده اند ؟

حتی بافرض صحت این ادعا، آیا سازمان تامین اجتماعی با بیش از20 میلیون بیمه شده واین همه مشکلات ریز ودرشت، اساساً حق انجام چنین بذل و بخشش غیرمتعارفی که هرگزمسبوق به سابقه نیز نبوده را دارد ؟

آیا شایسته ترنبود چنین سازمانی به جای کمک به مستمندان آن هم ازکانال نمایندگان مجلس، به عنوان مثال به فکرشهروندان کرمانشاهی تحت پوشش خود باشدکه علیرغم پرداخت حق بیمه های سنگین،سالهاست از داشتن ضروری ترین دستگاه تشخیصی درحوزۀ درمان یعنی MRIمحرومند وخدا میداندکه از بابت این محرومیت چه هزینه های هنگفتِ ناعادلانه ای که متقبل نمیشوند ؟

ازبحث سازمان گذشته، نمایندگان مجلس که خود وظیفة خطیر قانون گذاری را برعهده دارند وطبعاً میبایست بیشتراز هرکس با زیروبم و روح قانون آشنا بوده و به آن التزام عملی داشته باشند، آیا نمیدانستند که دریافت این گونه وجوه ولو به نیت کمک به مستمندان چون ازمجرایی صورت گرفته که پیش ازآن در بطن قانون پیش بینی ومشخص نشده است، وجاهت قانونی ندارد و مصداق بارز تخلف و قانون شکنی محسوب خواهد شد؟

اگرهرسازمان وارگانی مجازاست به این شکل به فقرا ونیازمندان کمک کند،پس نقش و فلسفة وجودی نهادهای حمایتی همچون کمیته ی امداد و بهزیستی درجامعه چیست ؟

اعتقادراسخ دارم اگرمسلمین به یک دلیل مُحق باشند که خود را اُمت برتر بداند، آن  نیست جز عدالت بی مثال علی(ع) که تا دنیا دنیاست برتارک قلة افتخار آنان وبلکه هرانسان آزاده ای میدرخشد وبلاشک میزان وفصل الخطابی است بی نظیربرای تشخیص وافتراق حق از باطل .

همان عدالتی که مولاعلی(ع) را درمقام خلیفۀ مسلمین برآن داشت تا بر دستان دراز شدة برادر نابینا و صد البته مستمندش عقیل، بسوی بیت المال آنهم نه ازسر زیاده  خواستن، که برای دریافت حقوق قانونی خویش اما یک روز زودتر گدازة داغ بگذارد وبه اندازۀ ارزانی از بیت المال مسلمین را نه حیف ومیل که حتی برای ساعاتی زودتراز موعد مقرر آن جابجا نکند. درجایی که علی(ع) خطاب به حارصان وطماعان زر و زیور دنیا اینگونه فرمودند :حتی اگر بیت المال مسلمین را کابین زنانتان کرده باشید، من آن را باز پس می ستانم ، اینگونه بذل و بخششهای بیمورد آن هم دراین برهة زمانی که مردم شرایط اقتصادی سخت ودشواری را تجربه میکنند، چه معناومفهمومی میتواندداشته باشد؟ براستیکه موضوع کمک مدیرعامل سابق سازمان تامین اجتماعی به مستمندان آن هم از طریق نمایندگان مجلس ، آنقدرخنده دار و به دور از واقعیت جلوه میکند که آدمی بی اختیار یاد داستانهای رابین هود می افتد ، همان که تیروکمان به دست ازاغنیا میگرفت و به فقرا میداد. ظاهراً گوش شیطان کرتعدادی از نمایندگان خانة ملت ما نیز به رابین هود مردم تبدیل شده اند و ما بی خبریم !..

البته رابین هود هایی بدون تیر وکمان !..

