پاتوق اندیشه ( نقد اجتماعی- ادبی )

پاتوق اندیشه ( نقد اجتماعی- ادبی )

فیزیوتراپیست همایون محمدی
پاتوق اندیشه ( نقد اجتماعی- ادبی )

پاتوق اندیشه ( نقد اجتماعی- ادبی )

فیزیوتراپیست همایون محمدی

پای رفتن

 


پای رفتن ندارد ، اما شوق زیستن  به او بال پرواز داده است ،

پرواز به سوی مادر شدن و مهر ورزیدن به فرزندی که اینگونه تنگ در آغوشش گرفته ...

براستی معلول واقعی کیست ؟

او که وجودش گویاترین تفسیر عینی از واژه گان خواستن ، توانستن  است  و یا چون مایی که علیرغم داشتن دو پای سالم ، نه نای رفتن داریم و نه به قولی تاب ماندن ؟ کدامیک ؟

که او چه خوب ، بودنش را با همه معلولیتش تاب آورده و ما چه بد از سر غفلت سالم بودنمان را با عجز و لابه های بسیار از جفایِ روزگار، ناخواسته به کفران نشسته ایم !...   

میگم از چنین انسانهای بلند همتی ، 


کمی عبرت گرفتن هم چیز بدی نیست بخدا ، هست ؟



 و این هم عکسهایی از همسر و دیگر فرزند این بانوی پرتلاش و  با اراده 


تقدیم به همه شما خوبان : ( با تشکر از بانو فرزانه برای ارسال عکسها ) 



  




بهاریه ای بدون وزن و قافیه

   

شمارش معکوش پایان سالجاری و آغاز فصلی تازه شروع شده و مردم با شور و نشاطی خاص مهیای استقبال از بهار و شکوفایی طبیعت هستند. درچنین ایامی بازار تبریکات کلیشه ای و ارسال بهاریه های عاشقانه داغ است و پر رونق . اما من از تکرار و کلیشه بیزارم. میخواهم طرحی نو !... دراندازم و بهاریه ای به سبک خویش تقدیم محضرشما خوبان کنم. بهاریه ای بی وزن ، بی قافیه و بی صنایع بدیل ادبی که مخاطبش نه شما ، که نماینده منتخب شما در دولت یازدهم است . بهاریه ای با عنوان : دوکلمه حرف حساب با رئیس جمهور منتخب ملت .

شکر ایزد که در اندک زمان سپری شده از عمردولت یازدهم نشانه هایی دال بر وفای به عهد و مسئولیت پذیری در اکثر مواضع و فعالیتهای رئیس جمهور و تیم همراهشان به چشم میخورد، بدانسان که تا حدودی امید به فردایی بهتر را دردلهای همیشه مضطرب مردم ایجاد کرده است. بی شک وقار و متانت شخصیتی ایشان از جمله شاخصه های بارزی است که انصافا آرامش خاصی را به بدنۀ جامعه تزریق کرده و ادبیات آمیخته به ادبشان ، نوید بخش آغاز فصلی تازه از نهادینه کردن گفتمانی ارزشمند مبتنی بر اخلاق مداری و حاکمیت ارزشهای والای انسانی است.  خدایشان قوت دهد و نیرو بخشد تا بتوانند دلهای مردم  را شاد ، سفره هایشان را رنگین تر و عزت و اعتبارشان را صد چندان  فزونی بخشند.

اما از آنجاکه اعتقاد راسخ دارم در وادی عمل آنچه که باعث پویایی و حرکت رو به جلو خواهد شد، انتقادِ سازنده است نه ثناگویی آکنده به تملق های رایج و بی ثمر امروزی ، فلذا بعنوان شهروندی مسئول و بیگانه با هرگونه بی تفاوتی نسبت به جامعه و کشور خویش، تذکر دو مطلب را درحد بضاعت اندک ( ولی صادقانه خویش ) به جناب حضرتشان لازم و ضروری دانسته ، امید آن دارم که مورد توجه و رضایت حضرت دوست نیز واقع گردد:

1- تاریخ همواره در حال تکرار شدن است :

یادمان نرود که در سال 84 دکتر احمدی نژاد صرف نظر از مولفه های تاثیرگزار دیگری که بیانشان در فرصت این مقال نیست،  به دو دلیل عمده توانستند حائز اکثریت آراء مردم شوند و برکرسی ریاست قوۀ مجریه جلوس نمایند:

الف) اول به پشتوانه شعارهای عامه پسندی همچون  عدالت اجتماعی، ساده زیستی، مبارزه با مفاسد اقتصادی و..... که متاسفانه درمقام عمل کمتر فرصت وجود و حدوث یافتند و علیرغم جمله معروف و این شدنی ست آن روزهایشان ، هرگز به معنای واقعی کلمه شدنی هم نشدند.

ب) دوم اینکه در رایج ترین شکل از انواع اعتراضات مدنی مسالمت آمیز، مردم به ایشان رای دادند تا به نوعی به دیگران پیش تر از او نه گفته باشند.         

جناب آقای دکتر روحانی، با این تفاسیر بدون تعارف بگویم اگرمیخواهید نامتان درتاریخ پر افتخاراین کشور جاودانه بماند و ماحصل چهارسال تلاشتان برمسند قدرت درخیابان پاستور تفسیر آیه شریفه راضیه مرضیه باشد، بکوشید تا برعهد خود استوار و پایبند بوده و وعده هایتان به ملت شایسته ایران درحد شعار باقی نماند. درغیر اینصورت مطمئن باشید درپایان دوران ریاست جمهوری شما هم که مثل برق و باد میگذرد، تاریخ تکرارخواهد شد ومردم باز هم به دیگری رای خواهند داد تا بدین گونه به شما هم  نه گفته باشند.

