پاتوق اندیشه ( نقد اجتماعی- ادبی )

پاتوق اندیشه ( نقد اجتماعی- ادبی )

فیزیوتراپیست همایون محمدی
پاتوق اندیشه ( نقد اجتماعی- ادبی )

پاتوق اندیشه ( نقد اجتماعی- ادبی )

فیزیوتراپیست همایون محمدی

لیلی خائن است ، او را بکشید

  

به نظرمن درطول تاریخ هیچ کس به اندازۀ خود تاریخ نویسان راه رابه اشتباه نرفته، و دچارخطای درتشخیص نشده اند. چه بسیارصفحاتی ازتاریخ که توسط مورخان به آثار ویرانگری حمله اسکندر مقدونی ویا سبوعیت وبی رحمی های قوم مغول وامثالهم اختصاص یافته و به رشته تحریر درآمده است، بی آنکه کسی متوجه شود که لیلی ( این معشوقۀ سیاه چردۀ زشت روی مجنون) با بدعت به غایت غلطی که در وادی عشق از خود برجای نهاد، به نوعی از خائنین محسوب شده و با مردمان این مُلک همانی نمودکه چنگیز و اسکندر، و بلکه بدتر و بیشتر.

تعجب نکنید درست خوانده اید، به گمانم لیلی ازهمان زمانیکه برای نشان دادن توجهش به مجنون، کاسه اش را شکست واین رسم غلط را وارد ادبیات عشاق ما نمود، به جرگۀ دشمنان این مرز وبوم پیوست و این حرکت ناجوانمردانه اش !... فصل البابی شد برای شروع بشکن بشکنهای معشوقکان طناز و عاشق کش دوران. بدعتی که باشکستن ظرف عاشق شروع شده و در نهایت به شکستن و ویرانی دلش می انجامد. و وای بردلی که بشکند و آنرا مرهمی نباشد.

بارخدایا، اگرحمل برکفر نباشد به گمانم لیلی اینگونه اظهار توجه آمیخته به شکستن را از خود توآموخته، که تو نیز آن دسته ازبندگانت راکه بیشتر دوست میداری، برآنان رنج و محنت افزون تر روا داشته و کاسه هایشان را یکی از پی دیگری میشکنی !... چرا آنان که نزد تو عزیزترند میبایست اینگونه در آزمونهایی سخت تر، تاوان سنگین تری بپردازند؟ گاه به قیمت آبرو، گاه به بهای مال وگاه به ثمن وارزش جان ؟ اگر واسطۀ قرابت ونزدیگی این دسته از بندگانت، نزدیکتر بودنشان به فطرت خدایی است که تو در نهادشان به ودیعه نهاده ای، پس دلیل این این همه بی مهریت با آنان چیست ؟

چنین بندگانی که مستحق پاداشند نه درخور عطای رنج و محنت افزون تر!...

خدایا دیگرظرفی برایم باقی نمانده

یا دست ازشکستن ظرفهایم بردار

و یا بگذار زین پس در زمرۀ آندسته از بندگانت نباشم که تو دوست ترشان میداری،

رهایم کن که با دیدگانی اشکبار و سری افکنده به زیر از شرم، اعتراف میکنم دیگرتحمل به دوش کشیدن بارسنگین امانت الهی ات درعهدۀ چون منی نیست. خسته ام ازاین همه آواره گی و دربدری، از این همه مشاطه گریهای عفریتۀ خوش خط و خالی بنام دنیا که همچون کهربا میکشدم و تو همواره می نگذاری. بگذار دمی بیاسایم و لختی بی بحث و جدل آرام گیرم ، بی حسرت آنچه که برمن گذشته و بی واهمۀ آنچه که در آینده ای مبهم در انتظار من است. بی ترس از دوزخ سوزانت و بی امید به بهشت برینت. دیگر هیچ نمیخواهم جز آرامشی در حال، و شاید هم  بالینی بی دغدغه برای خفتنی آرام. خفتنی که ازپی آن بیداری نباشد و این همان آرامش ابدیست که تو مژده اش را به بندگانت داده ای.   

خدایا، رهایم میکنی ؟

شمشیری به ظرافت ظریف

غفران و رحمت واسعۀ الهی نثار قدمای درگذشتۀ این آب وخاک که از سرحکمت ودانایی چه جملات نغز و عالمانه ای رادر قالب ضرب المثل برای ما به یادگار گذاشته اند. به عنوان مثال به این ضرب المثل توجه بفرمایید :به کارهای سخت ، مردان آزموده  فرست.

وحقاکه درآوردگاه سنگین مذاکرات هسته ای، نمایندگان شایستۀ ملت ما مردانی بودند آزموده ازجنس نورکه تدبر، استقامت، شکیبایی، شجاعت ولیاقت رادرحد اعلای ممکنۀ آن به منصۀ ظهورگذاشتند وذره ای ازحقوق شناخته شدۀ ملت خود را با هیچ تهدیدی معاوضه نکردند. سرانجام ماراتن نفسگیرمذاکرات هسته ای ایران باگروه 1+5 ، پس ازکش وقوسهای فراوان تاحدود زیادی به ساحل آرامش رسید وحاصل آن توافقنامه ای شدکه حتی متعصب ترین حامیان دولت یازدهم نیز، دراین محدودۀ زمانی کوتاه تصورآن را نمیکردند.  توافقی که ابزارش تدبیر و امید  بود، و بن مایه وماحصلش حفظ منافع ملی با رعایت  اقتدار و  سربلندی  ایران و ایرانی.

امابه ظن حقیرصرفنظر ازنتایج این توافق اولیه، که تا نهایی شدنش راه بسیاردرپیش دارد، توجه به دو مطلب مهم حائز اهمیت است و جای بسی تامل دارد:

1- شکستن تابوی عدم رابطه و تعامل با دنیای غرب که به غلط آن را مغایربا اصول وآرمانهای ارزشمند ما میدانست. وچه زیبا درمقابل چشمان بهت زدۀ دشمن، سفیرشایستۀ ایران اسلامی جناب آقای دکترظریف نشان دادند که میتوان دراوج اقتدارهم، با دنیای غرب برسرمیزمذاکره نشست لکن قدمی ازخواسته های به حق ملت عقب ننشست واصول وارزشهای خودرا نادیده  نگرفت.تجمیع یکجای دومقولۀ  نشستن بر سر میز مذاکره و حفظ اصول  هنریست که ایشان به خوبی ازپس آن برآمدند ودر بهترین زمان ممکنه، آرمش وامید را به مردم خودهدیه کردند.

شکرایزدکه بادرایت وکاردانی چنین مردانی، دریچه ای تازه فراروی ملت ما گشوده شد. دریچه ای رو به امید، آبادانی و اعتلای جایگاهی مناسب درعرصۀ مناسبات جهانی آنچنان که درخورشاْن و منزلت ماست.