گذری بر آیین سوگواری در ایران - آرامش رفتگان یا عذاب بازماندگان ؟

 

دیروز توفیقی اجباری حاصل شد تاجهت تردد در سطح شهر از وسایل نقلیه عمومی (تاکسی) استفاده کنم. درکنارم مردی میانسال با موهای جوگندمی وچهره ای مغموم نشسته بود که در بدو ورود، دل پُردردش طاقت نیاورد وبا لحنی آرام سکوت سنگین فضا را شکست واز بد عهدی ایام سخنها گفت. پیراهن سیاهی که به تن کرده بود حکایت ازفراغ عزیزانی داشت که درسوگشان کمرخم کرده، به ماتم نشسته بود. وقتی پرسیدمش چراجامۀ مشکی؟ بی اختیاربغض فروخورده اش شکست ، قطرات زلال اشک درچشمانش حلقه زدوبا آهی جانسوز اینگونه گفت:

در گردابی مخوف از مشکلات اقتصادی که مدتهاست باآن دست به گریبانم، با مشقت فراوان توانستم رئیس اداره ام را متقاعد سازم به حرمت 18 سال سابقه خدمت صادقانه ام، با درخواست وام  اضطراری اینجانب موافقت  بفرمایند بلکه بواسطه آن بتوانم شهریه سنگین دانشگاه آزاد فرزندم را با کلی تأخیر پرداخت کنم.

بعد ازدو هفته دوندگی بی وقفه و انجام خواهش و تمناهای مرسوم اداری، بالاخره موفق شدم وام مذکور را دریافت و باشور و شعفی وصف ناپذیر، سبکبال و مغرور از گنجینه پرارزش بدست آمده، همچون فاتحان بزرگ تاریخ شیرینی به دست به دیدار اهل بیت همیشه چشم انتظارم بروم.

چند لحظه ای از ورودم نگذشته بود که با دیدن کارت دعوتی روی طاقچۀ منزل با عنوان : بازگشت همه به سوی اوست، تمام رشته افکارم ازهم گسست. خدایش بیامرزد و رحمت کند، زن عموی دخترعمه مرحوم پدرم با بیش از 80 سال سن دارفانی را وداع گفته بود. به ناچار روز بعد با درخواست مرخصی از اداره، در معیت خانواده جهت شرکت در مراسم سوگواری عازم روستای.... شدیم. غافل ازاینکه در این عزیمت اجباری، هرگز برای همسر و یگانه دختر نازنینم بازگشتی در بین نیست و دست تقدیر عزیزانم را ازمن خواهدگرفت. آری در اواسط مسیرتصادفی شدید، گلهای باغ زندگی ام را مقابل چشمان بهت زده ام پرپر کرد بی آنکه  بتوانم برایشان کاری انجام دهم و در اوج درماندگی و استیصال تنها نظاره گرمرگ عزیزان خویش بودم. خودم نیز بدنبال شکستگیهای متعدد چند وقتی است حیران وسرگردان در راهروی بیمارستانها و مطب اطباء  مختلف، همچون مرغ سرکنده ای، در گذرثانیه های جانگداز عمر، چشم به پایان دارم.

نمیدانستم چه باید بگویم، ثانیه ها به کندی میگذشتند و من دنبال واژه ها و کلماتی میگشتم که تسلا بخش دل شکسته اش باشند، اما نمی یافتم. براستی شما واژه ای برای تسکین و آرامش مصیبتی  به این بزرگی سراغ دارید؟ درآن لحظات سنگین و جانفرسا همچون شقشقیه ای این سؤال از ذهنم گذشت:

چه کسی مقصر مرگ عزیزان، این همشهری دلسوخته ماست؟ 

تقدیر و مشیت الهی، 

بی احتیاطی و عدم رعایت قوانین و مقررات رانندگی، 

نبودامکانات درمانی کافی و رسیدگی به موقع ، 

و یا شاید هم الزامی افراطی و غیر منطقی به بعضی از باورها و سنن غلط گذشته که هنوز هم در هزارۀ سوم با این همه مشکلات جور واجور زندگی، ما را در هرشرایطی مکلف به رعایت و انجام اعمالی میکنند که نتیجه اش اینگونه چیزی جز نابودی همه داشته هایمان نیست، کدامیک؟

همه ما به نیکی آموخته ایم که صله رحم و درشکل خاصش شرکت در مراسم سوگواری برادران دینی، به منظور ابراز همدردی با بازماندگان آنان، یک ارزش اخلاقی و چه بسا یک تکلیف شرعی است.