2- اسطوره و حماسه در خون ملت ماست و تا دنیا دنیاست چشمه ی زلال و جوشان آن هرگز نخواهد خشکید.

به گمانم شور و نشاط عجیب ملت درخلق حماسه تاریخی 24 خرداد ماه92سال  ، علیرغم آن همه تبلیغات منفی و سیاه کاریهای دشمن از حیث شکوه و عظمت واقعی اش ، درذهن مردم تداعی کنندۀ منظومه ماندگار و همیشه مانای آرش کمانگیر استاد سیاوش کسرایی است که غرور ملی همگان را برانگیخت و در فضایی آکنده از یاس و ناامیدی، مردی را از صدف گوهر وجودی خویش بیرون داد که با شاه کلید تدبیر و امید آمده است تا آرش زمانه خود شود و چنان تیری از چله رها کند که آن سوتر از آنسوی تصور، بر قلب سیاه  مشکلات بنشیند و دریچه ای از نور و رحمت را فرا روی این ملت رنج کشیده بگشاید.

جناب آقای رئیس جمهور

به ظن حقیر دراین برهه حساس تاریخی ، شما بواسطه رای و اراده ملت قدم در راه بی بازگشت گذاشته اید و خواسته و ناخواسته چشمان ملتی به سوی شماست. ملتی که به پاسداشت نجابت و صبوریشان  شایسته تمام خوبیها و هرگونه جانفشانی دولتمردانشان هستند. بعد از مردم ، اکنون هنگامه حماسه سازی شماست ، حماسه ای واقعی که با الهام از ادبیات اسطوره ای ما ، نوید بخش آبادانی هرچه بیشتر مُلک و شادی روزافزای مردان و زنان غیورش گردد. اما نیک بدانید که وقت تنگ است و ناپاک اهریمنان بد خواه بسیار،  و مهم تر آنکه دیگر فرصتی برای آزمون و خطا نیست. وعده هایتان را به این ملت فراموش نکنید و بدانید که کمر بسیاری از هموطنان شما زیر بار سنگین مشکلات اقتصادی و فقر شکسته شده و چرخ زندگیشان به سختی می چرخد. برای چنین ملتی ، بهاریه ای بسرایید بنام :

ارزانی

رفاه

احترام متقابل

شایسته سالاری

وعزت وسربلندی ایران وایرانی .

تا نامتان در تاریخ این مُلک جاودانه گردد ، همین . 

پس این شما و این ملت و  این تاریخی که خود  بهترین و  بزرگترین داور است.

سال نو بر همگان مبارک باد.

توضیحی بر پست " آلودگی صوتی "

   



چقدر حرف می زنی خانوم ، هیس .


مغز سرم رفت !..


 ( این جملات توسط دانشمندان برجسته دنیا از عکس بالا لب خوانی شده است. باور کنید من بی گناهم 

 

  

 sad face emoticon


                               توضیح :

عکس فوق فقط شاهکار عکاس خوش ذوقی است که هنر شکار لحظه ها را به خوبی آموخته ، همین و بس.  و البته دست مایه ای شد برای بندۀ حقیر تا با برداشتی طنزآمیز از آن ، دو موضوع مهم را به نقد و چالش بکشم :

1- متاسفانه ما ایرانیها به حد کفایت در باره دیگران دچار قضاوت شهودی و شتابزده میشویم وحتی گاها پا را فراتر نهاده ، در خصوص آنان بی هیچ اطلاع و آگاهی از اصل ماجرا ، رای صادر کرده و محکومشان میکنیم .

با عرض پوزش تعدادی از دوستان ، کل مطلب را به حساب مشکلات شخصی خود من گذاشته و بی آنکه کوچکترین تردیدی در بارۀ این قضاوت اشتباهشان به دل خود راه دهند، با جملاتی البته محبت آمیز سعی در ابراز همدردی و تسلای دل ما داشتند. سوال من این است : چرا هیچ کس از زاویه دید خود به عکس نگاه نکرد و همه تحت تاثیر جمله طنزآمیز زیرنویس آن قرارگرفتند که من کاملا عامدانه آن را نوشته بودم ؟ 

به عنوان مثال آیا نمیشود چنین برداشتی از عکس نمود : خانم ، نیاز به هیچ توضیحی نیست ، من همه جوره قبولت دارم عزیزم.  (خطاب آقا گنجیشکه به خانوم گنجیشکه ) . پر واضح که با این نوع نگاه دیگر چون منی متهم به داشتن مشکل شخصی در زندگیم نمیشدم ، به همین راحتی.

2- حتی اگر تفسیر من از عکس بالا به عالم واقعیت نزدیک باشد، بی شک چنین تفسیری در زمان حاضر و در عصر ما کاربرد ندارد . از صدقه سر مشکلات اقتصادی زنان و مردان ما می بایست از کله سحر تا بوق شب کار کنند تا چرخ زندگیشان بچرخد و به قول کارشناسان بالاتر از خط فقر قرار گیرند . آنگاه که خسته از روزمرگی های زندگی هم به خانه میرسند آنچنان جذب تلویزیون ، ماهواره ، اینترنت ، فیس بوک و... میشوند که دیگر انرژی و مجالی برای حرف زدن با یکدیگر و به اصطلاح  پرچانگی آنها باقی نمی ماند. در چنین فضایی چه بسیار دفعاتی که والدین با خشم و عتاب بسیار رو به فرزندان خود اینگونه اظهار فضل می نمایند: بچه ساکت شو کم حرف بزن ، دارم سریال نگاه میکنم !....(نمونه اش یکی خود من )

با این حساب ، خوش به حال آنانی که همسرانشان کلی حرف میزنند و بواسطه همین ارتباط کلامی ، خواسته و ناخواسته کانون پر مهر خانوادۀ خود را همواره گرم و زنده نگه میدارند.  ( فقط خدا کنه اینبار متهم نشوم که آخیش طفلکی ، همسرش آدم کم حرف و مگویی است و عقده ای شده )  

شادی و تندرستی همه شما خوبان آرزوی قلبی من است.

