پاتوق اندیشه ( نقد اجتماعی- ادبی )

پاتوق اندیشه ( نقد اجتماعی- ادبی )

فیزیوتراپیست همایون محمدی
پاتوق اندیشه ( نقد اجتماعی- ادبی )

پاتوق اندیشه ( نقد اجتماعی- ادبی )

فیزیوتراپیست همایون محمدی

نامه ای از آموس

با سلام خدمت همه دوستان 

بدنبال انتشار مطلب " ملخ خواران شتر سوار بادیه نشین" هر کدام از شما عزیزان به فراخور قابلیت خویش کامنتی نوشته وآنرا به بوته نقد نشسته ، که از نگاه چون منی همه آنها زیبا وارزشمند بوده وهستند . اما در این بین کامنت " آموس" را قابل تامل وچه بسا دردناکتر دیدم. فلذا جهت اطلاع بیشتر شما خوبان عین آنرا در ذیل تقدیم حضورتان داشته ، به امید آنکه لااقل تلنگری سبز باشد بر افکار عمومی جامعۀ ما که با عرض پوزش خواسته و ناخواسته چه بیراهه هایی را که طی طریق نمی کند !...

سلام.

طبق آمارجهانی درسال 2008 درآمد کشورعربستان ازتوریسم ویا به زبان ساده ترازدکان زیارت مسلمین خانۀ کعبه معادل مبلغ 29.865.000.000 دلاریا قریب به سی میلیارد دلاربوده است. زائرین ایرانی که بصورت تمتع ویا عمره درهمان سال به مکه رفته اند 1.937.000 نفر بوده اند که مجموعاً مبلغ 4.879.000.000 دلاریا به عبارتی قریب به پنج میلیارد دلاردرآمد تقدیم اقتصاد پادشاهان عربستان کرده اند ودرمیان تمام کشورهای اسلامی مقام اول را به خود اختصاص داده اند. نظربه اینکه هواپیمایی جمهوری اسلامی ایران قدرت جابجایی این همه زائر را نداشته است ، لذا شرکت هواپیمایی عربستان قریب به 54 درصد ازحمل ونقل زائران ایرانی را به خود اختصاص داده است. طبق گزارش مقامات دیپلماتیک ایران، در سال 2008 ماموران کشورعربستان بدترین وتوهین آمیزترین رفتار را با زوارایرانی داشته اند وایران از لحاظ توهین ماموران عربستانی مقام اول را به خوداختصاص داده است. اسفبارتراینکه علمای عربستان درهمان سال فتوا صادر کرده اند که ایرانیان شیعه، کافرهستند. طبق یک گزارش دیپلماتیک دیگرزائران ایرانی ناخواسته ترین ومنفورترین خارجی ها درعربستان محسوب می شده اند.

با یک حساب سرانگشتی بوسیله پولی که ایرانیان سالانه به عربستان ( دشمن شیعه ایرانی ) تقدیم می کنند میتوان تعداد170.000 مسکن روستایی احداث کرد. یا میتوان 714.000 فرصت شغلی کشاورزی، یا 200.000 فرصت شغلی صنعتی برای جوانان بیکارمان ایجاد کرد. یا میتوان 10.000.000.000 مترمربع ساختمان مدرسه و ورزشی درکشور ایجاد کرد. ویا میتوان با پول حجاج دو سال یک پالایشگاه سوپرمدرن با ظرفیت 75000 بشکه در روز احداث کرد. ویا با پول پنج سال حجاج ایرانی میتوان ایران را به کشور صادر کننده بنزین مبدل ساخت ودیگر برای واردات بنزین محتاج اعراب نبود...اما افسوس که باپول حجاج ایرانی قمارخانه های فرانسه توسط شاهزادگان عربستانی که انحصاربیزینس حج را دراختیار دارند آباد میشود وتا رسیدن ایرانیانِ مسلمان به مرحله فکرکردن درزمینۀ بهینه هزینه کردن پول برای نزدیکی به خدا راه بسیار درازی در پیش است.


