پاتوق اندیشه ( نقد اجتماعی- ادبی )

پاتوق اندیشه ( نقد اجتماعی- ادبی )

فیزیوتراپیست همایون محمدی
پاتوق اندیشه ( نقد اجتماعی- ادبی )

پاتوق اندیشه ( نقد اجتماعی- ادبی )

فیزیوتراپیست همایون محمدی

آنچه که جوانان به غلط " عشق " خوانندش


 

رنگش پریده بود وچهره استخوانی و تکیده اش حکایت از رنج دوران داشت. یکی از دوستانم را میگویم که پس از سالها بیخبری دیروز توفیق دیدارش نصیبم شد . دلش پُر درد بود و طاقتش لبریز طغیان .  صبرش به مویی بند بود و تو گویی دنبال کسی می گشت که سنگ صبورش باشد و مستمع حرفها و رنجهای ناگفته اش . و اینگونه بود که تعارفم را با این عنوان که :

از خودت بگو ، رد نکرد و بی مقدمه چنین گفت :  

مدتی است که عاشق شده ام . عاشق دختری که با نبودنش تمام بودنم را به آتش کشیده . دوستش دارم حتی اکنون که متوجه شدم من تجربه سوم زندگی اش بوده ام. بخاطرش رو در روی خانواده ام ایستادم اما او درخواستم را برای رفتن به خواستگاری رد کرد . میگفت دراین شرایط به صلاح نیست . احساس میکنم که او هم مرا دوست دارد اما نه آنقدر که برایم بجنگد و دل به خطرات وادی پرخطر عشق بسپارد . از آنجا که دل کندن از او برایم دشوار و بلکه محال است به معنای واقعی کلمه درمانده شده ام و چند بار تصمیم به خودکشی گرفته ام .

حکایت تلخی بود که شنیدنش از زبان یک دوست قدیمی برای هر کسی ملال آور است و اسباب تکدر خاطر.

براستی " عشق واقعی" چیست ؟ همانست که این دوست دیرین من تجربه اش کرده و از برایش تاوان سنگینی به قیمت سوختن شمع وجودش پرداخته و اینک در استیصال کامل او را به سمت زشت ترین تصمیم انسانی ( خودکشی ) رهنمون ساخته ؟ و یا چشمه جوشان و زلالی از احساسات پاک آدمی است که از سر بینش و آگاهی با زدودن  ناخالصی های درون ، باعث صیقل روح و فزونی صفای باطن شده و مسیر رفتن آدمی را برای " شدن " و رسیدن به آنچه که نیست و باید باشد هموار میسازد ؟  کدامیک ؟ 

به قول نویسنده شهیر کرد زبان استاد محمد افغانی :

 عشق هدیه ای است الهی و بزرگترین نماز آدمی به طبیعت آفریننده خویش ،

چرا که جهان شعر خداست وعشق قافیه اش .

اگربپذیریم یکی ازجامع ترین تعاریفی که تاکنون از حقیقت عشق مطرح شده ، همین جمله است ، آیا میتوان آن را بعنوان سنگ محکی برای سنجش میزان و کیفیت عشق آدمیان در نظر گرفت ؟ به نظر من که پاسخ کاملاً مثبت است.

فلذا قبل از هر چیز از او خواستم در خلوت خاصه خویش بی هیچ تعصبی ، عشقش را در کفه ترازوی شعر بالا بنهد تا به خوبی معلومش گردد : که آیا عشق او ویژگیهای یک تحفه آسمانی را دارد و یا در زمرۀ احساسات قوی و سرکش بیشمار دیگری است که در واقع برخواسته از جذبه درونی هر انسانی است برای مطالبه جنس مخالف و صد البته کام گرفتن از او ، که متاسفانه این روزها جوانانمان به اشتباه عشق خوانندش ؟