آلودگی صوتی



چقدر حرف می زنی خانوم ، هیس .


مغز سرم رفت !..


 ( این جملات توسط دانشمندان برجسته دنیا از عکس بالا لب خوانی شده است. باور کنید من بی گناهم

 

 sad face emoticon

           

رضازاده ای دیگر !..

 

براستی شما بر دستان این بانوی گرامی چه می بینید؟

من برفراز دستان پینه بستۀ این بانوی پرتلاش ایرانی ، نه کپسول گاز که فقر را با تمام هیبت سنگین و شکننده اش می بینم که چگونه در برابر همت بلندش، کوچک وحقیر جلوه میکند و تبسم دلنشین چهرۀ خسته اش را نیشخندی زهردار به همه کمبودها و مشکلات میدانم که حلاوت و شیرینی آن هزاران بار افزونتر از لبخند ژکوند است.

افسوس که مدال خوش رنگ طلای المپیک را فقط و فقط بخاطر بالا بردن فولاد سرد، گردن آویز کسان میکنند و تو با این همه ارادۀ پولادین از آن بی بهره ای!...

مرا ببخش که دستانم خالی است و چیزی در چنته ندارم تا به پای بزرگیت بریزم، اما به نمایندگی از خورشید غروب کردۀ آدمیت این دوران با دنیایی شرمندگی بر ترک ترکِ دستان پر مهرت بوسه میزنم ، آنگاه با عشق تمام سر تعظیم فرود آورده و از ته دل می گویم : 

علی (ع) یار و یاورت باد مادر ...

عروسی خوبان

 

عقربه های ساعت با نشان دادن 20 /12 دقیقه ظهر، کم کم پایان یه روز کاری خسته کننده را اعلام میکردند که صدای زنگ تلفن اتاق محل کارم در فضا پیچید. آنسوی خط ارتباطی یکی از همکارانم بود که انسان موجه و کارآفرینی هستند. باصدایی گرفته از من خواست تا جهت گفت و شنودی دوستانه به صرف یک فنجان چای قند پهلو دعوتش کنم. چون همیشه با نشاط و پر انرژی نبود و پس از صرف چایی، اینگونه عقده گشایی نمود :

در برزخی از گرفتاریهای پایان ناپذیر زندگی، چندی پیش توفیقی حاصل شد تا به اتفاق همسرم که دبیر آموزش و پرورش هستند جهت شرکت درمراسم عروسی پسرعموی ایشان راهی شهرستان شویم. درختهای نارون، بیدمجنون و سروهای سر به فلک کشیدۀ باغی پرشکوه که با ظرافت خیره کننده ای آذین بسته شده بودند، نوید بخش یک شب رویایی و به یاد ماندنی برای من و خانواده ام بود که از بخت بد ما، حضور غیر منتظرۀ یکی از شاگردان همسرم در مراسم عروسی همه چیز را بهم ریخت و تلخ ترین شب زندگیمان را رقم زد. حکایت از این قرار است : آنشب مراسم عروسی یگانه فرزند ذکور عمویِ همسرم بود و او برای خوشایند عمو و عموزاده اش به قول معروف سنگ تمام گذاشته بود و با ظاهری آراسته و متفاوت تراز همیشه در مجلس حاضرشده بود. لباس کُردی قرمز رنگ بلندی که به تن داشت با چهرۀ گشاده و همیشه خندانش جذابیت خاصی به او بخشیده و با ذوق بسیار مشغول پذیرایی از میهمانان بود. از شادیِ او من نیز از ته دل احساس شادی میکردم و براستی خوشبختی چیزی غیر از همین لحظات شاد میتواند باشد ؟

ناگهان به یکباره همچون کسانی که خبرناگواری میشنوند برجایش میخکوب شد و بهت زده و حیران مرانگاه میکرد، آنگاه با انگشت اشاره اش درمیان ازدحام جمعیت دختر چادری را نشانه رفت که به همراه خانواده اش از روبرو  وارد باغ میشدند. به سرعت خودم را به او رساندم و گفتم چه شده عزیزم ؟ با کلماتی منقطع و بریده بریده گفت :

او یکی از شاگردانم است ، اگر مرا با این وضعیت ببیند و خبرش به مدرسه برسد بیچاره میشوم.

برای فرار از آن موقعیت، یک لحظه برگشت تا به انتهای باغ بگریزد که از بد روزگار لباس بلندش زیر پاشنۀ (کفش پاشنه بلندش) گیرکرد و آنچنان نقش بر زمین شد که نالۀ جانسوزش به هفت آسمان برخاست. به طرفه العینی همۀ میهمانان دورش جمع شدند، علی الخصوص آن شاگرد چادریِ باهوش که از لبخند ملیحش به وضوح پیدا بود متوجه اصل ماجرا شده است : ای وای خانم معلم ، خدا مرگم بده ، چه تون شد ؟ بزارید کمکتون کنم !...

نفهمیدم چه وقت وچگونه به بیمارستان رسیدیم ، عکسبرداری نشان از آن داشت که مچ دست راست همسرم از دو ناحیه شکسته و باید به مدت 6 هفته درگچ باشد. تنها چیزی که درآن لحظات پر اضطراب برای تسلای دل همسرم میتوانستم بگویم این بود : جای تو باشم نمرۀ انضباط آن شاگرد را صفر میدهم ، همین.

به نظرشما مقصراصلی این اتفاق تلخ که به نوعی شادی خانواده ای را به عزا تبدیل کرده بود ، کیست ؟

1-  حضور غیرمنتظرۀ آن دانش آموز در مراسم عروسی ؟!..