ملخ خواران شتر سوار بادیه نشین

بار خدایا ،

امروز با کوله باری ازگناه و ندامت بسویت آمده ام تا قلم خطاپوشِ خطا بخشت را برمعاصی ریز و درشتم بکشی و آمرزیده و پاک برخوان گسترده ی نعمات بی پایانت میهمانم کنی که تو هم دهندۀ بی منت هستی و هم بخشندۀ مهربان. سرگشته و حیران خلوتکده ای دنج و آرام را میجویم که رنگ و بوی دنیا ندهد و محلی امن باشد تا با تو بگویم غم غربت وتنهایی خویش را در زمینی که ساکنانش حتی حرمت خانه ترا درآن نگه نمی دارند.

آری خانه تو ، که حریم امن الهی نامندش و ابراهیم خلیل بنایش نهاد تا طواف آن آیینی شود برای تجلی توحید و یکتاپرستی، دیرگاهیست که به انحصار کاسه لیسان دنیاپرست دون صفتی درآمده که حرمتش را به زر و زیور دنیا فروخته اند. پرده داران حریم خانه امنت، دیگرملخ خواران شترسوار بادیه نشینی نیستند که وجود دختران را مایه شرم میدانستند و آنان را زنده به گور میکردند، که محرمان خلوت خانه ات سالهاست از قِبَل کلید داری کعبه توانسته اند انبانهای دوخته شده حرص و طمع مال اندوزی خود را پر ازسکه و زرنمایند و به نوایی برسند. آنان دیگرنه ملخ، که خاویار ناب خلیج همیشه فارس و شامپاین های سکرآور مارک دار فرانسوی را نوش جان میکنند، و نه برشتر که سوار بر خَر مُراد با ماشینهای شاسی بلند اهدایی شان از اروپا برعالم و آدم فخر میفروشند و در کمال سبوعیت و بی رحمی با دلارهای نفتی شان وهابیون تکفیری را تا بن دندان مسلح کرده اند از برای کشتن شیعیان و تفرقه افکنی در جامعه چند پارۀ مسلمینِِِ پیامبرخاتمت که منادی وحدت بود و برادری.

خدایا دیگر بس است حاکمان شکم باره سرزمین وحی ، به اندازه کافی از به نمایش گذاشتن خانه ات به نان و نوا رسیده اند و دیگر جایی برای فربه شدن ندارند. راضی مباش کودکان گرسنه آفریقا که جسم نحیف و استخوانیشان ازفرط سوء تغذیه، تحمل نوشیدن یکبارۀ یک لیوان شیر را ندارد ، بیش از این گرسنگی بکشند و در مقابل چشمان صرفاً نظاره گر جامعه جهانی پرپر شوند.

حال که خانه ات اینگونه اسباب تجارت شیوخ عرب عافیت طلبی چون آل سعود گشته چرا معاذالله آنرا بر سرشان ویران نمیکنی تا خانه ای نو بسازی دردل قاره فقر و گرسنگی که دست کم تجارت حاصل از طواف حجاج حارص به تمتع و عمرۀ چند باره اش، نه از برای مال اندوزی عده ای خاص، که تنها صرف تهیۀ یک وعده غذای ساده برای کودکان همیشه گرسنۀ این قسمت از زمینت گردد که بی شک تو خدای آنان نیز هستی ،  نیستی؟ !...

حالا می فهمم که چرا یگانه معلم عرصۀ زندگیم همواره می گفت:

حج واقعی، دستگیری از ضعفا و سیرکردن شکم یتیمان ژنده پوشی است که به نان شب محتاجند وچشم انتظار دستی که از سر نوازش بر سرشان کشیده شود تا مرهمی باشد بر درد بی کسی شان.

پدرم را میگویم که همواره آرزوی سفرحج داشت ولی از حاجی شدن بیزار بود و خوشا به حال آنانی که حج میروند اما حاجی نمی شوند !...

با تشکر از دوست ارجمند " بانوی شرقی " که خواندن یکی از مطالب زیبای ایشان باعث ارتکاب حقیر به نوشتن این مقال شد.