آیا یک فدیه الهی فی نفسه میتواند آنگونه ضمیر شخصی را متاثر از خویش سازد که در نهایت او را به پوچی محض و استیصال کامل رسانده ، تفکر شوم خودکشی را در ذهنش بپروراند ؟ این درست که حاصل عشق جز سوختن نیست ، اما در عشق واقعی آنچه میسوزد ناخالصی های درون است که به آدمی بال پرواز میدهد برای " رفتن " و رسیدن به آنچه که کمال اوست ، یعنی آدم شدن و آدم ماندن در برهوت زندگی آنگونه که او را شایسته جانشینی خداوند بر زمین میگرداند . اما در تمایلات نفسانی که اساس آن بر پایه خودخواهی است - و بسیاری به غلط بر آن نام عشق می نهند - این روان آدمی وبه طبع آن جسم اوست که میسوزد و از آن جز تل خاکستری باقی نمی ماند . نا امیدی، استیصال ، درماندگی، کشتن خلاقیت و نبوغ  و در نهایت احساس پوچی تنها سوغات چنین سوختن بی ثمری است که به حکم عقل و حتی شرع می بایست به شدت از آن پرهیز نمود . در منطق چنین عشقی، زندگی با همه زیبایی هایش که به اقتضای خلقت فقط یک بار فرصتش دراختیار آدمی قرار می گیرد، رنگ باخته و به راحتی آب خوردن قربانی خواهد شد . اما در عشق واقعی شوق زیستن و امید به " بهتر بودن " همچون چشمه ای جوشان در وجود عاشق جاریست و او را لحظه ای از تکاپو و تلاش باز نایستاند

و اما به تجربه شخصی ، اعتقاد دارم عشق واقعی دو شاخصه مهم و اصلی دارد :

1-    اول اینکه در زندگی هر انسانی فقط و فقط یک بار خواهد آمد و هرگز تکرار نخواهد شد و چه بسا راز مانایی عشق نیز به همین یگانگی آن است . در نقطه مقابل کم نیستند جوانانی که امروز عاشق می شوند و فردا فارغ ، و این جفایی است نابخشودنی در حق چنین واژه مقدسی که بزرگان علم و ادب ما به نیکی  ضرورت بودنش را برای جهان هستی با ضرورت وجود قافیه از برای شعر مقایسه کرده اند .  

2-    دوم اینکه در شروع عشق ، حتی تصور و خیال داشتن رابطه جنسی با معشوق برای عاشق دل خسته ، عذاب آور است و به شدت از فکر کردن به آن گریزان . معشوق آنقدر در ذهن عاشق والا و مقدس است که خلوت کردن و درآمیختن با او نه تنها خوشایندش نیست بلکه برایش ملال آور و آزار دهنده است. عشق مقدس است و معشوق در ذهن عاشق تندیسی از قداست و پاکی است . آنگاه که به وصالش رسیدی و تنگ در آغوشش کشیدی و همچون شیر و شکر با او در آمیختی تا با حرص و ولع ناشی از نفس شهوانی ات از او کام بگیری ، قداستش در ذهنت می شکند و دیگر برایت موجودی فرا زمینی نیست که با نامش آرام میگرفتی و با یادش سرمست از باده ناب محبت به معنای واقعی کلمه احساس بودن و امید میکردی . این خاصیت همه ما فرزندان آدم  است و از آن گریزی نیست ، شاید به همین خاطر است که انگلیسی ها میگویند : از معشوقت بگذر تا بتوانی عشق به او - و صد البته زندگی و آینده ات - را نجات دهی !....  

 حکایت عجیبی است ، نه ؟ اما واقعیت همین است .

چه بسیار جوانانی که بدلیل برداشت غلط از واژه عشق ، از همان نخستین ساعات شروع عشق بی صبرانه مشتاق وصال معشوق نیستند و برای نیل به این هدف چه دروغها و چه خواری ها را که به جان نمی خرند و آنگاه که بابت همین سطحی نگری و کوته بینی آمیخته به لذت جویی جسمانی خویش ، از طرف مقابل پاسخ " نه " شنیدند ، زمین وزمان را به تیر کین وخشم خود نشانه نرفته و بر این اشتباه بزرگ خود به غلط نام " جفای روزگار " نمی نهند ؟!...

البته بندگان خدا ، شاید هم مقصر نباشند چرا که در هیچ مقطعی ( نه دبیرستان و نه دانشگاه ) و در هیچ محفلی ( نه خانواده ، نه اجتماع ، نه رسانه ملی و.. ) هیچ کس بصورت شفاف از حقیقت عشق  برایشان سخن نگفته و آنان را با فراز و نشیبهای مرد افکن آن آشنا نساخته تا مبادا خدایی ناکرده حرمت شکنی شود !... وچشم وگوش آنان باز گردد !...