2- و یا اشتباه معلمی که گمان میکرد در یک شب رویایی به دور از محیط کلاس و تخته و گچ ، مجاز است آنگونه باشد که میخواهد ، نه آنگونه که سالهاست از او خواسته اند؟ کدامیک ؟!..

3-  شاید هم مقصر فرهنگ غلطی است که درافکار عمومی جامعه اینچنین القا کرده است: معلمین ما تنها و تنها به جرم معلم بودنشان میبایست به جای پوشیدن لباس بلند قرمز رنگ در مراسم عروسی بستگان، بر روی بسیاری از خواسته های به حق دلشان خط قرمز بکشند و برای سیانت از جایگاه رفیع معلمی ( که شغل انبیاست ) نه بخندند و نه در انظار شادی کنند. بی شک هرگونه آرایش صورت نیز، از زیبایی سیرت شان خواهد کاست و شراره های آتش جهنم را برآنان شعله ورتر میکند، زیبنده ترین رنگ هم برایشان مشکی است و استفاده ازسایر رنگها قداست شخصیتی و شغلی آنان را به چالش کشیده ، زیر سوال خواهد برد !...

و براستیکه چه تاوان سنگینی است این همه محرومیت ازحقوق مدنی شناخته شدۀ منطبق باشرع ( اماخلاف فضای حاکم بر محیط آموزش و پرورش) آنهم برای دریافت حقوق ماهانه ای که حتی تارسیدن به نزدیکی مرز خط فقر هم ، فرسنگها فاصله دارد. با این تفاسیرشما عزیزان برای انتخاب یکی از گزینه های سه گانۀ بالا بعنوان مقصر اصلی،  مشکلی که  ندارید؟ دارید؟ به گمانم نیازی به توضیح بیشتر من نیست، پس این شما و این محکمۀ وجدان بیدارتان .

  و اما یک توصیۀ حکیمانه !...

 از آنجا که بهترین درمان پیشگیری است، لذا به همه دانش آموزان سراسر کشور پیشنهاد میدهم از این به بعد اگرخواستند در مراسم عروسی بستگان و آشنایان خود شرکت کنند چند روز قبل از شروع مراسم ، از صاحب مجلس لیست تمام مدعوین را مطالبه کنند و با مشاهدۀ نام معلم خود درآن لیست، جداً ازشرکت در آن عروسی خودداری نمایند تا خدایی ناکرده نمرۀ انضباط شان صفر نشود !.. البته راه مطمئن دیگر این است که معلمین گرامی هم قبل ازحضور در هر مراسمی اقدامات امنیتی مشابه را مبذول فرمایند،  آنگاه با خیالی آسوده....

نگاهی متفاوت به سکس و روابط جنسی

امروز میخواهم به موضوعی بپردازم که متاسفانه سالیان زیادی است در فرهنگ ما در باوری کاملا غلط نپرداختن به آن رسم ادب و شرط اخلاق محسوب میشود. آنگونه که در این زمینه هر چه خاموش تر، مودب تر !...

سکس و روابط جنسی را میگویم، همان غریزه ای که خداوند رحمان به نیکی در وجود ما آدمیان به ودیعه نهاده تا علاوه بر بقاء نسل، در چهارچوبی معین مایه آرامش و لذت دنیوی ما باشد. این درست که انسان ازخون بسته ( و در رنج ) آفریده شده، اما این مطلب هیچ منافاتی با لذت بردن از زندگی دنیوی برای نوع آدمیان ندارد. بی شک روابط جنسی یکی از نعمات الهی است که خداوند متعال به بندگانش ارزانی داشته و از جمله کامل ترین اشکال ابراز عشق و محبت بین دو انسان میتواند باشد. پس چرا نه ناخودآگاه که درضمیر آگاهمان این گونه نقش بسته : هرآنکس که به این ودیعۀ الهی بی تفاوت تر، مودب تر و با اخلاق تر ؟  براستی در دنیای واقعیت هم همینگونه است؟

 تظاهر به نداشتن هیچ میل و توجهی به روابط جنسی، آنچنان در وجود جوانانمان نهادینه شده و به یک صفت نکو و ارزشی مبدل گشته،که حتی گاها خود والدین باورشان میشود فرزندانشان به اصطلاح شیر پاک و لقمه حلال خورده و دراثر تربیت صحیح آنان متدین و با ایمان بار آمده اند. واین حکایت غریبی است که نشانه ایمان و تدین جوانانمان را تعارض با قویترین غریزه خدادادیشان قلمداد میکنیم !...آنگاه با تبختر بسیار بادی درغبغب انداخته، شب را آسوده سر بربالین گذاشته و کلی برعالم و آدم فخر فروخته که ایهاالناس: بیایید و ببینید که چگونه ما در تربیت صحیح فرزاندانمان موفق عمل کرده و بچه هایی خلف وسالم تحویل جامعه داده ایم!... غافل ازاینکه همین جوانان پاک و معصوم ما به اقتضای سرشتشان (علیرغم آن همه خموشی و تظاهر به بی میلی)خواسته و ناخواسته در جاهای دیگری ابزار مناسبی را جهت پاسخگویی به این غریزه خدادادی بسیار قوی و پر جذبه نهان خویش جستجو میکنند، گاهی اوقات با دیدن یک فیلم مستهجن درخلوت خویش و به دور از چشمان والدین، و گاهی هم با ایجاد ارتباط با جنس مخالف که متاسفانه دربسیاری از مواقع پایان غم انگیز و پرهزینه ای برای خانواده ها به همراه دارد. 