دروغ گفتن


میگن جزو گناهان کبیره است و بعضی ها آنرا ام الخبائث میدانند. دروغ را میگویم ، که درلغت به معنای سخن ناراست، کذب و خلاف حقیقت است و در فرهنگ عامه ، عامر به آن را دشمن خدا میدانند. راستی جدا از تعریف لغوی، عملا دروغ چیه ؟

یگ گناه بزرگ نابخشودنی مستوجب عقوبت و عذاب اخروی ، و یا یک پدیده اجتماعی اجتناب ناپذیر که در هزارۀ سوم اگر نباشد زندگی و امورات خیلی از ما آدمها نمی چرخه؟ مثل سیاستمداران ، تجار ورشکسته ، بازاریان کم فروش، عاشقان قلابی ، بچه های درس نخون ، پدران بی پول ، نزول بگیران مال مردم خور، دزدان حرفه ای ، عالمان بی عمل ، جاهلان مقدس مآب ، پزشکان بیسواد ، مدیران سفارشی ، قضات دو جانبه عمل کن ، قلم بدستانی که راست نمی نگارند و بالاخره صدا و سیمایی که گوش شیطان کر هم صدا و هم سیمایش همه راست است و صواب !...

لطفاً بقیه اصنافی که دروغ لازمۀ شغلشونه و از قلم اینجانب افتادن به بزرگی خودشون ببخشن !...

براستی صرفنظر از همۀ مشغله های روزمره ، کمی به این موضوع فکرکنید و در خلوت خود به آن پاسخ دهید ، فقط خواهشا سعی نکنید به خودتان دروغ بگویید !...

-  اونایی که آدمهای خوبی هستن راجع بهش فکر می کنن .

-  اونایی که خیلی آقا هستن، فکرمیکنن و پاسخ میدن حتی اگه دروغ بگن .

-  اما بحث هنرمندان و فرهیختگان یه چیز دیگه س. اونا هم فکرمی کنن، هم پاسخ میدن و هم راستشو میگن .

غافلگیر شدین ، نه ؟

اما ازاونجا که همه شما هنرمند و فرهیخته هستین ، فلذا منتظر پاسخهای  راست شما هستم  ...

سی ام دیماه 92

از ساقه های گندم تا دلارهای خیابان ناصر خسرو

 

چندی پیش یکی از مسئولان ارشد اتاق بازرگانی ایران ، چنین اظهار فضل کرده بودند:  علت گرانی نان ، گرانی آرد می باشد.

بی اختیار یاد این ضرب المثل افتادم :از کرامات شیخ ما این است ، شیره  را خورد و گفت شیرین است.  لابد اگراز این مسئول بزرگوار زحمت کش به حد اعلا کارشناس محور بپرسیم علت گرانی آرد چیست ؟ در فرمایشی حکیمانه تر اینگونه پاسخ بدهند:

علت گرانی آرد ، گرانی گندم می باشد.

و اگر باز هم به پرسش خود ادامه دهیم، به قول مردمان  بَرره هنر از خود در وکرده بفرمایند:

علت گرانی گندم ، گرانی هزینه های کاشت ، داشت و برداشت محصول است.

من حیران مانده ام که این همه اطلاعات فنی و تحلیل های کارشناسی دقیق و بی نظیر چگونه در وجود یک نفرجمع شده است؟ بدون تردید این همه دانش به روز و ارزنده !.. حاصل سالها تجربه و تلاش ایشان درجهت کسب علوم عالیه بوده  و گوش شیطان کر با این همه معلومات چه بسا حقشان بسیار بیشتر از اینها باشد که اکنون هست، فلذا لیاقت چنین نیروهای کاردان وکاربلدی !.. دست کم جلوس شاهانه بر کرسی وزارت است نه ماندن و هدر رفتن در اتاق  بازرگانی !...

راستی اگر به پرسش خود ادامه می دادیم چه اتفاقی می افتاد؟

مطمئن هستم از آنجا که این روزها صنایع تولیدی خودرو علت گرانی یک شبه و چند برابر محصولات خود را گرانی ارز و دلار اعلام کرده اند، در این مورد بخصوص هم علت گرانی کاشت ، داشت و برداشت محصول به دلالان ارز و دلار درخیابان  ناصر خسرو منتهی میشد وتمام کاسه کوزه ها بر سر آن بندگان خدا می شکست.

شما اینطور فکر نمی کنید؟

-  آقا شما چقدر پر توقع هستید !...

 یعنی چی حالا که ارز و دلار ارزان شده ، حتما بایستی قیمت  نان و ماشین هم ارزان بشه ؟

ارزانی دلارکه ربطی به نان و ماشین نداره ،

اما گرانی اش چرا ،

     داره خوبشم داره  !....   