هیچ کس آنان را نیاموخت که اساس هستی بر این اصل استوار است که هر چیزی با سوختن ، زوال گیرد به غیر از دل .

دل تا نسوزد محرم دلبر نشود و بال پرواز نیابد . شرط عاشقی نیز سوختن دل است که مرد ره میخواهد و صبر ایوب ، بینش میخواهد و بصیرت ، و در یک کلام گذشتن از نفس غوغا گر میخواهد و کشیدن خط بطلان بر عافیت طلبی و لذت جویی .

بی شک حاصل چنین سوختنی ، صفای باطن است و جلای درون ، مهر است و مهر ورزیدن به خلق خدا ، پرهیز است و نکو کاری ، صداقت است و یک رنگی .  والله که دانش آموخته چنین مکتبی هرگز دروغ نمیگوید و فرسنگها از تزویر و نیرنگ بدور است ، نه دغدغه " نان "دارد و نه دغدغه " نام " که اگر نیاز باشد هر دوی آنان را با شوق بسیار به مسلخ حفظ کرامت انسانی خویش می برد تا حاصلش به قیمت عذاب تن ، آرامش روان باشد و رضایت حضرت دوست و لا غیر.

و اما دو کلمه حرف حساب  :

از آنجا که همواره وصال مدفن عشق بوده و هست ، اعتقاد دارم که عشق و ازدواج دو مقوله جدا از هم بوده و لااقل در جامعه ما بستر لازم برای تلاقی آنها موجود نیست و  سعی در یکی کردنشان حاصلی جز خسران و نابودی هر دوی آنها در پی ندارد. اساساً بر این باورم که خداوند منان نعمت عشق را به بندگانش ارزانی نداشته تا با مقوله ای بنام " ازدواج " آن را از اوج قدرت به حضیظ ذلت بکشانند و نابودش سازند . تمام عشاق ماندگار در تاریخ نیز یا عشق یکطرفه داشته و یا هرگز به وصال معشوق نرسیده اند . ( البته در این زمینه وجود استثنائات را  منکر نمی شوم ) . چه بسا بسیاری از آنانی که با عشق شروع کرده اند در گذر زمان و متاثر از مشکلات ریز و درشتی که در جریان زندگی خود را نشان می دهند  ( بالاخص مشکلات مادی خاصه این زمان ) دچار عادت و تکرار شده و به مرز انزجار و تنفر رسیده اند.

در چنین شرایطی والدین که روزی وصال هم ، برایشان رویایی شیرین و دست نیافتنی بود ، هر کدام خود را محق و طرف مقابل را مقصر دانسته، آنگاه در برخوردی کاملا انفعالی و انتقام جویانه و به دور از شان ومنزلت اجتماعی و حتی خلاف باورها و پایبندیهای انسانی خود ، دو گزینه را بیشتر فرا روی خود نمی بینند :

1-     خیانت به طرف مقابل که بعضاً تنها و تنها از برای آزاردادن طرف مقابل صورت می گیرد. 

2-     چشیدن طعم تلخ جدایی آن هم با وجود فرزندانی که کاملا بی گناهند و قربانی محض همان به ظاهر عشق اولیه والدین خویش هستند.

و این تاوان بسیار بسیار سنگینی است که جامعه ما در اثر برداشت غلط خود از دو واژه - عشق و ازدواج  و تلاش بیهوده برای یکی شدن آنها می پردازد و خدا داند و بس که تا کجا و تا به کی ادامه خواهد داشت ؟ شما چه فکر می کنید؟ آیا روزی فرا خواهد رسید که بینشمان بر تعصبمان غلبه کند و اینگونه زندگی خود و آیندگان را به مسلخ ندانم کاریهای خود خواسته ی خویش نبریم ؟  به امید آن روز...

راستی جدا از بحث نصیحت و موعظه که اصلا خوشایند قشر جوان نیست ، چه پیشنهادی برای حل مشکلات این دوست قدیمی ما دارید ؟ از کجا معلوم پیشنهاد شما عزیزان ، واقعا کارگر نیفتد و گره گشا نباشد ؟ ....