درچنین فضای فکری که برخانواده ها حاکم است، هیچ جوانی جرات اینکه بخواهد حتی ازسر کنجکاوی سوالی در زمینه سکس از والدین خود بپرسند، را ندارند و روز به روز دیوار بی اعتمادی فی مابین آنها ضخیم ترشده و فاصله آنها دست نیافتنی تر خواهد شد. و بدینسان همان والدینی که در واقع میبایست محرم و سنگ صبور فرزندانشان باشند، بیگانه ای بیش نیستند که هرگز نتوان با آنان به گفتگو نشست. وای به روز جوانی که به اقتضای کشش درونیش بخواهد دراین خصوص بیشتر بداند و قدمی درجهت شناخت روحیات جنس مخالف و نیازهای متفاوت او بردارد، آنچنان مورد هجمه ویرانگر خانواده و محیط قرارمیگیرد که چاره ای جز پاک کردن صورت مسئله و بخشیدن عطای آن به لقایش را ندارد و ناخودآگاه به سمت و سویی سوق داده میشود که از این به بعد درخلوت، و به دور ازچشم اغیار بدنبال خواسته به حقش باشد و وا اسفا که این آغازی است برای لغزش و شروع انحطاطی خانمانسوز که قطعاً مسبب اصلی و مقصر واقعی آن خود خانواده ها و فرهنگ سراسر اشتباه حاکم برجامعه ماست، نه جوانان.

در تعجبم چگونه است که صدا وسیما بعنوان رسانه ملی از صبح علی الطلوع تا پاسی از شب با پول همین مردم مشغول تولید و پخش برنامه های آموزشی همچون آشپزی، خیاطی ، گلدوزی و... است ، اما کمترین توجهی لااقل به روانشناسی روابط زناشویی ندارد و درساعاتی خاص برای مخاطبینی خاص برنامه هایی در این زمینه پخش نمیکند ؟!..

و اما شاهکار غلط اندیشی ما در زمینه سکس اینجاست که فکر میکنیم انسانها فقط از طریق ازدواج وتشکیل خانواده میتوانند و می باید پاسخگوی نیازهای جنسی خود باشند وخارج از این دایره هیچ عذری موجه نیست و بخاطر ارتکاب به چنین گناهی نابخشودنی مستوجب شدیدترین عقوبتها (هم دردنیای فانی وهم دردنیای باقی) هستند. اصلاً دراین زمینه به بیرحمانه ترین شکل ممکن، اولین اشتباه را مساوی با آخرین آن دانسته وبا ریختن آبروی شخص فرصت هرگونه توبه وجبران را از او خواهیم گرفت وکیست که نداند این همه سختگیری باروح خود دین وحتی رحمانیت خداوند نیزمنافات دارد. البته شکی نیست که به لحاظ شرعی وحتی انسانی- اخلاقی، محدود کردن پاسخگویی به نیازهای جنسی در چهارچوب خانواده آنهم بدنبال ازدواج، بهترین و مقبول ترین شکل از آن میباشد و امری است علی حده و مورد توافق همگان که درجای خود مستوجب پاداشی به بزرگی سعادت در دنیا و آخرت  است. اما سوال اینجاست : اگر به دو دلیل مطروحه ذیل امکان برآورده شدن نیازهای جنسی انسان در کانون خانواده مهیا نباشد، آنگاه تکلیف انسان با این غریزه خدادای قدرتمند و (صد البته به نوعی ضروری تر از نان شب) که حاصل سرکوبش جز کشتن خلاقیت و نابودی انگیزه های او چیز دیگری نیست ، چه میباشد و اساساً از چنین سرکوب غیرعاقلانه و حتی خلاف شرعی جامعه ما چه انتفاعی می برد؟

1-   بدلیل مشکلات مالی امکان ازدواج فراهم نباشد و چه بسا آمار عذب ماندن جوانانمان به همین خاطر روز به روز درحال افزایش است ؟

2-   بواسطه مشکلات عدیده ای که ذکر آنها در فرصت این مقال نیست، فی مابین زوجین طلاق عاطفی رخ داده و روزها و بلکه ماهها در بیخبری مطلق از یکدیگر به سر می برند؟

نمیتوان منکر شد که درصد بالایی ازجامعۀ ما خواسته وناخواسته در چنین شرایطی بسر میبرند و هم شرع وهم عرف  میبایست پاسخی منطقی برای آنان داشته باشند، به گمانم با اندکی تامل درماهیت این سوالات بتوانیم درمحکمه وجدانمان، باورهای غلط خود را به چالش بکشیم و همین مطلب سکوی پرتابی گردد برای اصلاح فرهنگ غلطی که سالهاست همچون جغد شومی بر سرمان سایه افکنده و خود زمینه ساز حدوث زشت ترین انحرافات اخلاقی درجامعه ماشده است، البته اگرهنوز هم نه درشعارکه درعمل اعتقاد داریم برای ساختن فرهنگ جامعه میبایست ازساختن باورهای خودمان شروع کنیم.( غیر از این است بفرمایید).   

و اما چند توصیه دوستانه :

- از آنجا که تنها قاضی عادل و دانای برهمه اسرارنهان خداوند متعال است، سعی کنیم از قضاوت شهودی ( قضاوت برمبنای دیده ها و شنیده هایمان )در خصوص افراد جداً بپرهیزیم، خصوصاً اگر بحث اخلاقی پیرامون آنها برسر زبانهاست.

 - حتی الامکان از ورود به مسائل اخلاقی دیگران اجتناب کنیم و بگذاریم حریم خصوصی افراد مصون بماند.

 - در جایی که خالق هستی ستارالعیوب است ، شتابزده و بی دانش کسی را به قضاوت ننشینیم و هرگز اقدام به پرده دری و هتاکی ننماییم که حاصلی جز خسران ابدی برای ما نخواهد داشت.

 - با دامن زدن به مشکلات دیگران ، فرصت جبران و بازگشت را به روی آنان نبندیم چرا که درهای توبه و رحمت الهی همیشه به روی بندگان توابش باز است.