چاپ شده در روزنامه باختر کرمانشاه یکشنبه پنجم ابانماه 92 شماره 1818

قندیلهای بلورین


چه با شکوهند

قندیلهای بلورین یخ بستۀ

آرزوهایم

بر ناودان کوچه های بی مهریت !

بگذار آنان را

بر گوش غربت و تنهایی امروز خویش بیاویزم

تا به جلوه و شکوه

یادآور روزهای تلخی باشند

 که با تو به سرآمدند

و فرداهای مبهمی

که بی تو در انتظار منند!

نفرین به بخت

که تمام بودنم در تبی جانسوز

اینگونه

به پای بی مهری هایت یخ زدند !...


ساعت 4 بامداد شنبه بیست ویکم دیماه 92 که دل شکسته ام بدجوری برسرم آوارشده بود.

سرداری که غلام علی (ع ) بود

                                          

نشستم در عزایت گریه کردم            زداغت بی نهایت گریه کردم

میان کوچه های درد وغربت            چو دیدم رد پایت گریه کردم 

تو ای ابر بهاری شاهدی که             چگونه پا به پایت گریه کردم 

مبار ای آسمان ، که امشب               به جایت بی نهایت گریه کردم


مهربانم ، چگونه باور کنم رفتن ات را ،

وقتی هنوز رایحۀ دل ربای گلهای باغ وجودت در کوچه های غربت و تنهایی این ایل به جای مانده بی سردار، همچون مشک ختن مشام جان را می نوازد و طنین آهنگ صدای آسمانی ات به صفای ترنم باران مرهمی است بر درد بی کسی شان .

نه هرگز باور نمی کنم ، اما تو ای مانای همیشه جاودان من ، باور کن از پی کوچ عاشقانه ات هنوز هم چشمان بی فروغم منتظرند تا که از در درآیی و شبهای ظلمت وتنهایی ام را به نور وجودت روشنایی بخشی . مگر نه اینکه مرده آنست که نامش به نکویی نبرند ، سر و جانم به فدای نام نیکت تو که هنوز نقل صداقت و راست گویی ات نُقل محافل دوستان و ذکر دل دریایی و مهر بی پایانت مجلس آرای مجلس یاران است ، پس هیهات که باور کنم نبودنت را .

آنکه به نام و به حسن جمال یوسف داشت و هرگاه انفاس مسیحا نفسش نام مولایمان علی (ع) را فریاد می زد ، معجزه ها میکرد، آنگونه که گویی فرشتگان و ملائک برای استجابت دعایش به درگاه حضرت دوست واسطه می گشتند، هرگز نمرده و نخواهد مرد.

آنکه میراث به جای مانده اش نه مال و منال که اولین مشق آموخته از نیاکان پاک و پرافتخارش حریت و آزادگیست هرگز نمرده و نخواهد مرد. آنکه در بازار گرم تعصبات قومی توانست یک تنه درمقابل خرافه و خرافه پرستی به تمام قامت بایستد و با اندیشه نابش که به اعتراف دوست و دشمن سالها جلوتر از زمان خویش بود ، طومار سنت غلط جامه سیاه برتن کردن درماتم عزیزان را برای همیشه در میان ایل برچیند ، هرگز نمرده و نخواهد مرد.

آنکه عقربه های ساعت و زمان همواره شرمسار تلاش بی وقفه و شبانه روزی اش از برای کسب روزی حلال و آسایش و راحتی خانواده اش بود ، هرگز نمرده و نخواهد مرد . آنکه در وجود پاکش شجاعت وسخاوت به یک میزان تبلور داشت و به معنای واقعی کلمه هیچگاه زبانش به دروغ نچرخید ، هرگز نمرده و نخواهد مرد .

آنکه در راه دفاع از مام وطن به خیل عظیم جانبازان پیوست و سعادت داشت تا در مبارک روز غدیر و عید ولایت مولایش علی (ع) سر برآستان خاک نهد و جسم پاک و مطهرش در جوار بارگاه ملکوتی حضرت معصومه (س) آرام گیرد ، هرگز نمرده و نخواهد مرد . والله که رفتن ات هرگز در باور خیالم نگنجد ، تو هستی و باید باشی چرا که چشمان نگران ایل بزرگ کلهر و خطه همیشه سبز ایوان ، هنوز هم به طنین آوای - یا علی گویانت - دوخته شده تا در سختی ها قوت قلبشان باشد و در تنهایی ها مرهمی بر زخم های دل بیقرارشان . 