پی نوشت :

عشق و ازدواج به منزلۀ دو خط موازی هم نیستند که هرگز نتوان برای آنها نقطۀ تلاقی متصور شد . چه بسا اگر بکوشیم تعادلی منطقی بین این دو برقرار سازیم ، آنگاه با چاشنی گذشت و کاستن از زیاده خواهیهای شخصی ، بتوان عشق را سنگ بنای مطمئن و محکمی برای امارت زندگی خویش قرار داد و در کمال سعادت ، خوشبختی را درآغوش کشید و از نعمت بودن لذت برد . اما متاسفانه واقعیت این است که در دنیای امروزی،  تحقق این مهم اگر محال نباشد چندان فاصله ای با آن هم ندارد. همین .  

  

ارابه های مرگ

بزرگان بحرطویل علم و ادب این سرزمین آورده اند که درد لازمه ی نوشتن است و آدمی تا ملال نبیند موجه نمیشود. ازاین منظر بی شک پیش درآمد هر دل نوشته ای چشیدن درد است و کشیدن رنج ، و من دیروز با چشمان بهت زده خود نظاره گر مرگ دردناک انسانی بودم که جسم خسته اش در غروبی غم انگیز در زیر چرخهای خودروی یک همشهری از خدا بیخبر خُرد شد و جان به جان آفرین تسلیم نمود.

آقایان مسئول ؟ ! ...

 بخدا یگر بس است، اگر فرصتی شد لطفاً سری هم به آمار و ارقام قربانیان یکی دو سال اخیر بزنید که درست مقابل درب ورودی سه بیمارستان واقع در بلوار کهنسال طاق بستان ، در زیر چرخ ارابه های مرگ  له شدند و جان خود را از دست داده اند . آنانی که آمده بودند تا به امید درمان ، تن رنجور و جسم خسته خود را به دستان شفا بخش طبیبان و پرستاران شب زنده دار وسخت کوش شهرمان بسپارند و صد افسوس که پاره های تنشان در زیر سنگینی خروارها آهن، باسنگفرش خیابانها یکی شد و در یک لحظه شمع وجودشان به خاموشی گرایید.

متاسفانه روز گذشته یکی دیگر از همشهریان ما روبروی بیمارستان حضرت معصومه (س) زمانی که قصد عبور از عرض خیابان را داشت مورد اصابت یک دستگاه خودروی ناشناس قرار گرفت و در دم جان سپرد . دردناکتر اینکه ضارب بی آنکه هیچ رد پایی ازخود برجای بگذارد همچون اکثر موارد پیش آمده مشابه ، پس از ارتکاب به چنین عمل غیر انسانی از محل حادثه گریخت و خدا میداند که همین مسئله داغ  بازماندگان  نگون بخت متوفی را صد چندان که نمیکند.

 آنچه که بر عمق فاجعه می افزاید اینکه سال گذشته  مادر گرامی یکی از پرسنل همین بیمارستان به شکلی کاملاً مشابه و در همین مکان جان شیرین خود را از دست داد. حال چرا علیرغم مکاتبات مکرر و پیگیری های ریاست محترم بیمارستان با مراکز ذیصلاح ، از آن زمان تا کنون هیچ اقدام مثبتی در این زمینه صورت نگرفته است که امروزه میبایست اینچنین شاهد حادثه غم انگیز دیگری باشیم ، مطلبی است که مسئولین باید به آن پاسخ دهند ؟ 

بدون تردید علیرغم گذشت چند سال هنوز هم افکار عمومی جامعه ، حادثه تاسف بار مرگ دخترجوانی که دانشجوی رشته پزشکی بود و درمقابل درب ورودی بیمارستان طالقانی کرمانشاه در اثر سانحه اتومبیل دعوت حق را لبیک گفت، بیاد دارند و تلخی آن در ذائقه مردم ما باقی مانده است. حادثه ای که درنوع خود، اولینش نبوده و آنگونه که از ظواهر امر برمی آید متاسفانه آخرینش نیز نخواهد بود .  فلذا در همین زمینه  دو سوال مطرح  است :

1-   آیا عملا راهکارهای مناسبی برای کاهش و به حداقل رساندن این گونه تلفات جانی وجود دارد ؟ اگر پاسخ مثبت است - که قطعا همین گونه است - لطفا مسئولان ذیربط برای تنویر اذهان عمومی رسما اعلام بفرمایند از زمان فوت آن دختر دانشجوی رشته پزشکی تا به حال چه اقدامات اصلاحی و یا احیانا پیشگیرانه ای دراین زمینه انجام داده و در آینده چه برنامه های جامع تری برای حفاظت بیشتر از جان شهروندان خود در دست اقدام دارند که قطعاً از جمله اساسی ترین وظایف آنان عمل به همین موارد است ؟ 