2- بپذیریم که بواسطۀ تحریمهای سنگین بین المللی وتاحدودی اشتباهات تاکتیکی دولت  قبلی، اقتصاد ایران حال وروز خوشی نداشته ومردم نجیب ماسخت ترین شرایط معیشتی چندسال اخیررا تجربه کرده اند. ازجمله دستاوردهای مهم این توافق، شکستن وآغازشمارش معکوس فروپاشی دیوارظالمانۀ تحریم ها است که خود نوید بخش شکوفایی دوبارۀ اقتصاد وکمترشدن بار سنگین گرانی بردوش مردم خواهد بود.

اما بدون تردید تحقق نهایی چنین مهمی، همدلی وهمراهی همگان را می طلبد. موافق ومخالف، منتقدومتحد میبایست از هرگونه جوسازی رسانه ای وانتقادِخارج ازدایرۀ انصاف وعدالت جداً بپرهیزند تا مبادا ناخواسته شتاب حرکت روبه جلوی بوجود آمده را کندکرده ونهایتاً باعث دلسردی مردم شوند. بی شک درشرایط حساس کنونی این یک وظیفه ملی وبلکه تاریخی است که عمل به آن امری واجب و متضمن راحتی و آسایش هرچه بیشترمردم خواهد شد.

به اعتراف تمام کارشناسان فن، این موفقیت بزرگ چهرۀ جدیدی ازایران را درعرصۀ بین المللی به نمایش گذاشت و باعث شد تا قدرتهای جهانی بالاخره مجبور شوند از سرتکریم با ما سخن بگویند نه زبان تهدید ؟

براستی که انجام کارهای گران ظرافت میخواهد وتدبیر، ظرافتی به بُرندگی  ظریف تیم توانمند همراهشان.

فلذا صادقانه ترین خسته نباشیدها ودست مریزادها تقدیم به این عزیزان که تلاش واستقامت بی نظیرشان ، آبرو و اعتبارایران شد و بدون شک شیرینی این شاهکار مدبرانۀ آنها درتاریخ پرافتخار این ملت، تا به ابدماندگار خواهد بود.

 به قول آقای فردوسی پور چه میکنه این ظریف ! ... 

مهریه های سنگین ، الزامی برای ماندن آقایان یا وسوسه ای برای رفتن خانمها

درجوامع سنتی درپاره ای ازمواقع همه چیز با یک نگاه ساده شروع میشود، جایی که احساس برعقل چیره شده وجوانان پرشورامروزی باهزاران امید وآرزو،گل وشیرینی به دست درمعیت افراد خانواده وتعدادی از بزرگان فامیل، به طرفه العینی خودرا درمراسم بله برون وخواستگاری شخصی می بینند که تمام شناختشان از وی درمحدودۀ ظاهر و صورت زیبای اوست، نه سیرت نکویش.

 دررویایی ترین شب زندگی که همه چیزبه شیرینی عسل است وبه ظاهرنسیم دلنواز خوشبختی نوازشگرجان، درمیان هلهله وشادی میهمانان ودر زیرچتری ازقندساییده شده، کلیشه ای ترین سوال تاریخ مطرح میشود: 

عروس خانم،آیا بنده وکیلم شمارا با صداق ومهرمعلوم شامل :

1- یک جلدکلام الله مجید

2- یک دست آیینه وشمعدان 

3- و...... عدد سکه تمام بهارآزادی به عقد ونکاح دائم آقای..... درآورم؟ وکیلم؟

 وتکراری ترین پاسخ که همچون غذاهای آمادۀ امروزی، به شکلی کاملا بسته بندی شده درقاب خاکستری ذهنمان از قبل مهیاست وبه محض جاری شدنش برزبان، باکف زدنهای متوالی حضار نقطۀ عطفی میشود برای شروع زندگی مشترکی که نه مقصدش مشخص است ونه دورنمای آن روشن: بایاد خدا واجازۀ بزرگترها، بله...

ازمیان مقوله های سه گانۀ قیدشده درمهریۀ عروس خانم، بی شک همگان برفلسفۀ وجودی دوقسم اول یعنی قرآن مجید وآیینه وشمعدان واقفندکه تمسک به اولی متضمن خوشبختی وبقای زندگی، واین دیگری نماد روشنایی ویکرنگی ست. امااین بندۀ کمترین، هرچه فکرمیکنم نمیدانم سکه های طلاآنهم گاهاً به تعدادسال تولد عروس خانم چه نقشی در زندگی مشترک زوجین داشته ونمادچه هستند؟

نکندسکه راکه مظهرتمکن مالی است، دلیلی برای سعادت وعاقبت به خیری آنهامیدانیم که درقالب چشم وهمچشمی های رایج ومتداول امروزی،میکوشیم تادررقابتی پرولع بایکدیگر، باتعیین هرچه بیشتر تعدادآن خوشبختی ورفاه افزونتری عایدفرزندانمان گردد، تادرسایۀ چنین تدبیرمدبرانه ای !.. با خیالی آسوده دیگرنگرانی ودغدغه ای ازبابت فردای آنان نداشته باشیم؟

 آیا براستی درمقام عمل نیزهمین گونه است وهرکدام اززنان جامعۀ ما که از مهریۀ سنگین تری برخوردار باشند بهمان نسبت سعادت وکامیابی بیشتری نصیبشان خواهد شد؟ قطع به یقین اینگونه نیست، چه بسیارزندگیهایی که علیرغم همه زرق وبرق ها وارقام نجومی سکه های پیش عقدش، چندصباحی بیشتردوام نیافته وچه فراوان وصلت های ساده و بی آلایشی که پیوستگی ومانایی شان را درگذرسالیان متمادی، تکان هیچ بادوطعنۀ هیچ بارانی نتوانسته ازهم بگسلاند. 

کیست که نداند فلسفۀ تعیین سکه های بیشتردرمهریۀ خانمهای امروزی، تنها گرفتن ضمانت والزامی است ازآقا داماد برای ترک نکردن عروس خانم وادامه زندگی مشترک با اوحتی در بحرانی ترین شرایط حاکم برزندگی آنها. غافل از اینکه سنگینی مهریه به همان میزان که میتواند مرد را مجبور به ماندن کند ومانعی برای تمایل او به جدایی باشد، بالنفسه میتواند برای زن نیزوسوسه انگیز بوده، موجب گردد تا به طمع مال اندوزی ساز جدایی زده، عطای زندگی مشترک را به لقایش بخشد.