آه که چقدر دلتنگتم سردار خوش نام من !... 


به یاد بود سومین سالگرد درگذشت بزرگ خاندان ایل کلهر ایوانغرب  پدرمهربانم  یوسف محمدی .

روحش شاد و یادش به گستره تمام گیتی گرامی باد.  

23 دیماه 92

در فوتبال اتفاق افتاد : تیر آقای بووووووق به سنگ خورد

ما که ندیده ایم اما از زعمای قوم بسیار شنیده ایم  در روزگاران  قدیم اگرکسی مرتکب خطایی می شد ، به دستور قاضی القضات شهر، داروغه یِ همیشه مأمور و معذور سرش را می تراشید آنگاه وارونه سوار بر الاغش می کرد و در کوی و برزن در مقابل چشمان نظاره گر خلقِ خدا می چرخاند  تا رسوایی اش بهایی باشد برای عبرت دیگران .

نمیدانم که " شریعت و علم اخلاق" دراین خصوص چه قضاوتی دارند و درستی چنین مجازاتهایی را صحه می گذارند یا نه ؟ اما مطمئن ام با اعمال این قسم کیفرها ، از ترس تراشیدن موی سر و وارونه سوار شدن  برالاغ و گشتن در شهر هم که شده دیگر کسی جرأت ارتکاب تخلفات مشابه را نداشته و در ماهیت این گونه مجازاتها فی نفسه اثرات  بازدارندگی بسیار موثری درحد اعلا نهفته می باشد. باز هم ما که ندیده ایم اما مستند به کتب تاریخی معتبر، ادعا شده  بیشترین امنیت اجتماعی در زمان حکومت جهانگشای معروف تیمورلنگ وجود داشته ، تا جایی که در کتابی به قلم خود ایشان آمده است:  در زمان حکومت من ، اگر بر سر نوجوانی تبقی از سیم و زر نهاده و تنها رهایش می ساختی تا از شرق عالم به غرب عالم سفر کند آنگاه که به مقصد می رسید اندکی از داشته هایش کم نمی شد ، چرا که هیچ راهزنی جرأت نمی کرد به او تعدی کند که اگراین گونه می شد  من ( تیمور لنگ ) بلافاصله دستور می دادم گردنِ داروغه ی آن شهر را بزنند.  به این استدلال که :  یا داروغه در انجام صحیح و به موقع وظایفش اهمال کرده که راهزنان جرأت چنین کاری را پیدا کرده اند ، و یا خود داروغه شریک دزداست و رفیق قافله.  در هرصورت به ظن هر یک از دو مورد فوق بایستی پاسخگو بوده و مستحق کیفرو عِقاب می باشد ! .. البته شکر یزدان که دیگر دوران اینگونه مجازاتهای بدوی خارج از دایره ی منطق و شرع به سر آمده و هم اینک رأفت و مهربانی !  در شمایل اختراع اعجاب انگیز قرن یعنی  " آقای  بوق "   چنان چتر حمایتی بر سر خاطیان می کشد که بیا و ببین .  حالا می فهمم که چرا هر وقت رسانه ملی را دنبال می کنم این گونه اخبار را زیاد می شنوم : رئیس کارخانه ی " بووووووق " مبلغ ...  ریال اختلاس کرد وگریخت.  مدیرکل اداره ی " بووووووق " بعنوان متهم ردیف اول پرونده اختلاس بزرگ اقتصادی  شناخته شد . خدا پدراین " بوق " را بیامرزد که چقدر ستارالعیوبه و با چه مهارتی آبروی اشخاص را حفظ میکند. 

ادامه مطلب ...

مرگ انسانیت

امروز در میان انبوهی

از دانه های سپید برف که با شکوهی خاص

بر زمین می نشستند،

با چشمانم

 نظاره گر مرگ - انسانیت -

توسط رانندگان تک شرنشینی بودم

که بی توجه به عابرین

قندیل بسته از سرمای کنار خیابان ،

فاتحانه بر پدال گاز فشار می آوردند

بی آنکه فکر کنند

فقط کمی آنطرف تر

چیزی به نام - ترمز -  هم وجود دارد .