بی تردید مشارکت درغم وانده همنوعان و به دوش کشیدن گوشه ای ازمصائبشان به هر وسیله ای، شرط آدمیت و لازمه زندگی اجتماعی ست، بهترین شاهد مدعا دراین خصوص کلام زیبای خداوندگار سخن سعدی شیرازی است که میفرمایند: 

تو کز محنت دیگران بی غمی                        نشاید که نامت نهند آدمی

با این تفاسیر، بی شک نفس عمل و ماهیت وجودی مقوله ای بنام ابراز همدردی با داغدیدگان نقطه مشترک و مورد قبول همه ماست و در درستی و ضرورت آن هیچ شبهه ای نیست.

امابه ظن حقیر آنچه که میبایست تغییر کند و مورد بازنگری افکار عمومی جامعه قرارگیرد، شکل و شمایل ابراز همدردی با مصیبت دیدگان است که درحال حاضرهیچ سنخیتی با نحوه زندگی سراسر دغدغه و پرازگرفتاری ما ندارد. چرا به غلط اینگونه می پنداریم که برای عرض تسلیت به صاحبان عزا، حتما می بایست حضور فیزیکی داشت و با مسافرتهای طولانی هزینه بردار غیرضروری که (ماهیتا خطرساز نیز بوده) برمشکلات عدیده زندگی خود افزوده، بی آنکه درپس چنین اعمالی باعرض پوزش ذره ای عقلانیت خوابیده باشد؟

جدا از هزینه های اقتصادی و خطرات جانی بالقوه ای که فی نفسه تهدید بزرگی برای همه ماست، آیا رها کردن زندگی وکسب و کارآن هم درکشاکش دل مشغولی های ریز و درشتی که همه ما به نوعی با آن دست به گریبانیم و ازبابت رفع و رجوعشان همواره با کمبود وقت مواجهیم، برای رفتن به شهرستانی دور افتاده تنها بمنظور تسلیت گفتنی حضوری، منطقی و موجه میباشد؟ آیاهمانگونه که برای شرکت درمراسم عزای رفتگان، رنج سفر را برخود هموار ساخته از شهری به شهری دیگر عزیمت میکنیم، این الزام و تعهد را برای خود قایلیم که قبل ازمرگشان نیز، درست زمانی که مدتها بر بستر بیماری چشم انتظار احوالپرسی و عیادت ما هستند، قدم رنجه کرده از باب انجام تکلیفی انسانی و شرعی، به  دیدارشان برویم و دل شکسته و نازکشان را درنفس ها و روزهای آخرحیاتشان، مرهم گذاریم؟ 

در روزگاری که قشرعظیمی از اقشار متوسط و کم درآمد جامعه، برای تهیه مایحتاج  اولیه و ضروری خود، با  مشکل مواجه هستند، آیا هزینه کردن در مواردی همچون  فیلمبرداری از مراسم تدفین، تشییع و مجالس عزای در گذشتگان خود، که تنها درقالب یک یادمان تلخ و ناگوار آزار دهنده روح  و روان ماست، میتواند فعلی موجه و خداپسندانه باشد .