2-   کدامین نهاد یا ارگان دولتی در قبال اینگونه حوادث مسئولند و میبایست پاسخگو باشند؟ آیا شهرداری ها به لحاظ ساخت و ساز، اصول ایمنی مناسب ولازم ( به عنوان مثال همچون پل عابرپیاده ) را درچنین جاهای پُر رفت وآمد و طبعا پرخطری رعایت کرده اند؟ آیا راهنمایی و رانندگی که اساسی ترین وظیفه اش نصب تابلوهای هشدار دهنده ، ایجاد ترددی مطمئن برای شهروندان و کنترل سرعت مجاز خودروهاست ، بخوبی ایفای نقش کرده است ؟ شاید هم ارشدترین مقام اجرایی استان یعنی جناب آقای استاندار که به نوعی همه این مراکز زیر مجموعه کاری او محسوب میشوند، میبایست در این زمینه پاسخگو باشند ؟  کدامیک ؟

 فقط خداکند پاسخ این عزیزان، بی احتیاطی خود قربانیان حادثه نباشد که در آنصورت از دست هیچ کس کاری ساخته نیست و کماکان درب ورودی این سه بیمارستان - که همچون مثلث برمودا به قتلگاه مردم تبدیل شده اند - قربانی خواهند گرفت !....

و اما یک پیشنهاد :   

حال که مشخص شد !... مسبب اصلی اینگونه حوادث دلخراش، بی احتیاطی خود قربانیان حادثه میباشد و از دست مسئولین بزرگوار برای حفاظت ازجان آنان کاری ساخته نیست ؟! ... لااقل عنایت فرموده با نصب دوربین های مدار بسته در جاهای شلوغ و پر تردد شهر از جمله - درب ورودی بیمارستانها - امکان شناسایی ضاربین را فراهم سازند تا بدینوسیله موجبات کاهش تألمات روحی بازماندگان متوفی و همچنین آرامش نسبی روح جان باختگان حادثه را فراهم نمایند. بی شک اجر این کار بزرگ و بسیار مسئولانه  شما نزد خداوند سبحان محفوظ خواهد بود ؟ ! ...

براستی قربانی  بعدی ارابه های  مرگ در این  شهر چه کسی است ؟

من ؟

تو ؟

و  یا .... 

پارادوکس حقوقی زنان


چند سالی است که جماعت نسوان جامعه ، موجی به راه انداخته و با تشکیل میتینگها و کنفرانسها  و بعضا راهپیمایی ها گوش فلک را کر: که بین زن و مرد مساواتی نیست و حقوقشان پایمال شده .

از اینکه چرا زنها میبایست از کله سحر تا بوق شب مشغول شست و شو ، رفت و روب و خلاصه بچه داری و آشپزی و... باشند ، گرفته تا اعتراض به حقوق مدنی چون کم رنگ بودن نقششان در مدیریت جامعه و دادن حق طلاق به مردان وقص علی هذا.... 

البته خودمانیم پر بیراه هم نمیگن. اما من ماندم چرا این مدعیان حقوق بشر هیچکدامشان حاضر نیستند برای معرفی خودشون به مخاطبینشون تو وبلاگشون یه عکس سه در چهار پرسنلی آنهم با مقعنه و یا حتی چادر مشکی بگذارند ؟ اگر شما وبلاگی از خانمها با این مشخصات ( عکس )  سراغ دارید لطفا به ما هم معرفی بفرمایید!...  اینجا هم ما آقایان محدودیت ایجاد کردیم؟ یا قوانین شرعیه مانع هستند؟ شاید هم  بحث تفاوته مطرحه که متاسفانه خواسته و ناخواسته در لابلای دادخواهیهای زنان جامعه ، و جوگیریهای افراط گونه و متداول جامعه ما میرود که به کلی فراموش گردد ؟ کدامیک ؟


بدلیل ضیق وقت از بسط موضوع اجتناب می کنم . خواندن حدیث مفصل از این مجمل ، با شما عزیزانی


 که یا بیکارید و یا وقتتان گرانبهایتان ….     