البته درنگاهی واقع بینانه باید پذیرفت درجامعۀ ما شرایط به گونه ای ست که مهریه های  پایین هم خالی ازاشکال نیست. زنانی که بامهریه ی پایین حاضر به نشستن برسرسفرۀ عقد میشوند، تنها به انسانیت وانعطاف  اخلاقی همسران خود دل بسته وامید به همدلی وهمراهی آنان دارند. امیدی که اگرخدایی ناکرده به هردلیل ممکن به ناامیدی گراید، موجبات تباهی زندگی زن را فراهم نموده وتا پایان عمرمیبایست تاوان سنگینی بابت این نیک اندیشی خود بپردازند. شاید به همین خاطراست که عدۀ زیادی اززنان جامعۀ ما، مهریه را حربه ای دفاعی درقبال حق طلاق یک سویۀ مرددانسته ومیکوشند تا باآگاهی ازعدم استطاعت مالی همسرخود، متوسل به چنین قید و بندهایی شده و بدینسان آیندۀ نامعلوم خودرا ضمانت کنند.

ازاینها گذشته پایین بودن مهریه میتواند برای بعضی ازآقایان نیز وسوسه انگیز بوده، آنان را ترغیب کند به بهانۀ بروزاولین اختلاف، همۀ تعهدات خودرا نادیده گرفته و به طمع آینده ای بهتر، زن و فرزند را رهاکرده به دنبال کسب تجربه ای جدیدبروند. 

براستیکه چه مقولۀ پیچیده ایست مهریه،که هم سبکی وهم سنگینی اش همچون شمشیری دولبه بران وخطرناک است وتا مادامیکه نگاه خانواده ها به آن اینگونه سطحی است، بالاجبار میبایست از برایش تاوان وغرامت سنگینی به بهای تباهی دنیا وآخرت فرزندانمان بپردازیم.

اگرزوجهای جوان ماملزمندکه تاپایان عمردرهرشرایطی با هم ودرکنار هم باشند پس چرا خداوندرحمان بعنوان آخرین چاره، علیرغم همه تلخیها ومذمومیتش طلاق را جایز وآن را فرا روی بندگانش قرار داده است؟ وقتیکه آن دهندۀ بی منت اینگونه برای هنگامۀ به بن بست رسیدن زندگی مشترک بندگانش راه وچاره ای حلال معیین فرموده، چرا در باوری کاملا غلط سعی میکنیم با الزامی اجباری( تعیین مهریۀ بالا) راه هرگونه فرار وگریزرا دربحرانی ترین شرایط زندگی ازپاره های تنمان بگیریم وبی تفاوت به هرآنچه که در بهترین سالهای عمر، برسرشان می آید تنها دلخوش به این باشیم که درجهنمی ازسختی های جانفرسا،کنار هم هستند و به قول معرف با لباس سفید وارد خانه بخت شده و تنها وتنها می بایست باکفن سفیدخارج شوند ؟

مگرنه اینکه اساس خلقت بشرهمواره  براین اصل استواراست که به هرانسانی فقط یک بارفرصت زندگی کردن داده میشود، پس این همه تعصب افراط گونه برای نابودی آن چه معنایی میتواند داشته باشد؟

اشتباه نشودمنظور ازطرح این موضوعات، ترغیب وتشویق جوانان به امرجدایی وتن دادن به پدیدۀ شوم طلاق نیست که بلاشک چنین فتوایی ازدایرۀ انسانیت خارج وگناهی نابخشودنی ست. هدف توجه دادن آنها به قبول واقعیتهای تلخ زندگی واتخاذ تصمیمی درست وسازنده درهنگامۀ مواجهه با مشکلات اجتناب ناپذیر زندگیست. همین.

 حفظ وسیانت ازکانون گرم خانواده بعنوان رکن اصلی وسازندۀ هرجامعه، امری است پسندیده ونکوکه از جمله افتخارات جوامع اسلامی است ومیبایست درقالب فرهنگی ایرانی اسلامی درتعهد همه ما باشد واگاهانه همه اقشار جامعه را الزام به عاملیت به آن بخشد. اما دراینجا بحث برسرثمن و بهایی است که ما برای حصول به این مهم می پردازیم.

اگرسری به راهروی دادگاهها وزندانهای سطح شهر بزنیم با خیل عظیم مردانی مواجه میشویم که علیرغم تحصیلات عالیه،کارآفرینی مثبت وموثر درعرصۀ جامعه، وهمه نجابت واصالت خانوادگیشان، قربانی همین سختگیری ها شده وتنها بدلیل عدم استطاعت مالی درپرداخت مهریه های سنگین، هم اکنون درجایی هستند که قائدتا نباید باشند و خدا میداندکه ازاین بابت چه لطمات سنگین روحی وحیثیتی که نمی بینند بی آنکه ازپی آن سودی نصیب جامعه وحتی همسرانشان بشود.

متاسفانه تجربه نشان داده وقتی که چنگال بی رحم جدایی برآشیانۀ زندگی مشترک زوجین سایه می افکند، همیشه طرفی بیشترمتضرر میگردد که به اصول اخلاقی پایبندتر بوده وضمن برخورداری از منشهای والای انسانی، بیشتر ازآن دیگری دغدغۀ آبرو داشته باشد و این درمورد هرکدام از زوجین (زن یا مرد) صادق است. 

ازطرفی بنا براعتراف کارشناسان فن، ازجمله دلایل موثردربالارفتن سن ازدواج و روحیۀ ازدواج گریزی جوانان،  همین مهریۀ بالاست که نه توجیه عقلانی دارد و نه شرعی. بهترین شاهد مدعا دراین زمینه همین بس که مولای متقیان علی (ع) درنهج البلاغه میفرمایند: به هنگام خواستگاری آنچه که دردستارِ خود به همراه دارید، مهریۀ زنانتان قراردهید.

چه بسادختران جوانی که تنها بخاطرچشم و همچشمی با فامیل،حاضر نیستند حتی با مهریۀ 500  سکه هم سرسفره عقد بنشینند ودر نهایت  بدلیل بالا رفتن سن ومضاف برآن وسوسه های شیطان نفس، دوراز چشم خانواده بدون حتی یک سکه حاضربه ایجاد ارتباط با پسران جوانی میشوندکه آنها نیز درشرایطی کاملا مشابه با همین معضل دست به گریبانند، ارتباطی که متاسفانه علاوه برلکه دارنمودن دامن عفتشان، هیچ حقوقی را نیز برای آنها بدنبال نخواهد داشت و این گوشه ای ازواقعیت تلخ جامعۀ ماست که میبایست از برایش چاره ای اندیشید.

بیچاره ونگون بخت به بهار وآزادی که نام عزیز و همیشه ماندگارشان اینگونه  بواسطۀ اتصال  به کلمه ای بنام سکه  بی اختیاربا مهریۀ خانمها عجین شده وبی آنکه بخواهند اسباب بدبختی وعذاب جوانانی میشوند که بی هیچ تفکری از سر جهل وگاها تفاخر میپذیرند مهریۀ همسرشان را بیش ازحد استطاعت مالی خود متعهد شوند!