ازثبت سمعی – بصری دلخراشترین لحظاتی که ممکن است خدایی ناکرده برای عزیزانمان اتفاق بیفتد، چه استفاده ای برده ودنبال چه هستیم؟ جدا از موضوع مورد بحث، اگر میشود با ثبت لحظات خوب و شیرین زندگی، موجبات نشاط وشادی اطرافیان را فراهم نمود، چرا اینگونه عمل نکنیم تا ثمر آن داشتن جامعه ای پویا و بالنده باشد که آرزوی قلبی همه ماست؟

در تعجبم درجایی که پیامبراکرم (ص) امر و سفارش بر رعایت احوال داغدیگان نموده و به روشنی فرموده اند تا سه شبانه روز مطبخ آنان خاموش، و همسایگان وظیفه پخت و پز و سایر امور جاریه زندگیشان را عهده دار شوند، چگونه به خود اجازت میدهیم از زمان شروع مصیبت، تا پایان شب چهلم با مراجعات متعدد، اسباب زحمت  صاحبان عزا را فراهم آورده، مانع استراحت و آرامش آنان شویم، چیزی که سخت به آن  نیازمند هستند و محتاج. بماندکه بااین رفت و آمدهای مکرر چه مخارج سنگینی از باب تهیه ناهار وشام برآنان تحمیل کرده ، به گونه ای که گاهاً برای تهیه اش به عسر و حرج افتاده، درتنگنا قرار میگیرند.

سخن آخراینکه هدف کلی اینجانب از طرح موضوع، کم رنگ کردن اهمیت  مناسبات اجتماعی و عواطف  جامعه ایرانی به بهانه گرفتاریهای رایج عصر به اصطلاح ماشینیزم کنونی نبوده و نخواهد بود. چه بسا در بین آداب و سنن اجتماعی ما، هستند مقوله های ارزشمندی که درجای خود به تنهایی برکل دنیای مدرنیته تفوق و برتری داشته و در تنگناهای تاریخی این ملت، همچون اکثیری شفابخش بیشترین اثرگذاری مثبت را در جهت  همسو نمودن افکار عمومی و ایجاد وفاق و همبستگی ملی از خود برجای گذاشته اند.

هدف، توجه دادن عموم مردم به رعایت اعتدال و پرهیزاز افراط وتفریط درتمام جنبه های زندگی است و لاغیر.

راستی به نظرشما درنهایت آن مسافر بخت برگشته درون تاکسی چه کرد؟

آیا توانست با وام دریافتی، شهریه عقب افتاده دختر دانشجوی مرحومش را بپردازد؟

چی؟ نشنیدم، لطفا کمی بلندتر بگویید،

اما نه نیازی نیست ، پاسخ شما هرچه باشد واقعیت این است:

وام مذکورخرج کفن ودفن عزیزان و مداوای زخمهای تنش شد،

اما دل شکسته و صد پاره اش را چه کسی مرهم و پاسخگوست ، نمیدانم ؟ شما میدانید؟


خلاصه شده مقاله ای با همین نام چاپ شده در روزنامه باختر کرمانشاه پنجشنبه دهم اسفند 91 شمارۀ 1735

 

باران خاطرات

                                                                                                                             

امروز

هوا آفتابی بود ،

رو به پنجرۀ اتاق

در قاب خاکستری ذهنم

یاد تو درخشید ،

و من خیس از باران خاطرات شیرین ات

دیوانه وار

دنبال چترم می گشتم !..


سیزدهم دیماه 92

مروارید آبی

                                                                                            

دل

با زلال قطرات اشک

جلا می یابد ،

و جان با دیدن جمال جانان .

افسوس

که تمام سهم من از مُروارید

آبش بوده و دیگر خوب نمی بینم ،

بدا به حال دلم

که گریه هم  برایم خوب نیست !..


دوازدهم دیماه 92

نامه ای برای آموس

                                                                                        

آموس عزیز و مهربانم سلام ،

ازحسن توجهت به نوشته های دست وپا شکسته من روزخوش ندیده بینهایت ممنون ومتشکر. اگرمیدانستی که کامنتهای پرازاحساست چقدرخوشحالم میکند،حتی یک روزهم مراازلذت خواندن آنهامحروم نمیساختی. اعتراف میکنم این روزها بسان کودکی میمانم که با اولین نمره بیست معلمش، چنان سرذوق آمده که همواره میکوشد برای تکرار بیست بعدی وشنیدن تحسین های غرورانگیز والدینش، لحظه ای را از دست ندهد و دل نوشته هایت برای من در حکم بهترین بیست دنیاست.