پهلوانان نمی میرند ...



علی ، شیطان بزرگ را زد.

این تیتر درشت روزنامه های صبح کشور درسال 68  بود ، زمانی که علیرضا سلیمانی صاحب 9 دوره بازوبند پهلوانی کشور توانست در فینال مسابقات قهرمانی کشتی جهان در مارتینیتی سوئیس( 1989 ) بر کشتی گیر پر آوازه و عنوان دار آمریکایی بوریس بوم گارتنر غلبه کند و برای اولین بار کشورمان را در دسته فوق سنگین گردن آویز مدال طلا گرداند . مسابقه ای که در واقع فراتر از یک رویداد  ورزشی بود و حماسه ای عینی گشت از غیرت و جسارت بی مثال ایرانی که بی شک حلاوت و شیرینی آن به گستره ی تمام تاریخ در ذائقه ی مردم قدرشناس و ورزش دوست کشورمان باقی خواهد ماند و هرگز غبار فراموشی نخواهد گرفت . که چه زیبا مفسرین ورزشی  و بسیاری از کارشناسان فن در آن مقطع زمانی به لحاظ روابط تیرۀ دیپلماتیک حاکم بر هر دو کشور ، پیروزی جوان برومند و شایسته ایرانی را نه بر گارتنر آمریکایی که بر " شیطان بزرگ خود آمریکا " قلمداد کردند . پیروزی که باعث برانگیختن غرور ایرانیِ همه ایرانیان در اقصا نقاط جهان شد و دل همگان را شاد ساخت.   

با کمال تاسف چند روزیست که  پهلوان افتخار آفرین ما بدلیل بیماری ، دعوت حق را لبیک گفته و چهره در نقاب خاک کشیده است . اکنون در آستانه هفتمین شب درگذشت این عزیز سفر کرده با دلی آکنده از اندوه و تاسف ، او را اینگونه خطاب قرار میدهیم :

علیرضای عزیز ،

آسوده و آرام بخواب چرا که با آن پیروزی تاریخی ات ، برگ زرینی ماندگار بر افتخارات این دیار کهن افزوده  و تمام دینت  را به مردم و کشور خود ادا کرده ای ، نیک بدان که نام و یادت همواره در خاطرمان جاودان خواهد ماند.

روحش شاد و یادش زینت بخش تمام دوران باد .

روز پدر


 

از قدیم الایام گفتن : با یه گل بهار نمی شه

اما نمیدانم چرا ما ایرانی ها عادت و اصرار داریم فقط با بزرگداشت یه روز خاص ( مثل روز تولد ، سالگرد ازدواج ، روز پدر ، روز مادر و.... ) به تمام روزهای زندگیمان عطر و بوی بهاری ببخشیم ؟ این روزها بازار تبریکات روز پدر ( و قبلش روز مادر) داغ است و پر رونق . تبریکاتی کلیشه ای و تکراری که به ظن من از یک منظر بیشتر از هرچیز آزار دهنده هستند تا شادی بخش .

364 روز سال را از یکدیگر غافلیم آنگاه در کمال پر رویی این روز خاص را با زیباترین کلمات ( که معمولا مال خودمان هم نیستند) به یکدیگر تبریک می گوییم. اصلاً گیرم این روز خاص بواسطه همین تبریکات مسخره بر همه ما مبارک و میمون گردد و کلی بهمون خوش بگذرد ، با 364 روز دیگر سال چه کنیم؟  این درست که دم نیز غنیمت است و می بایست از تمام لحظات زندگی شادی ساخت و بهره جست ، اما به شرط آنکه همین لحظات شاد قلیلِ زودگذر ، ما را از روزها و ماهها و سالهای سراسر محنت و مشقتمان غافل نسازند و روحیه بی تفاوتی را در ما  ندمانند و به کم قانع مان نسازند . فراموش نکنیم شادی و تکریم لحظات عمر در تمام ایام سال حق ماست نه فقط در مناسبتهای اندکِ انگشت شماری که به سختی از تعداد انگشتان دو دست تجاوز میکنند .