 شما دوست عزیزوگرامی اینطورفکر نمیکنید؟ 

ماهی قرمز کوچک تنگ بلور

دیروز یکی از دوستانم را غمگین و ناراحت دیدم. علتش را جویا شدم، اینگونه پاسخ داد:

دو روز است درهجوم دلمشغولیهای فراوان و پایان ناپذیر زندگی فراموش کرده ام سری به ماهی قرمز کوچک تنگ بلورم بزنم تاحسب وظیفه و فراتر از آن عشق و علاقه ام ، آب تنگ را عوض کرده و غذایش دهم . دلم برایش میسوزد که مجبور است چون منِ گرفتار و فراموشکاری را تحمل کند.

بی اختیار یاد همسایه ام افتادم همانکه اگر کمربند چرمی پهنش، سنگینی بار شکم گنده اش را تحمل نکند بی شک تعادلش بهم خورده و بر زمین خواهد افتاد. کلا آدم جالبی است ، تو تمام فصول سال با عینک آفتابیش که به وضوح نمادی ازتازه به دوران رسیدن و فخر فروختن طبق طبقش به خلق الله است، از فرسنگها راه دور جلب توجه میکند و آدمی را به فکر فرو می برد. شاید باور نکنید اما درست مثل زنانی که بعد از کلی انتظار ( وصدالبته دعوا !..) توانسته اند آقاهاشون رو برای خرید چند عدد النگوی ناقابل( به جهت عقب نماندن از چشم و همچشمی با زنان در و همسایه) راضی کنند، آنگاه برای نشان دادن آنها به دیگران همچون مرغی سرکنده، مدام به هنگام صحبت کردن با دیگران دست و پا میزنند و مچشان را با ظرافتی خاص در هوا حرکت داده تا صدای خش خش برخورد النگوهایشان گوش بدخواهان را کر و برق آنها چشمان حسودان را کور نماید، سویچ ماشین شاسی بلند اسپورتش را، درست مقابل چشمان مخاطبینش در دستان فربه و گوشتالودش بالا و پایین می اندازد تا همه ببینند و بدانند (و چه بسا بسوزند) که او چه ها که ندارد !...

یکبار از زبان خودش شنیدم که میگفت: من عادت دارم بعد از خوردن غذاهای چرب و لذیذ با کلی مخلفات گوناگون ، اینگونه دعا کنم : خدایا، ما که سیر شدیم خودت پدر هرچی گرسنه است رو در بیارالبته ازحق نگذریم همین آقای متمولِ شکم گنده که بواسطه پول زیادش توانسته اعتبار و آبروی زیادی در محله و بلکه جامعه برای خودش دست و پا کند، هرسال با فرا رسیدن ماه محرم چنان سور و ساتی براه می اندازد که بیا و ببین. جالب تراز سور و سات پُر و پیمانه اش، لیست مدعُوین ضیافت شبانه اش هستند که با دقتی خاص گزینش شده تا بی آنکه خود بدانند با نشستن بر سر سفره رنگینش، در آب نمک خوابانده شوند برای روز مبادا و گذراندن خرش از پلهایی که درآینده در راهروی ادارات مختلف همچون مانعی بر سر راهش قرار دارند و میبایست  بی اطلاع و دخالت مزاحمی !... بنام موانع قانونی از آنها بگذرد. از مسافرتهای معنوی !.. دست کم سالی یک بارش به اتفاق حاجیه خانم برای زیارت خانه کعبه و انجام فریضه واجب حج که باعث میشود تا مدتها سر در خانه اش و بلکه از ابتدا تا انتهای کوچه با پلاکاردهای خوش آمدگویی و بیلبردهای مقبولباش آذین بسته شود سخنی نمیگویم،  مبادا متهم شوم به حسادت و یا خدایی ناکرده عناد و دشمنی با فرایض دینی.

خدایا دلیل این همه تفاوت بندگانت در چیست؟ اگر کمی( فقط کمی) از مهربانی اون دوست من میگرفتی و به چنین انسان نمای شکم باره پرفریبی می بخشیدی، بی شک نه اون دوست عزیز من آنگونه بخاطر ماهی قرمز کوچکش غمگین میشد و نه این متمول پولدار تازه به دوران رسیده اینگونه نسبت به همسایگان یتیم و ژنده پوش خویش بی تفاوت میگشت و با داشته های مادیش بر عالم و آدم فخر میفروخت !...


چرا اینکار را نمیکنی، خدایا ؟ 


واقعا چرا ؟

گرانی شایعه ای بیش نیست !...

چندی پیش توفیقی حاصل شده بود تا دعوت یکی از بستگان را  به صرف شام لبیک گفته، به اتفاق اهل وعیال در ضیافتی پر و پیمانه دل بسپاریم به تناول اطمعه های لذیذ و متنوعی که فراوانیشان در یک نگاه این باور را درذهن همیشه کنجکاو من متبادرساخت که :

گرانی شایعه ای بیش نیست .

مگرمیشود با این همه گرانی وتورم، چنین سفرۀ پررنگ ولعابی را تدارک دید؟ خصوصا برای صاحب خانۀ مهمانی آن شب ما که در زمرۀ آن دسته از کارمندان شریفی هستند که گوش شیطان کر، هنوز ماه به پایان نرسیده .....

بی شک تجمیع چنین ضیافت پرهزینه ای با پدیده ی گرانی خود مصداق روشنی از نقض قانون جمع ضدین محال است میباشد که از قدیم الایام گفته اند: دو پادشه در یک ملک نگنجند .

فلذا حتما یه جای کار می لنگه که آن شب برخلاف انتظار همیشه، قانون فوق الذکر شکسته شد و چشمان حیرت زدۀ ما و بلکه همۀ مدعوین به دیدن یکجای این دو پدیدۀ متضاد ( گرانی و اسراف ) منورگردید.

به این میگن هنر ایرانی، نظر شما چیه ؟

با این اوصاف یا گرانی شایعه و دروغ  بزرگیه که این روزها  دشمنان  قسم خوردۀ ما ! ... آن را به  بدنۀ جامعه و افکار عمومی تزریق کرده اند، و یا اینکه ما فرهنگ درست مصرف کردن و شاید هم ساده زیستی را فراموش کرده ایم و بلکه  اساسا آن را به نیکی نیاموخته ایم که اینگونه در مهمانی هایمان  بی هیچ صلاح و صرفه ای ریخت و پاش کرده، دچار زیاده روی میشویم ؟

باز هم گلی به جمال مراجع ما که هرازچند گاهی سخنی به صواب در باب گرانی و اوضاع سخت معیشتی مردم  فرموده اند و مسئولین ذیربط را اندرز و هشداری جدی که به فکر چاره ای باشند.