 - هرگز این اصل یادمان نرود : شاید خوردن گوشت مُردار بر کسی حلال است و ما خبر نداریم. هرگز.

واین نقدی بود بر یکی دیگراز معظلات دامنگیر انسان معاصر. امیدوارم شما خوبان نقدم را آنگونه که نوشته ام و باید، به نقد بنشینید، نه بیشتر. بی شک از شر آنانی که مرا آنگونه که دلشان میخواهد نقد میکنند فقط به خدا پناه می برم که او برهمه چیز، هم داناست و هم توانا.


مردان خر یا خران مرد

قطعا شما خوبان هم با بنده موافقید که از روز ازل خر همان خر بوده و تا روز ابد هم خر باقی می مونه بی هیچ تغییری، نه کمتر و نه بیشتر. اساسا موجود بی خاصیت و بدقواره ایست که تنها وظیفه و چه بسا فلسفه وجودی و هنرش ، بارکشی و باردهی به نوع آدمهاست. خلاصه در یک جمله بگم، موجودیه که اگه بارهم نکشه به قول معروف به درد جرز لای دیوار هم نمیخوره. نه چون دگر چارپایان حلال گوشت، گوشت لذیذ و قابل خوردنی داره و نه شیرگرم و پر پروتئینی تولید میکنه، نه میشه برای قشنگی گذاشتش تو آکواریوم و ساعتها از تماشاش لذت برد و نه به درد بازیهای مهیج و پربینندۀ سیرک میخوره که لااقل ازاین طریق بشه باهاش تجارت پرسودی کرد. و نه حتی میشه قلادۀ طلایی به گردنش اندخت و تو خیابونها باهاش رژه رفت و به خلق الله پز داد !..

مخلص کلام اینکه فقط (دقت کنید) فقط به درد بار کشیدن میخوره و بس.

حالا تصورکنید چنین موجود کریه المنظر عنکر الاصوات بی خاصیتی، نه تنها بار نکشه بلکه خودش بار سنگینی بشه بر دوش آن کس (که خبر مرگش ) ادعای صاحب بودنشو داره ، درست مثل عکس بالا .

براستی خرهای این دوران آدم شدن که اینگونه از صاحبانشون سواری میگیرن و یا آدمهای این زمانه خر هستن که اینگونه به خرهاشون سواری میدن ؟ کدامیک ؟

با این تفاسیراگه از شماعزیزان بخواهم که برای این عکس نامی انتخاب کنید و جمله ای زیرآن بنویسید، انتخابتان چیست و چه خواهید نوشت؟ فقط خواهشاً دلتون برای اون مردک خر نسوزه . مردی که نتونه از خرش سواری بگیره همون بهترکه به اون سواری بده !...

خود من مینویسم :

هشتمین عجایبِ هفتگانه ی جهان !...

چطوره ، می پسندین ؟

توضیح :

سلام بر همه دوستان گرامی

به دنبال انتشار مطلب بالا، کامنتهایی ازشما خوبان دریافت کردم که علیرغم همه قشنگیشون باعرض پوزش کمی تا قسمتی با غرض بنده از نوشتن آن فاصله داشت. به نظر من عکس نماد عینی از یک تراژدی غم انگیز انسانی است که به وضوح مصداق بارز فقر و تهیدستی آدمیان میباشد. در واقع تیر پیکان من، نه به سمت مرده بوده و نه خره . من با زبان الکن و قلم قاصر خویش سعی کرده ام چهره زشت فقر و تنگدستی را به بوته نقد بنشینم، همان که باعث شده تا آن مرد بیچاره مجبور گردد در شرایطی غیرقابل پیش بینی ( احتمالا بیماری خره ) هم جا و هم به تبع آن جایگاهش را با او عوض کند و علیرغم کهولت سن، خود بارکش باری شود که اساساً خلق شده برای بار کشیدن،  و این بسیار بسیار دردناک است. همین. 


شادی وتندرستی همه شما گرامیان آرزوی قلبی من است. در پناه یزدان باشید

درسهایی از سونامی ژاپن وطوفان کاترینا

 

درطول تاریخ امنیت وآرامش همواره اساسی ترین دغدغه و بلکه ازجمله بنیادی ترین نیازهای اولیۀ بشر بوده است به گونه ای که سایرنیازهای او درسایۀ تحقق آن عینیت یافته وبسترلازم برای پرداختن وتوجه به دیگرخواسته های بی پایانش تنهابا استقرارآن فراهم شده است. ازبشراولیه گرفته که درگذر زمان آموخته بود از ترس صاعقه وحمله حیوانات وحشی به غارپناه ببرد وزندگی غارنشینی را تجربه کند تا انسان مدرن امروزی که درهراس ازحوادث غیرمترقبه با صرف هزینه های هنگفت اقدام به ساخت سازه های بسیارمحکم ومقاوم میکند، همگی مؤید این مطلب هستند که امنیت وآرامش شرط لازم و اولیه برای زندگیِ انسانی است. فلذاطبیعی است که تمام تلاش انسان درجهت ایجاد محیطی آرام وساختن مأوایی مطمئن باشد و دراین وادی همۀ دانش و داشته های خود را به خدمت بگیرد. اماطبیعت جهان هستی ومهم ترازآن مشیت الهی به گونه ای است که بعضاً این موازنه و آرامش را برهم زده، باعث به بارآمدن  خسارات جبران ناپذیری خواهد شد. 