فلذا سراغ قلم رفتم تا برایت بنویسم، مبادا که دلمشغولی های روزمره ات بهانه ای شود برای ننوشتن دوباره ات وفقط خدا میداند دراین لحظات چقدر بی تاب نوشتنم. براستی اگر استعدادم فقط یک هزارم شوقم بود، آنگاه گوته وشیکسپیر نمی بایست فکری به حال خودشان میکردند؟!

خوبِ همواره دوست داشتنی من،

نیک بدان که اساساً در باورمن هیچ چیز مهم تراز نان شب مردم نیست، آنهم نه نان وپنیرکه لیاقت مردمان این سرزمین کمتراز خود بوقلمون نیست. وقتی نان نباشد چه توفیری دارد نفسی که فرو میرود مُمد حیات است یا مُخل آن، وچون برمی آید مُفرح ذات گردد یا مُخرب آن. نان که نباشد حتی نفس مسیحایی هم نمیتواند مُفرح ذات گردد چه رسد به نفس سرد کارگر بیچاره ای که بجای سقف، هر دم سایه شوم وسنگین فقر را بالای سرش می بیند، که چنین نفسی همان بهترکه فرو رود ودگر باره بر نیاید.

سفره که خالی باشد، شیطان به سماع درآمده وآرام وپیوسته همچون موریانه، پایه های ایمان آدمی را می جود تا آنجا که سرانجام او را در زیر تلی خروارشده از باورهایش مدفون خواهد ساخت. طبیعت آدمی به گونه ای است که میتواند مغر پراز افکار آشفته وپریشان را تحمل کند، ویا سینه لبریز از غُصه های بی پایان را تاب بیاورد، اما گرسنگی را هرگز. فقر که از در درآید ایمان از پنجره میرود، واین سخن من نیست که کلام نغز مولایمان علی (ع) است.

سفره خالی یعنی عرق شرم بر پیشانی پدر، سفره خالی یعنی تلاش بیهوده مادر در سکوت سنگین شب برای خواباندن طفل گرسنه ومعصومش با شکم خالی، سفره خالی یعنی حلقه بردرکوفتنهای شبانه مدعیان وتکرار دروغ گفتن های بی ثمر پدر به پسرکه برو و بگو: من نیستم،

سفره خالی یعنی جهیزیه سبک مادر وشکستن دیوار غرور دخترکان دم بخت،

سفره خالی یعنی استمرار روزهای مخوف ومردافکن بیکاری وعزب ماندن پسرکانی که سپیدی موهایشان، به زبان بی زبانی نهیبشان میزند دیگر بی خیال ازدواج.  سفره خالی یعنی حکومتی از بیم واضطراب و دریک کلام سفره خالی یعنی سرودن غزل تلخ جدایی!..

شاید به همین خاطر است که در روز اول مدرسه، آنگاه که برای اولین بار قلم را در دستان کوچکمان نهادند، اینگونه به ما دیکته کردند :  بنویسید بابا نان داد !...

نظرشما چیه آموس عزیز؟ آیا اینطور فکر نمیکنی؟

هشتم دیماه 92

بهانه های دل

این عادت دیرین من است

که با نامت آرام گیرم

و با یادت زندگی کنم ،

اما خوب من

هر وقت که به خوابم می آیی ،

بهم می ریزم ،

ترا به جان خودت دیگر آرامشم را بر هم مزن ،

که بعد بیدارشدن و نبودن تو

از پس بهانه های دلم بر نمی آیم ،

آه که چقدر خوابم می آید !..


یازدهم دیماه 92

خواب وبیداری

 

کودکان

 با لالایی مادر به خواب می روند

وزمین

با ترنم باران  بیدار می شود ،

اما برای نه خواب ،

 و نه بیداری من

هیچ آوایی خوش آهنگ تر از

نام تو نیست ،

پریزاد خوش نام من.