پیشنهاد میدهم مسئولین ذیربط!... نیز که متاسفانه کمتر پیش آمده در این خصوص پاسخگو باشند و به ندرت رد پایی از اظهارات حکیمانه شان درخصوص ارائه راهکارهای کنترل ومهار گرانی در مطبوعات و رسانه ها دیده میشود ، عنایت فرموده از باب جبران لطف مراجع هم که شده ، سکوت خود را شکسته و لااقل در زمینۀ امورات اخروی وشبهات دینی مردم اظهار فضلی بفرمایندتا بدین گونه دینی برگردنشان باقی نماند وما نیز باورمان گردد که هنوز هم دراین ملک  جواب خوبی، تنها خوبی است و بس ؟ ! ...

براستی مگر نه اینکه بهترین گوشها، آنهایی هستند که فریاد سکوت را بشنوند، پس چراکسی وضعیت سخت معیشتی مردم را نمی بیندو فریاد سکوت آنان را نمیشنود؟ اما خودمانیم خوردن همزمان خورشت خلال بادام، فسنجان و مرغ کنتاکی  به همراه کلی مخلفات جور واجور از جمله  ماست موسیر، زیتون پرورده، انواع ترشیجات، ژله،کرم کارامل،  نوشابه، دوغ و دلستر هم برای خودش عالمی داره، ها ! ...

اصرارنفرمایید که از ذکرنام دسر بعد ازشام و میوه های چهارفصل پذیرایی شده ، معذورم

میترسم دهان مبارکتون .....   

دغذغه های نیمایی


امروز یگانه پسر دلبندم (عکس بالا ) با ذوق و شوقی وصف ناپذیر به سویم آمد و گفت: بابا من آیه الکرسی را از حفظ بلدم بخوانم، اگه بخوانم بهم جایزه میدی؟  گفتم حتماً عزیز بابا و او شروع به خواندن نمود : الهم لا الله .....

به کلمه تاخذو که رسید کلامش را قطع کرد و گفت ببخشید بابا ، بسم الله الرحمن الرحیمش را نگفتم آخه خانم... گفته اگر موقع قرآن خواندن بسم الله ... نگی خدا دوستمون نداره و ما رو میفرسته جهنم 

به گمانم نیازی به توضیح بیشتر نباشد که چقدر بهم ریختم و چگونه دنیا دور سرم چرخید. خیلی جالبه به فرزندانمان میآموزیم که هر کاری را با نام خداوند بخشنده مهربان آغاز کنند که اگر روزی روزگاری (حتی سهواً و نه به عمد) اینگونه نکردند، همان خدای بخشنده مهربان دوستشان نخواهد داشت و به کیفر چنین گناه بزرگی .. آنان را در قعر جهنم خواهد افکند!... این است تمام تفسیر و برداشت ما از رحمانیت خالق هستی که خواسته و ناخواسته آن را در ضمیر ناخودآگاه فرزندان معصوم خویش تزریق و نهادینه میکنیم. دردناکتر اینکه توقع داریم با چنین آموزش غلط و به غایت مخربی، دلبندان بیگناهمان با چنین خدای جبار و قهاری رابطه برقرارکنند و به عنوان بندگانی شایسته، همواره درسختی ها و ناملایمات زندگی به او متوسل و متوکل شوند.

خدایی که نتواند نگفتن کلمه بسم الله .... را از زبان کودکی معصوم آنهم درحین تلاوت قرآنش بپذیرد و ببخشد، چگونه مییخواهد قلم عفو بر معاصی ریز و درشت طاغیان سرکشی چون خود ما بکشد که تمام کائنات شرمسار زشتی گناهانمان است و عرش اعلا از شنیدن آنها به لرزه می افتد ؟

یاد مناظره سلطان العارفین بایزید بسطامی با خداوند افتادم که بی هیچ توضیح بیشتری آن را تقدیم شما خوبان میکنم که خود گویای همه چیز است :


در کنار دجله سلطان بایزید                 بود تنها فارغ از خیل مرید

ناگه آوازی زعرش کبریا                      خورد برگوشش که ای مرد ریا

آنچه داری در میان کهنه دلق               میل آن داری که بنمایم به خلق؟

تا خلائق قصد آزارت کنند                    سنگباران بر سر دارت کنند؟

گفت یارب، میل آن داری توهم             شمه ای از رحمتت سازم رقم؟

تا که خلقانت پرستش کم کنند            ازنماز و روزه وحج، رم کنند ؟

این ندا آمد زعرش ذوالمنن                  نی زما ونی ز تو ، رو دَم مزن !...  

 

از بین کامنتهای دریافتی درخصوص این پست، کامنت استادارجمندم جناب آقای فرزین طلوعی خیلی دلنشین است که عین همان را تقدیم شما عزیزان می نمایم .(خدایشان محفوظ بدارد وعزت بخشد که قلمشان هم زیباست وهم گویا) :


وقتی از منظر نگاه انسانی خدا را بنگریم. و برایش با صفات انسانی به ترازوی اعمال نگاه کنیم بهتر از این نخواهد بود. خدای بهشت و جهنم، خدایی است که برابر سود و زیان ما قضاوت می کند. 
ما نبودیم و تقاضامان نبود 
لطف تو نا گفته ما می شنود 
این لطف خدا"عارفانه" است و در شان خداوندی 
اما ین ابیات را بنگرید: 
بد می کنی و نیک طمع می داری 
هم بد باشد سزای بد کرداری 
گرچه خداوند رحیم است و حکیم 
گندم ندهد بار چو جو می کاری 
و این نگاه "فقیهانه" است به خداوند که بهشت و جهنم در پی دارد و اگر عادت به نامش نکنیم جهنمی می شویم.و ظاهر امور مهم می شود تا باطن. 
همه اسما الهی، دال بر مهربانی و شفقت و بنده نوازی دارد. خداوندی با این همه زیبایی و زیبا پروری محال است بر بنده گانش "اخم " کند تا چه رسد به جهنم و بهشت. 
بهشت همان پاداش نزدیکی به خداوند و جهنم سزای دوری از اوست. 
اگر امورات ما با صفات مهربانی و شفقت بر بندگان باشد بندگی اش را به جا آورده ایم. 
عبادت بجز خدمت خلق نیست 
به تسبیح و سجاده و دلق نیست. 
عارفان به واسطه بی ریایی ، مهربانی و سادگی و ترحم بر بندگاه جاودانه اند. نه انجام تکالیف عادتی. 
به کودکان بیاموزیم خداوند. هرروز بیشتر از روز قبل به واسطه پیشرفت علم و دانش شناخته می شود و در کلمه و یا جملاتی مثل :"بسم ا... الرحمن الرحیم" خلاصه نمی شود 
بیزارم از آن کهنه خدایی که تو داری 
هر روز مرا تازه خدایی دگر آید. 