از اینها گذشته ، در عصر قحط صداقت و گرانی کمر شکن امروزی، دم زدن از بزرگداشت روز پدری که حتی دیگر نمیتواند نان بدهد ، خیلی بی انصافی است ، نیست ؟  که چه زیبا سروده اند استاد معاصر هوشنگ ابتهاج :

... درین زمانه که درمانده هر کسی

از بهر نان شب،

دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست .

شاد و شکفته، در شب جشن تولدت

تو بیست شمع خواهی افروخت تابناک،

امشب هزار دختر همسال تو ، ولی

خوابیده‌اند گرسنه و لخت، روی خاک . 

زیباست رقص  ناز سرانگشتهای تو

بر پرده‌های ساز

اما، هزار دختر بافنده این زمان

جان می‌کنند در قفس تنگ کارگاه

از بهر دستمزد حقیری که بیش از آن

پرتاب می‌کنی تو به دامان یک گدا ....


بهر حال روز همه شما  پدران خوب و زحمت کش مبارک و میمون باد. 

عجب صبری خدا دارد

 


 عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم

که میدیدم یکی عریان و لرزان

دیگری پوشیده از صد جامه رنگین

زمین و آسمان را

واژگون مستانه میکردم .....

عجب صبری خدا دارد !... 


( شعر از استاد  بهزاد معینی کرمانشاهی )

انصراف چرا ؟ !...


          


به گمانم خبر ملی شدن صنعت نفت هم در ایران  به اندازه  اجرای مرحله دوم هدفمندی یارانه ها در فضای داخلی کشور و بالاخص رسانه ملی بازتاب نداشته و مردم را به تب وتاب نینداخته بود . در سطح جامعه نیز هر جا که میروی و پای صحبت هر کس که می نشینی اخبار حول و حوش فاز دوم این طرح ملی بر سر زبانهاست و موافق و مخالف هر یک در خصوص چرایی و چگونگی آن داد سخن میراند. در این میان آنچه که بیشتر از همه جلب توجه میکند، رسانه ملی است که از هر فرصتی برای تبلیغ و اطلاع رسانی به مردم استفاده میکند. البته در این زمینه  شاید لفظ سوء استفاده  مناسب تر باشد، چون هیچ برنامه ای نیست که از تلویزیون پخش شود و به نوعی از تیرس زیرنویس اخبار مربوط به این طرح ملی و خصوصا دعوت مردم به انصراف از ثبت نام ، مصون مانده باشد. ( فقط مانده تلویزیون اینگونه زیر نویس کنه : هر کس از دریافت یارانه انصراف دهد ، اول از همه وارد بهشت می شود و نگرفتن آن باعث طول عمرآدمی تا صد و پنجاه سال میگردد !... )

جناب آقای ضرغامی ،

بخدا خوردن بیش از حد عسل هم با اون همه شیرینی به دل میزند ، چه رسد به دعوت مردم به بخشیدن حقشان از دریافت نقدی یارانه ها که به قول ظریفی تنها سهم عینی آنها از سرمایه های کلان ملی است.  فراموش نکنید شما در مقام ارشدترین مقام مسئول در صدا و سیما ، این همه تبلیغ را برای دولتی انجام میدهید که با شعار اعتدال موفق به کسب حداکثری آراء ملت شد و بی تردید این همه زیاده روی شما در شأن چنین دولتی نیست .

از اینها گذشته این همه تکرار که - نیک بدانید موجب دلزدگی مردم شده - شائبه ی خوردن کفگیر دولت به ته دیگ  را در اذهان عمومی جامعه قوت بخشیده و بار روانی منفی بسیاری برای مردم ایجاد کرده است. راضی نباشید ناخواسته امید مردمی که به تدبیر دولتمردانشان دل بسته بودند ، به نا امیدی گراید و دل زده و مأیوس شوند.

در همین زمینه آنچه که حائز اهمیت است اینکه ، بسیاری از مسئولین کشور درخصوص علت درخواستشان از مردم جهت انصراف از ثبت نام، دو دلیل عمده را مطرح کردند :

1-   1- تعدادی از اقشار جامعه از تمکن مالی لازم برخوردار بوده و نیازی به اندک پول یارانه ها ندارند.

2-   2- مقرر شده بودجه حاصل از انصراف مردم در جاهای دیگری چون تولید ودرمان برای خود مردم هزینه شود.