دهم دیماه 92

کُردان پارسی گوی

                               

چندی پیش توفیقی حاصل شد تا به اتفاق یگانه دختر دلبندم جهت خرید قسمتی از مایحتاج خود سری به بازار شهر بزنیم تا هم فال باشد و هم تماشا. فال ازاین بابت که خود من هم در چرخه تکراری و خسته کننده کار، به چنین استراحتی هر چند کوتاه نیاز داشتم، وتماشا به این خاطرکه طبق یک قانون نانوشته اصولاً خانمها متعاقب مقداری خرید به آرامش قلبی میرسند !... در ازدحام جمعیت دیدن دختر بچه 4 الی 5 ساله ای با چهره ای زیبا و موهای بهم بافته توجه مرا جلب کرد. دستان ظریف و کوچکش دردو طرف محصور به دستان پُرمهر پدر و مادرش شده بود و با شکوهی خاص شیب تند یکی از خیابانهای شهر را بسمت بالادرحرکت بود. به ناگاه از رفتن باز ایستاد و با لجاجت کودکانه ای بر زمین نشست و همچون ابر بهاری شروع به گریستن نمود. تو گویی که پاهای خسته اش دیگر یارای همراهی با گامهای بلند والدینش را نداشت. پدر که بدینسان خود را در کانون توجه عابرین میدید، خنده ای زد و با صدایی عامرانه آمیخته به چاشنی گلایه رو به فرزندش کرد و گفت: بلند شو دخترم، زود باش راه بیفت دیر شد دیگه.

نمیدانم چرا اما بی اختیار نزدیکتر شدم و با لحنی آرام و کودکانه گفتم : دخترگلم چرا گریه میکنی؟ و او بیدرنگ پاسخ داد: آخه بابام منو می کِِِرونه و من خسته شدم !..

آری درست خوانده اید، هیچ اشتباهی درکار نیست، نه اشتباه لپی آن کودک معصوم و نه غلط املایی من حقیر. آن دختر بچه زیبا روی شیرین زبان با چنان جدیت و اعتماد به نفسی کلمه  می کِرونه را بر زبان آورد که انگار درطول سالهای عمرش غیراز آن، کلمه ای دیگر را برای بیان غایت منظور نظرش نیاموخته بود. برای یک لحظه مشابه همین قسم نامتجانس گوییها، یاد حرف آن پسر بچه ای افتادم که دربیمارستان، روز عیادت از مادر بیمارش گفت: مامان ، من دستامو تمیز شوریدم.

براستی ما با فرزندان بیگناه و معصوم خود چه کرده ایم که اینگونه دچار تشتت و دوگانگی در هویت شده اند تا جایی که با اینگونه سخن گفتنشان حتی خودمان هم به خنده افتاده و از سرغفلت ذوق میکنیم؟ مگرنه اینکه شاخصه مهم وشاکله اصلی هویت هرفردی را زبان مادری اش تشکیل میدهد پس چرا در بدو تولد به کودکانمان زبان شیرین، فصیح و غنی مادریشان را به درستی نیاموخته ایم تا اینگونه در مُحاوره دچار اشتباه و غلط گویی نشوند که بی شک تکرار این غلط گفتن ها در گذر زمان منتج به کاهش اعتماد به نفس و عدم خودباوری آنان خواهد شد.