پیدا کنید پرتغال فروش را...

یادش بخیراون قدیم قدیما کار نیک کردن چه حرمتی داشت، اگر به اندازۀ ارزنی به کسی خوبی میکردی به الزامی اخلاقی خودرا مکلف میدانست درعوض آن، دوستی ومحبتی به خروار نثارت کند واز چشمان تیزبین مردم قدرشناس این آب وخاک هیچ کارخوبی پنهان نمی ماند. دیدن خوبیها وتوجه به ارزشها آنچنان درجامعه نهادینه شده بود که کاستی ها کمتربه چشم میآمد و به ندرت انرژی و زمانی ازمردم برای پاسخ گفتن به بدیهای دیگران صرف میشد.

اما این روزها شرایط به کلی فرق کرده، آنچه که کمتر دیده میشود خوبی هاست وتمام حواس پنجگانۀ مردم، متوجه اندک اشتباهات دیگران است تا با تمام قوا خود را مهیای جواب  دندان شکنی به طرف نموده، آن گاه از پی این فتح الفتوح غرور انگیز ! به آرامش خاصی برسند !... آرامشی که سوغات هزارۀ سوم و زندگی سراسرماشینی عصرحاضر بوده وبا شتابی باورنکردنی میرود تا به یکباره جایگزین تمام عواطف  انسانی و بالاخص روح گذشت وایثار گردد و معلوم نیست چرا از بابت چنین جایگزینیِ ویرانگری، متولیان امور فرهنگی جامعه نه دغدغه ای دارند و نه تا بحال راه حل و چاره ای اندیشیده اند! ...

متاسفانه بیشترین نِمود این نوع نگاه غلط و یکسویه، یعنی خوبیها را ندیدن وکاستی ها را برجسته و پر رنگترجلوه دادن درسیستمهای اداری سازمانها و ارگانهای دولتی مابه چشم میخورد، جائیکه با نگاهی کاملاً ابزاری نیروهای انسانی کارآفرینی بنام کارمند را تنها وسیله ای می بینند برای پیشبرد اهدافشان، بی آنکه به مشکلات و خواسته های به حق آنها کوچکترین توجهی داشته باشند.

غالباً برآیند نگاه اکثرمدیرانِ سازمانها ودوایر دولتی به این سمت وسو میباشدکه مشکلات زندگی خصوصی کارکنان، مشکل خود آنهاست وهیچ ربطی به سازمان ندارد اما به گاه مشکلاتِ خودشان (که متاسفانه درسالهای اخیرکم هم نیستندو دررأس آنها کمبود نیروی انسانی بیداد میکند) توقع دارند که کارکنان، سازمان را خانه دوم خوددانسته و گاهاً دو و یا حتی چند برابرشرح وظایف مدون و قانونیشان همکاری نموده ، انجام وظیفه کنند؟

 از منظر این نگاه مدیریتی به غایت غلط و غیرمنصفانه مشکلِ کارکنان مشکل خودشان است ولی مشکلِ سازمان ، مشکل کارکنان نیز هست ومیبایست بی هیچ چشمداشتِ اضافه ای، بارآن را به دوش بکشند!...

 کوتاه سخن اینکه به زبان بی زبانی میگویند: ماباشما به حدِ اعلای ممکنه خشک و قانونی برخورد میکنیم، اما از شما توقع خدمتی فراقانونی و بلکه با کیفیت داریم؟ !...

اصلاً به صراحت میگویند به ما چه که حقوقتان کفاف مخارج زندگیتان را نمیدهد،

همینه که هست، خیلی هم ناراحتید میتوانید تشریف ببرید. چیزی که زیاده، جوانانِ تحصیلکردۀ بیکارجویای کار !..

( آنهم از نوع سر به زیر حرف شنوِ کم توقع اش)  

براستی دراین آشفته بازار مدیریتی

لطفاً شما پیدا کنید

پرتقال فروش را ؟!..

هفدهم بهمن 92

مهربانی به سبک مردان خدا

عروس جوانی بخاطر دخالتهای بیجای مادر شوهرش،  او را با  ضربات چاقو به قتل رساند.

این خبرداغ صفحۀ حوادث یکی از روزنامه های صبح کشور بود که با تیتری درشت بد جوری جلب توجه میکرد. البته این روزها فراوانی این قسم خبرها درلابلای صفحات بیشمارروزنامه ها ومجلاتی که تمام رسالت مطبوعاتی شان برمبنای جذب مخاطب بیشتردرانعکاس اینگونه اخبارخلاصه میشود، باعث شده تا درگذر زمان حساسیت جامعه نسبت به اینگونه فجایع انسانی کمترشده و به ندرت پیش می آید که موجب تآلمات روحی ویاحتی تعجب مخاطبینش واقع گردد. نکتۀ قابل تامل درمتن خبر، اینکه هم قاتل وهم مقتول هردوازجنس لطیف بوده وبه اقتضای آفرینش میبایست مظهرلطافت و مهربانی باشند نه شقاوتی اینگونه آزاردهنده که تصورش حتی برای خودجامعۀ نسوان  نیزسخت است و دشوار. 

آیابه صرف داشتن اختلاف و احیانا کدورت با دیگران، میتوان مرتکب چنین عمل قبیحی شد؟ اختلاف نظروتضارب آراء درهرجامعه ای اجتناب ناپذیراست، آنچه که اهمیت دارد و می بایست مورد توجه همگان قرارگیرد نحوۀ برخورد با آنهاست که تعیین کنندۀ میزان شخصیت، دانش و مهارتهای فرد درعرصۀ زندگی اجتماعی است. کسی که اقدام به حذف و قتل همنوع خود میکند صرفنظراز جنسیت اش( خواه زن باشد وخواه مرد) بدون تردید نه به نیکی مهارتهای درست زندگی کردن را آموخته و نه ازدانش حل مشکلات  بهره ای جسته است.