پدیده های طبیعی همچون زلزله، سیلابهای خروشان، صاعقه، بهمن وطوفانهای بنیان کن همگی ازجمله موارد اجتناب ناپذیری هستندکه ماهیتاً درتضاد باآرامش انسان بوده وآنچنان لطماتی به بارخواهند آوردکه تمام زوایا وشئونات زندگی بشررا تحت الشعاع خویش قرار میدهند. چه بسا بسیاری ازالگوهای رفتاری جوامع بشری متأثراز نحوۀ برخورد با همین مصائب وشرایط بحرانی شکل گرفته وازدل اینگونه حوادث است که رفتارهای فردی ومتعاقب آن الگوهای اجتماعی بوجود میآیند. شاید بدنباشد برای درک بهترموضوع، دوتراژدی عظیم انسانی چندسال اخیر یعنی طوفان کاترینا درجنوب امریکا (سال 2005 )وسونامی شرق ژاپن(مارس2011 )را درنگاهی مقایسه ای با هم بررسی کنیم :

پس ازوقوع زلزله پرقدرت ژاپن (با مقیاس9 ریشتر ) تنها 15 دقیقه طول کشید تا امواج سهمگین معروف به سونامی  دریا با ارتفاع بیش از18 مترهمچون پتکی برسر شهرهای درمسیرعبورش فرود آید و یکی از غم انگیزترین تراژدی های انسانی قرن اخیررا خلق کند. اما علیرغم شدت و وسعت خسارات به بار آمده ، همه جهانیان از طریق رسانه ها و صفحات مختلف دنیای مجازی دیدندکه چگونه چشم بادامی های کوتاه قد اما همواره بلند همت درهمان ساعات اولیه حادثه که هنوزلحظاتی بیشتراز مرگ عزیزان و ویرانی خانه ها و اموالشان نگذشته بود، درکمال خونسردی وآرامش با مأموران امداد ونجات نهایت همکاری را اعمال داشته و بی هیچ آشوبی دریک صف منظم کمک های ارسالی دولت مرکزی شامل آذوقه و البسۀ خود را دریافت میکردند. حتی اخبار رسمی حاکی ازآن است که مردم داغدار با اختیار و رضایت کامل، آن قسمت ازاموال خود را که به شکل سالم و قابل استفاده در لابلای ویرانه های عظیم به جای مانده از حادثه می یافتند دراختیار مراکز ذیصلاح دولتی میگذاشتند تا در امر بازسازی مورد استفاده  قرارگیرد و بدین گونه آنها نیز درساختن دوبارۀ شهرشان مشارکتی هرچندکوچک داشته باشند. 

درمقابل زمانیکه طوفان ویرانگر موسوم به کاترینا قسمتهایی ازجنوب آمریکا و خلیج مکزیک را درنوردید و آن همه خسارات مالی وجانی برجای گذاشت، آمریکایی های همواره پُرمدعا !.. نه تنهاروحیه تعاون و همکاری نداشتند، بلکه از سرخودخواهی و زیاده طلبی که ریشه درفرهنگ و باورهایشان دارد، شروع به چپاول وغارت فروشگاههای زنجیره ای و اموال به جای مانده از یکدیگر نموده، تا آنجاکه خسارات بوجود آمده ناشی از این حملات، کمتراز خسارات خود طوفان نبود و این به روشنی اهمیت و جایگاه مهم علم مدیریت بحران را آشکار میسازد. علمی که نمیدانم کشور پهناور ومتاسفانه زلزله خیز ما تا چه میزان ازآن بهره مند است و درمقام عمل ، به چه اندازه از پتانسیل اجرایی کردن آن برخوردار است، آنگونه که بتواند همچون چشم بادامی ها از اصالت وفرهنگ غنی ما نیز تصویری زیبا در اذهان عمومی جهانیان بیافریند؟ براستی اگر خدایی ناخواسته مشیت الهی چنین مقدرکند که حوادث غیرمترقبه ای به شدت سونامی ژاپن ویاطوفان کاترینا درکشورعزیز ما رخ بدهد ، واکنش وعکس العمل ماچیست؟ آیا کنش ورفتارهای فردی ما درآن سطح از مقبولیت و شکوفایی قراردارد که بتوان به آنها نمرۀ قبولی داد واصولا اگر یکی ازشاخصه های ارزشگزاری میزان رشد و توسعۀ فردی- اجتماعی هرجامعه، همین نحوۀ مواجهه با بلایای طبیعی وبحرانهای ملی باشد، درآن صورت چه جایگاهی نصیب جامعۀ ما خواهد شد؟ درچنین شرایطی آنچه که جهانیان ازما خواهند دید به کدام گزینه نزدیک تراست ؟

1-   روحیه تعاون وفرهنگ بالای چشم بادامی ها درسونامی ژاپن ،

2-   چپاول و غارت یانکی ها درطوفان کاترینا؟ کدامیک ؟ 

به نظرحقیربا نگاهی واقع بینانه پاسخ دقیق به این پرسش کمی سخت است، اما آنچه که اهمیت دارد این است که باورمان شود ما نیزبه لطف و مدد فرهنگ و تمدن والایمان بالقوه توان مقابله با اینگونه بحرانها را که معمولا به دلیل شدت و وسعت خسارات به بارآمده فرامنطقه ای شده و جنبه ملی به خود میگیرند داریم و میتوانیم آنها را با موفقیت پشت بگذاریم. اما برای نیل به این هدف میبایست به اندازۀ کافی اطلاع رسانی و فرهنگ سازی نمود و آموزشهای عملی لازم ( ازجمله مانورهای شبیه سازی سالیانه) را به مردم ارائه داد که از قدیم الایام گفته اند: علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد. 

یا مَن یُمسِکَ السَماءَ أن تَقَعَ عَلَی الأرض إلا بِإذنِهِ أمسِکَ عَنّا السّوءَ ، إنّکَ عَلی کُلَّ شَیءٍ قَدِیرٌ .

ای آنکه آسمان را باز میداری تا جز به اجازه تو بر زمین فرو نریزد ! بدیها را از ما بازدار، که تو برهرچیز توانایی .

آمین یا رب العالمین. 