به کدامین استدلال اینگونه می پنداریم که برای تشخُص بخشیدن به خود و ارتقاء جایگاه اجتماعی مان، بهتر است تنها و مهمترین نشانه ظاهری کُرد بودنمان یعنی تکلم به زبان مادری را درپس هجی کردن کلمات فارسی آنهم به شکل دست و پا شکسته، پنهان کنیم تا درخیالی باطل بتوانیم درعصر سراسر رنگ و لعاب امروزی که بسیاری از مناسبات اجتماعی اش بر پایه پُزدادن و کلاس گذاشتن شکل می گیرد، گلیم مان را از آب بیرون کشیده و در نهایت مایه فخر و مباهات خود و خانواده هایمان شویم؟

آیا با این تفاسیر ضمن پوزش از همه شما عزیزان، حکایت ما حکایت همان شترمرغی نیست که ذاتاً نه شتر است و نه مرغ، اما درعین حال نام هر دوی آنها را با خود یدک می کشد؟ برما چه رفته است که به عنوان یکی از پر افتخارترین اقوام ایرانی، بااین قسم ندانم کاریها میکوشیم تا خودمان را آنگونه بنمایانیم که نیستیم و نباید، و حاش الله که این ژست و فیگور بزرگ مآبانه هرگز برازنده اعتبار ما و اسلافیان مان نبوده و نیست؟

دریغا که فرهنگ گریزی، عدم توجه کافی به آداب وسنن محلی- بومی، کمرنگ شدن اهمیت زبانها وگویشهای مادری، مضاف بر تجدد طلبیهای بی مایه و سطحی امروزی به آفتی خطرناک و ویرانگر در حیطۀ هویت ما تبدیل شده اند که از سرغیرت و دلسوزی می بایست چاره ای برای آنها اندیشید. اما برای جبران مافات و بازگشت آب رفته به جوی، هرگز دیر نبوده ونخواهد بود. میتوان و می باید ازهمین امروز و بلکه همین لحظه، بانگاهی تازه و متفاوت و بی هیچ واهمه وترسی ازعکس العمل جامعه، خود و فرزندانمان را عادت وترغیب به گفتن به زبان مادری کنیم، وبه نوعی مدیریت بحران هویتی شکل گرفته را از کانون گرم خانوادۀ خود شروع نماییم.

بدون شک در آشفته بازار دنیای کنونی که همه داشته های بنیادی ما در معرض تاراج شبیخون های خوف برانگیز فرهنگی است، اولین مشعل روشنفکری را میبایست خانواده های اصیل و مادران نجیبی بیفروزند که گل واژه های شیرین لهجه کُردی را با شوق تمام بر دهان کودکان معصوم خویش می نهند تا گُفتنی درست بیاموزند ، آنگونه که در عرصه اجتماعی بدان گفتن ببالند و دیگر مجبور نباشند تقلید کورکورانه از لهجه های غریب و غیر بومی را نشانه تشخُص و ارتقاء جایگاه اجتماعی خویش بدانند.

وکلام آخراینکه، زنده نگاه داشتن اصالت پُرفروغ جامعۀ پویا و پراز افتخار کردها تکلیفی است واجب که درحضور تاریخ ودر نگاه فردا، بر دوش تک تک ما سنگینی میکند وقطع به یقین سکوت وبی تفاوتی مان را دراین زمینه آیندگان هرگز بر ما نخواهند بخشید !...

هیما وسایده براو و خویشکه خاصَه گم؟!...

خلاصه شدۀ مقاله ای با همین نام در روزنامه باختر کرمانشاه سه شنبه یازدهم اسفند 91 شمارۀ 1731

منطق عشق

                         

در منطق عشق

یا باید سوار بر مَرکب احساس

سَر داد

ویا به خواست معشوق

تمام احساس را در قُل و زنجیر کرد،

در هر صورت بازنده ای ، 

و این خاصیت عشق است.

اما من دوست داشتن- را ترجیح می دهم،

که درآن

هردو با هم و برای هم به پایان خط می رسند.

بی هیچ بازنده ای !...


دهم دیماه 92

 

گروه خونی

                                                                                                           


سالهاست که چشم انتظار محبت کسی هستم

و امروز در خلوت خویش

این صدا را شنیدم که :

منتظر نباش !

گروه خونی تو  اُوی منفی است .

همچون گروه خونت ،

تو فقط می توانی

دهنده محبت به دیگرن باشی

ونه گیرنده آن !..

راستی گروه خونی شما چیه ؟

نهم دیماه 92