بی شک تلاش و اقدام برای حذف  فیزیکی رقیب، ازجمله پرهزینه ترین راه حلهاست که حاصلش تباهی انسان در هر دو جهان فانی و باقیست. براستی چرا این روزها کمتر نشانه هایی ازرافت و مهربانی درجامعۀ ما دیده میشود؟ مگرما امت همان پیامبری نیستیم که فلسفۀ بعثتش به کمال رساندن  مکارم اخلاقی و رسالتش ابلاغ  پیام رحمت و برادری به خلق  خداست، پس دلیل این همه بی رحمی و قساوت قلبی مان در چیست؟

در همین زمینه برای  درک بهترو بیشترموضوع،  اشاره به دو مطلب ذیل را خالی از لطف نمی بینم:

1- خداوند رحمان در آیۀ دوم سورۀ مبارکۀ حجرات خطاب به پیامبر(ص) میفرمایند:

ای اهل ایمان (با رسول با ادب سخن بگویید) وفوق صوت پیغمبرصدا بلند نکنید( به یا محمد و یا احمد براو فریاد نکشید) که اعمال نیکتان دراثربی ادبی محو و باطل شود وشما فهم نکنید (که بی ادبی مبطل اعمال نیک است). بعداز نزول این آیه، شخصی خانۀ پیامبررا دق الباب کرده وآن یگانۀ هستی را با ندایی بلند وحالتی کاملاً بی ادبانه صدا میزند. درمیان تعجب همۀ اصحاب، پیامبر با صدایی به مراتب بلندتر پاسخش گفته به گونه ای که، یکی از یاران حیرت زده می پرسد: یا رسول الله چرا اینگونه پاسخش گفتید؟

و اوکه براستی شمع جمع آفرینش است میفرمایند: من باصدایی بلند ترپاسخ گفتم تامبادا این بندۀ خدابه استناد این آیه مرتکب خطایی شده باشد. یعنی پیامبراکرم (ص)که وجود نازنین شان به معنای واقعی کلمه عصارۀ کرامت وبخشش است، نه تنها اشتباه محرز ومسلم مردم را دستاویزی برای عقوبت آنان نمی بیند، بلکه تا آنجا که ممکن است خود را ملزم دانسته به دیدۀ رافت و مهربانی آنگونه عمل کنند که امتش از سرجهل و نادانی مرتکب گناهی نشوند که پیآمد آن مستوجب عقوبتی اخروی گردند. به عبارت بهتر وظیفه و رسالت پیامبر درمقابل امتش منحصربه محدودۀ زمانی قبل ازارتکاب به گناه نیست، بلکه پس ازآن نیز،خود را دربرابرآنان مسؤل میداند تا جایی که حتی به شیوه های غیرمتعارف و نامتجانس با شخصیت آسمانی اش( بلند کردن صدا ) سعی میکند مانع از لغزش وخطای آنان شود. وای برما که گاها ازسرغفلت و به پیروی از هوای نفس، خصوصی ترین زوایای زندگی دیگران رادرکنکاشی غیرانسانی زیر ذره بین برده و با کشف ومشاهدۀ اولین اشتباه( ولو سهوی) از جانب آنان، ازخوشحالی در پوست خود نگنجیده، بی هیچ واهمه ای از پاسخگویی مان در فردای قیامت اقدام به هتاکی وپرده دری برادران دینی خود نموده ، آنگاه سرمست از بادۀ کبر و غرور در خلوت خاصۀ خویش، این موفقیت بزرگ را به جشن می نشینیم ! ....

2- آورده اند که درمسجد النبی زنی بر پیامبر(ص) وارد شده و با اعتراف به گناه کبیرۀ زنا، از آن بزرگوار میخواهند که حدشان را جاری کنند. رسول خدا با خشم وعتاب فراوان او را ازمسجد بیرون کرده، ازخود می رانند. روز بعد همان زن دیگر بار محضرمبارک نبی خدا رسیده و همان خواسته را مطرح میکنند و باز هم مطرود درگاه پیامبر واقع میشوند. تا اینکه درنهایت پس از چهار بارمراجعه واعتراف به انجام معصیتی به این بزرگی، به مولای متقیان علی(ع) دستور میدهند حد اورا که شامل صدضربه شلاق است جاری کنند. 

به ظاهرهمه چیزآماده است، در بهترین محکمۀ تاریخ که قاضی اش برترین خلق حضرت ختم المرسلین محمد مصطفی(ص) است، مجرم نه یک بار بلکه چهاربار به گناهی اعتراف کرده که از انجامش تمام عرش می لرزد و مهم تر آن که خودش آگاهانه خواستارپرداخت کفارۀ گناهش درهمین دنیا شده است، ضابط اجرای حکم خدا نیز کسی نیست جز شیرخدا علی مرتضی(ع) که پیش ازآن بزرگی وعدالتش برهمه جهانیان ثابت شده و بی شک فخرتمام کائنات است. اماعلیرغم جامع الشرایط بودن همۀ جوانب امر ومهیا بودن تمام ابزارکار، انگار تاریخ آبستن حادثۀ دیگری است تابرعظمت و بزرگی تنها مولود کعبه گواهی و شهادتی دیگر دهد.

اوکه حیدرکرارش خوانند به معنای بسیارحمله کننده دراینجادیگرحرص وولعی برای حمله به خاکریز اجرای یکی دیگراز دستورات خداوند را ندارد، بلکه دراقدامی عجیب که تنها از چون اویی برمی آید به جای صد ضربه شلاق، صد طناب را به یک چوب بسته و یک بارمیزند. علی(ع) که به درستی قرآن ناطقش خوانند، آنگاه که برای اجرای حکم خدا ازرسول خدا اجازتی به این روشنی دارد، معاذ الله برسرخدا و رسولش کلاه شرعی نهاده تا مبادا جسم یکی از بندگان  معصیت کارش آزار بیشتری  ببیند، وحقا که این زیباترین تفسیرعینی از واژۀ مهربانی و مدارا کردن با خلق خداست که تا دنیا دنیاست میبایست چراغی فروزان فرا روی همۀ آنانی باشد که در دنیای پرازخشونت امروزی خود را مجاز ومحق میدانند به محض بروز اولین و حتی کمترین خطا از طرف مقابل، او را به اشد امکان مجازات کرده و بردار مکافات اعمالش بیاویزند. آنگاه  فارغ از هردغدغه ای بر ویرانه های کاخ فرو ریختۀ آبرو و عزت آنان چنان غریوشادی و هلهله سرداده که انگار فلسفۀ وجودیشان جزآزار خلق نیست و فتح الفتوحی کرده اند که میبایست تا ابد درس عبرتی برای دیگران و مایه مباهاتی برای خودشان باشد !...

براستی چراجامعۀ ما علیرغم داشتن چنین الگوهای بی نظیری که بلاشک وجودمبارکشان منبع حقیقت محض است، نتوانسته در زمینۀ نهادینه کردن واژه های ارزشمندی چون گذشت ومهربانی، موفق عمل کرده تا امروزه روزی شاهد این همه کینه وخشونت در فضای کشورعزیزمان نباشیم ؟

مگرنه اینکه از منظرعرفان ایرانی- اسلامی ما:

آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است    

با دوستان مروت،  با دشمنان مدارا

بدون شرح

سلام .