خدایا،

این زمین

 دیگر لیاقت باریدن برفت را ندارد !... 


ساعت 30/7 صبح شنبه بیست و یکم دیماه 92 در راه رفتن به اداره .

کجاوه نشین کج اندیش پشمینه پوش

امروز نه از سرذوق ، که به خشم سراغ قلم آمده ام . خشم از اینکه چرا ادبیات ما خواسته و ناخواسته میکوشد این همه روحیۀ ذلت پذیری و خواری را در ضمیر عشاق دلسوختۀ ما بِدماند؟  لطفاً به اشعارذیل توجه بفرمایید :

من خاک کفِ پای سگِ کوی همانم            کو خاکِ کف پای سگ کُوی توباشد؟   

و یا :

نرگسِ مست نوازش کُن مردم دارش           خون عاشق به قدح گر بخورد ، نوشش باد.

و چه بسیاراشعاردیگری که در وادی وصال معشوق به ماهرانه ترین شکل ممکن ، عاشقِ دل خسته را ازعرش به فرش کشانده ، و به موجودی زبون و ذلیل تبدیل کرده است. از این منظر به گمانم گاه آن رسیده تا به نیروی ایمان ، سنت شکسته و طومار ذلت پذیری عاشق را برای همیشه اینگونه در هم بپیچم :

آهای کجاوه نشینِ کج اندیشِ پشمینه پوش

با توام ، معشوقِ خودپرست عاشق کش ،

بشارت مرا و نهیب ترا، که امروز یافتم گم شده ام را . خویشتنِ خویش را میگویم ، همان که سالها در هیاهوی آشوب چشمان شهلا، کمان طاق ابرو،  زلف سیاه پریشان ، خال هندوی لب و اندام سیمین تنِ سیم ساق چون تویی گمش کرده بودم.

 گوش بدار و به هوش باش که دیگر دوران ذلت و خواری من و پادشاهی فرعون گونه تو در سرزمین وجودم به سرآمده ، و به هیچ افسونی نتوانی قلب یخ زده ام را دوباره تسخیر نمایی . من امروز آرش خوانده ام ، آرش کمانگیر شاهکار بی بدیل کسرای ادبیات ایران زمین سیاووش کسرایی را . همانکه به ما هنر" یکنفر برای همه" را آموخت و با منظومه ماندگارش، در دل سیاهی ها چراغی افروخت برای نشان دادن راه و ردپایی برای خلق حماسه و احیاء غرور ایران و ایرانی .

رهایم کنید تا همچون آرش، نه برفراز البرزکه بر بُلندای قله وجودم به تمام قامت بایستم ، و نه به بازوی پولادین که به سرپنجۀ ایمان (ایمان به خویش) چنان تیری ازچله رها کنم که آنسوترازدیوار مخوف و بلند خودخواهی ها وعشوه گریهای معشوق فرود آید، آنگونه که سرحَدات باور و غرور مردانه ام را به گسترۀ تمام گیتی، گسترش دهد و دیگرمن زندانی تو و تو زندانبان من نباشی. به گمانم دوران بردگی من و آقایی تو به پایان رسیده و گاه خواستن و رسیدن من است . خواستن عزت و سربلندی خویش و رسیدن به غرور ایرانی خود .

اگر هنوز میخواهی خریدار بازارت باشم و نازکش طنازیهای پرفریبت ، باید از اریکه خودخواهی به زیرآیی و درجایگاهی کاملاً برابر، همچون فرشتگان الهی که برفطرت پاک خدایی من وشما و همه ما فرزندان آدم(ع) به سجده افتادند، برعشق پاک وبی آلایشم سربه خاک افکنی و در یک کلام تو نیزخریدار بازارم گردی . دیگرنمیخواهم خاک کف پای سگ کوی تو باشم، که امروز از غزلسرای خوش سخن وشکرین گفتار معاصر( شادروان رهی معیری) اینگونه آموخته ام : 

باید خریدارم شوی تا من خریدارت شوم        وزجان ودل یارم شوی ، تا عاشق زارت شوم

من نیستم چون دیگران بازیچۀ بازیگران          اول به دام آرم تو را ، وآنگه گرفتارت شوم.