آرزو بر جوانان عیب ، هست یا نیست ؟

راستی تا حالا فکرکردید که چرا از قدیم الایام گفته اند: آرزو برجوانان عیب نیست؟

اصولاریشه وخاستگاه این ضرب المثل معروف ازکجا بوده و چرا اسلاف وقدمای مابه این نتیجه رسیده اندکه جوانانشان حق داشتن رویاها وآرزوهای بزرگ را دارند بی آنکه کسی بابت این بلند پروازی، منعشان کند وبرآنان خرده ای بگیرد؟هفتۀ گذشته توفیقی حاصل شدتابه اتفاق یکی ازدوستان مشترک جهت عیادت و انجام صلۀ رحم به دیدار یکی ازبزرگان فامیل برویم. پس ازاحوالپرسی وتعارفات دست وپا گیرمرسوم ، به شکلی کاملا اتفاقی چرایی وچگونگی ضرب المثل فوق الاشاره مورد بحث وتبادل نظر قرارگرفت. هرکس به فراخوردرک و قابلیت خویش سخنی گفت و ادله ای بیان نمود تا نوبت به خود میزبان رسید. اوکه پیرسالخورده ای دنیا دیده ودانا بودبا متانت وآرامش خاصی که خاصۀ چنین مردانیست، پرسش مرابا تحلیلی حکیمانه اینگونه پاسخ داد: فرزندم، درروزگاران بسیارقدیم وفورنعمت وآسودگی خاطر،فراوانی اشتغال، سهولت ازدواج وراحتی تحصیل آنقدر نزدیک ودست یافتنی بودکه هیچ جوانی دغدغه ای ازبابت آیندۀ خود نداشت ورسیدن به همۀ این داشته های خواستنی را شدنی وممکن میدانست وطبیعتا بابت درسرداشتن سودای همۀ آنها منع نمیشد و موردسرزنش وشماتت  قرارنمیگرفت. شاید به همین خاطراست که درگذر زمان جملۀ معروف آرزو برجوانان عیب نیست ضرب المثل شدو برسر زبانها افتاد و به عنوان یادمانی ارزشمند، سینه به سینه درافکارعمومی مردمان خونگرم ایران زمین جاودانه گشت. 

براستی درجامعۀ کنونی ماچطور؟

آیا جوانان نجیب وشایستۀ ما میتوانند بااطمینان وآسودگی خاطر، چنین آرزوهای بزرگی را درسر بپرورانند ودرعین حال دست ودلشان هم نلرزدکه مبادا بخاطرآنها مورد تمسخرواستهزای دیگران قرارگیرند؟

مثلایک جوان تازه از خدمت سربازی برگشتۀ امروزی میتواند شبها با رویای اشتغال سر بر بالش خیال بگذارد و ترس از هیولای خوف برانگیزبیکاری را ازذهنش بیرون کرده، به فردا وآیندۀ مبهم در انتظارش امیدوار باشد؟ گوش شیطان کراز پس برآمدن آفتاب عالمتاب هم، چشم باز نکرده خودرا درپشت میزمحل کارش مشغول پاسخگویی به خیل عظیم مراجعینی ببیند که بیصبرانه خواستار انجام کارشان هستند؟ آیا خودما تمسخرش نمیکنیم و به ریشش بابت این همه بلند پروازی نمیخندیم؟آیا واقعا امروزه آرزوی داشتن ارزانترین خودروی وطنی پراید برجوانان ما عیب نیست؟ داشتن مسکن وخانه ای هرچند نقلی وکوچک چطور؟

آیا اصولاجوانان ما حق دارند به مقوله ای همچون ازدواج ساده و بی دردسرهم فکرکنند و بارویای شیرین تشکیل خانواده شب رابه صبح برسانند بی آن که نه دیگران که درخلوت خویش حتی خودشان هم به آرزوی محالشان نخندند وخرده نگیرند؟ درتحیرمانده ام پس شرایط کنونی جامعۀ ما، اجازت داشتن چه آرزوهایی را به جوانان عزیزما می دهد؟

اماپاسخ به این سوال هرچه باشد،من فضولباشی !.. برای مسئولان محترمی که به نوعی درحوزۀ رفع ورجوع مشکلات عدیدۀجوانان فعالیت میکنند دوپیشنهاد دارم :

1- اگردرنگاهی واقع بینانه پذیرفته ایم که نمیتوانیم درکوتاه مدت با تغییرو بهبود وضعیت فعلی، شرایط اشتغال، تحصیل وازدواج آسانی رابرای جوانانمان فراهم کنیم، لااقل بکوشیم با استعانت از فضلا وحکمای علم ادب واخلاق ، جمله وضرب المثلی متناسب با سقف آرزوهای مجازشان بسازیم تاضمن رهایی ازاین سردرگمی، مجبورنباشند خودشان هم به آرزوهای محال و دست نیافتنی شان بخندند وخدایی ناکرده از بابت آن سرخورده شده  ودر نهایت اعتماد به نفس خویش را ازدست بدهند !

2- حتی بالاترازآن، توصیه میکنم برای حل این مشکل، چون همیشه متوسل به حربۀ اعجاب انگیز وکارسازخود یعنی  پاک کردن صورت مسئله شویم وجوانانمان را اینگونه بیاموزیم: بهترآن است  اصولا هیچ آرزویی نداشته باشند و خود را بی جهت به دردسر نیندازند. برای توجیه مطلب نیز، با ماهرانه ترین شیوۀ ممکنه که هنرش به حد اعلا نزد همۀ ما ایرانیان یافت میشود !.. این ضرب المثل معروف را دستاویز قراردهیم: سری که درد نمیکنه، دستمال نمی بندند!

که یک ضرب المثل انگلیسی میگوید: خداوند قبل ازآفرینش انسان ،توجیه راآفرید.

چطوره؟ شما خوانندۀ گرامی می پسندید؟