با عرض پوزش امروز اصلاً حوصله نوشتن نداشتم ، اما دو قطعه عکس تقدیم میکنم ،  تفسیرش با شما عزیزان :



در جهنمی از مشکلات زندگی مشترک کدامیک مناسب تر است : سوختن و ساختن و یا تغییر

دخترم با لباس سفید وارد خانه ی بخت میشوی و با کفن سفید بیرون میآیی.

در جامعه سنتی ما این مهمترین توصیه مشفقانه والدین به فرزندان خود درآغاز زندگی مشترکشان است که نسل اندر نسل تز فکری سوختن و ساختن را درقالب یک باور اجتماعی پرجاذبه پذیرفته و همچون میراثی ارزشمند به نسل بعد منتقل میکنند. پر واضح که با این توصیه به ظاهرحکیمانه، چهارچوب زندگی مشترک آیندۀ جوانان ما بر محوریت یک خط راست آنچنان بسته و محدود میشود که آغاز و انتهایش از قبل مشخص و بسان اتوبانی یک طرفه راه هرگونه فرار و گریز را دربحرانی ترین شرایط زندگی به رویشان بسته و به قیمت نابودی شیرین ترین لحظات برگشت ناپذیر عمرشان آنان را مجبور به تحمل تلی انباشته شده از مشکلات می کند و در نهایت چاره ای ندارند جز اینکه بسوزند و بسازند،  لکن دم بر نیاورند.  ناگفته پیداست در چنین جوی خلاقیت ، نوآوری ، و در نهایت بسیاری از ارزشهای اخلاقی اجتماعی هرگز فرصتی برای عرضه اندام نخواهند یافت و توقع اموری همچون سازندگی و مشارکت در رشد و شکوفایی جامعه کاملآ بیهوده و عبث خواهد بود.

شاید ترس غیرمنطقی و واهمه بیش ازحد غیرمتعارف از جدایی و پدیده همواره شوم ومذموم طلاق به عنوان آخرین و تنها گزینۀ برون رفت از بحرانهای شدید و خانمان برانداز زندگی ، زمینه ساز شکل گیری این نوع تفکر در اذهان پیشینیان بوده است که اینگونه در گذر زمان به جزء لاینفکی از باور ذهنی شان تبدیل شده است.  قدرمسلم در وادی این نوع تفکر، آدمی محکوم و از پیش بازنده ای بیش نیست که به قیمت سوختنش بایستی با  همه مشکلات بسازد و لب به شکوایه نیز نگشاید چرا که هرگونه تغییری ( علی الخصوص جدایی) ممکن است در افکارعمومی مردم و جامعه، دامن عفت و آبروی خانواده را لکه دارکند واعتبار و عزت اجتماعی آنان را ازسکه بیندازد !...

درمقابل این نوع نگاه سنتی، دیدگاه دیگری بنام تغییر و دگرگونی وجود دارد با بن مایه های کاملا علمی و صد البته عقلایی که در جوهرۀ خود تسلیم نشدن در برابر مشکلات و تلاش حداکثری برای بهبود وضعیت موجود را نهفته دارد و زوجین را ترغیب و تشویق به اصلاح امور و سامان بخشیدن به اوضاع اسف بارکنونی میکند. و چه بسا اگر به هردلیل ممکن توفیق مثبتی حاصل نشد آنگاه به عنوان آخرین گزینه، علیرغم همۀ مذمومیت وتلخی اش جدایی را فرا روی آنان قرار میدهد. از این منظر عمر و حیات هرانسانی بهترین داشته و سرمایۀ اوست که به هیچ بهایی نمی بایست آن را هدر داد و نادیده گرفت، به قول معروف ما زاده نشده ایم که به هر قیمتی زندگی کنیم  بلکه آمده ایم تا زندگی مان را آنگونه که شایستۀ بعد انسانی ماست ارزش و قیمت واقعی ببخشیم. 

شاد بودن و بهتر زیستن به نوعی فلسفه وجودی انسان است و ماندن در بحری از مشکلات و پذیرفتن بی چون وچرای شکست،  عملی است خارج از دایره ی عقلانیت انسان و متعارض با توانمندی ها و ارادۀ بی پایان او. 

اما عملاً اجرایی شدن تغییراتی که بخواهد منتج به بهبودی وضعیت موجود شود، خود متاثراز مولفه های فراوانی است که بعضا شماری از آنها دراختیار و ید قدرت ما نیست و به همین دلیل دربسیاری از مواقع تغییرات نه تنها منجر به نتیجه مثبت نخواهند شد بلکه با ایجاد مشکلاتی جدید و افزون تر، پیچیدگی موضوع را دو چندان نموده و به قولی مشکل را به معضل وحتی بحرانی فراگیرترتبدیل میکنند.

واقعیت این است که در فرهنگ ایرانی ما که سرشار از عاطفه و احساس می باشد، با پدیدۀ طلاق همه چیز به پایان نمی رسد وخصوصا به بهانه ی فرزندان  مشترک، به اشکال گوناگون ریسمان ارتباطی نازکی فی مابین زوجین باقی میماند که متاسفانه خود زمینه سازمناسبات خصمانۀ غیرقابل کنترلی میشود به گونه ای که بعضآ هرکدام از زوجین درخلوت خویش به این نتیجه میرسند:  زنده باد مشکلات قبلی .

حال با این تفاسیر کدام روش به صلاح و صرفه است؟ تز سوختن و ساختن که با سلب اراده و همت آدمی، او را به موجودی از قبل بازنده تبدیل میکند که کمترین بهای آن هدررفتن لحظات شیرین عمر است و یا آستین همت بالا زدن و انتخاب گزینه تغییر که از بابتش میبایست تاوان سنگینی به قیمت مال ومنال و آبروی اجتماعی خود پرداخت و متاسفانه آنگونه که از تجربیات گذشتگان برمی آید هیچ ضمانتی هم برای به ثمرنشستن آن وجود ندارد؟ کدامیک؟  

راستش را بخواهید خود من هم نمیدانم .

اما همین قدرمیدانم که در برزخ اینگونه مشکلات، انتخاب هرکدام از دو گزینۀ فوق الاشاره ، متاسفانه به منزلۀ بازی  باخت- باخت میباشد،. شاید بهتر آنست بکوشیم تا درآغاز زندگیهای مشترکمان با شناختی همه جانبه تر و توکلی واقعی و از ته دل به آن یگانه ازلی، پایه گذار زندگی باشیم که تکان هیچ باد و طعنه هیچ بارانی نتواند پیوستگی همیشگی آن را پرپرکند که از قدیم الایام گفته اند:  بهترین درمان پیشگیریست. 


خلاصه شدۀ مقاله ای با همین نام چاپ شده در روزنامه باختر سه شنبه 22/5/92 شماره 1789