چه سالها که از پی ات  ندویدم و چه بارها که از بَرم نرمیدی،

چه اشکها که در فراقت نریختم و چه تلخ تبسمها به حال زارم که برلبانت ننشاندی ،

 چه شبها که با یادت تا سحر نخفتم و چه دلبریها با رقیبان که به شیطنت ازتو ندیدم.

امروز آمده ام تا ابراهیم وار، اسماعیلم را که تو باشی به مسلخ برده و در پای غرور از دست رفته ام ذبح نمایم. دیگر نمیخواهم معشوقه ام باشی ، همسفرم باش درسفری که آغاز کرده ام تا همدلت گردم برای یکی شدن و رفتن بسوی ابدیت و جاودانگی.

چه میگویی ، همسفرم می شوی ؟   

دوست داشتنی به اندازۀ یک بسته چیپس و پفک

یاد دوران کودکیمون بخیر وقتی مورد پرسش این سؤال بزرگترها قرار میگرفتیم که پدر و مادرمون رو چقدر دوست داریم دراوج معصومیت کودکانه خود بی هیچ درنگی میگفتیم : هزار تومان .

تومان واحد دوست داشتنمان بود و هزار سقف آن. اما خدا میدونه که در پس این دوست داشتن عجیب و غریب مان با آن معیارِ سنجشی به غایت خنده دارش، دنیایی ازصفا و دریایی ازمحبت واقعی نهفته بود که خنده را برلبان بزرگترها می نهاد و ما را در آغوش گرم و پُرمهرشان محصور میساخت. 

راستی بچه های ما چقدرما را دوست دارن ؟

واحددوست داشت آنها چیه؟ تومان، دلار، یورو یا پوند ؟

سقف دوست داشتن شان چقدره ؟ هزار، میلیون و یا میلیارد ؟

شما فکر میکنید درهزاره سوم، کودکان دلبند و آینده ساز ما که هویت و بنمایۀ شخصیتی شون بی آنکه شاید خودشون متوجه باشن در معرض هجمۀ ویرانگر اینترنت و دنیای مجازی است، با چه معیاری و تا چه سقفی مجازند محبت وعلاقه خود را به ما ابراز دارند؟ سه هزار میلیارد تومان چطوره ؟ به نظرشما جوابگوی اوج احساسات لطیف و کودکانه آنها نسبت به ما هست ؟ آیا اعلان دوست داشتنی به معیار واندازه ی سه هزارمیلیارد تومان  ازطرف بچه هامون، آنقدر جذبه و کشش داره که بتونه خنده رو لبهای ما بنشونه و باعث بشه که از سرذوق اونها رو در آغوش بکشیم ؟

من که فکر نمیکنم، چون خیلی ثقیل و سنگینه و به لحاظ کلامی آهنگین نیست واصلاً تو دهن نمی چرخه ، درسته که به لحاظ عددی خیلی بیشتر از هزار تومانه، اما هرگز رنگ و بو و بار عاطفی اونو نداره، باور کنید هزار تومان قدیم خودمون یه چیز دیگه س و همچون سخنی که از دل برآمده باشه، لاجرم بر دل هم می نشینه .

افسوس که چقدر دنیا عوض شده، امروزه با هزارتومان فقط میشه یک بسته چیپس یا پفک خرید که تازه بیشتر از نصف جلد بزرگ و ظاهر فریب آن هم خالیه !...

بیچاره بچه های ما حتی اگر هم بخوان، دیگه نمیتونن ما را به اندازه ی هزار تومان دوست داشته باشن ، طفلکی ها خجالت میکشن چون به خوبی میدونن که ارزش پدر و مادراشون خیلی خیلی بیشتر از یه بسته پفک یا چیپس تو خالیه! خداکنه یه روزی فرا برسه باز هم کودکان معصوم ما اینگونه برامون شیرین زبونی کنن : بابایی، مامانی : ما شما رو به اندازۀ هزار تومان دوست داریم.

راستی اگه این اتفاق بیفته و گوش شیطان کر باز هم ما پدر و مادرها چنین ارزشی پیدا کنیم، در آن صورت مثل سابق با هزار تومان چه چیزهایی میشه خرید ؟

چند تا چیپس و پفک ؟ ( البته از  نوع تو پُرش ) 

چند کیلو برنج؟

و یا چند کیلو گوشت ؟

چه گفتی عزیزِدل بابا ؟ گفتی منو چقدر دوست داری ؟ ........