البته انصاف حکم میکرد به دلایل ذکرشده بالا، دلیل عمده تری بنام  کمبود بودجه  نیز اضافه می شد و مسئولین صادقانه تر با مردم سخن می گفتند که مشخص نیست چرا اینگونه نشد و دولت تدبیر و امید علیرغم صداقت روزهای آغازین فعالیتش چرا این بار خیلی با ملتش روراست نبود و آنان را محرم خویش ندانست.

مع الذالک آیا دسته بندی ملت به دو گروه  دارا و ندار  را میتوان تصمیمی مدبرانه از طرف دولت مدعی تدبیر دانست ؟ آیا نمیتوان کارمند شریف و زحمت کش دولت بود اما بدلیل تورم بالا و این همه گرانی برای گذران امورات زندگی و چرخاندن چرخ معیشت خانواده خویش، به همین اندک یارانه نقدی دولت هم نیازمند بود؟ آیا ناخواسته، زدن برچسب نداری بر پیشانی قشر عظیمی از جامعه غرور آنان را نخواهد شکست و با نیازمند خواندنشان ، باعث تحقیر وتألمات روحی آنان نخواهیم شد ؟

آیا واقعاً قرار است بودجه حاصل از این انصراف تاریخی !... صرف افزایش تولید و کاهش هزینه درمان مردم گردد ؟ که اگر چنین است با کدامین راهکار و با چه ضمانت اجرایی ؟ و در نهایت آیا برای جبران این کسری بودجه ، روشهای مناسبتر دیگری وجود نداشت که اینگونه مجبور نباشیم ناخواسته غرور و اعتماد ملتی را به رایگان خدشه دار سازیم ؟  واینها همه پرسشهایی هستند که قطعا شخص اول اجرایی کشور جناب آقای دکتر روحانی میبایست پاسخگوی آن باشند،

که پرسش حق ملت است

و پاسخ وظیفه دولت .

  آیا اینطور نیست ؟


پی نوشت : 


بدنبال خداحافظی حقیراز دنیای مجازی ، شاید تنها موضوعی که می توانست مرا ترغیب به بازگشت نماید همین مطلب بود . به این میگن : بیخبر رفتن و بی دعوت بازگشتن . 

خدا ختم به خیر کنه این آمدن و رفتن ها رو ...  

 

خداحافظی


دنیای قشنگیه دنیای مجازی ، مثل دنیای واقعی پر است از خاطرات تلخ وشیرین. یه شروعی داره و یه پایانی و به گمانم گاه رفتن من نیز فرا رسیده . تو این مدت از همه شما دوستان خوبم آموختم و بهره بردم . برای تک تک شما عزیزان روزها و روزگارانی پر از مهر و صفا ، شادی ونشاط و در نهایت تندرستی و بهروزی را آرزومندم .

ما را از دعای خیرتان محروم نفرمایید .

خدانگهدار


توضیح : 

برای اطلاع شما عزیزان ، وبلاگ با همین پست "خداحافظی " به مدت سه روز به همین شکل  باقی می ماند و سپس غیر فعال می گردد.

برای الهام عزیز

 

چندی پیش در وبلاگ یکی از دوستان ( نقدکده - جناب آقای سروش عزیز) مطلبی منتشر شد با عنوان : دین وحیانی است یا بشری که در واقع نقدی بود بر اشتباهات تاریخی و علمی قرآن کریم که توجه حقیر را به خود جلب کرد. شاخصه اصلی این نقد رعایت دایره ادب و احترام بود که به مذاق هر انسان فهیم و آگاه به اصول نقادی می نشست. به عنوان یک مسلمان و بالاخص یک شیعه اعتراف میکنم که در آن مقطع زمانی از دانش لازم برای پاسخگویی منطقی به این نقد ، بهره مند نبودم. لذا کامنتی برای جناب آقای سروش گذاشتم و ضمن تشکر از ایشان گفتم حتما در این زمینه مطالعه خواهم کرد و بعدا پاسخ خواهم داد. اولین کاری که به ذهنم رسید سراغ سید بزرگوار ( طلبه امروزی ) رفتم. روز بعد کامنتی دریافت کردم از جناب آقای اسلام که با مطالبی پیرامون همین موضوع به روزم. در وبلاگ ایشان چهار مقاله خواندم که آنها را بسیار مفید ، ارزشمند ، علمی و منطقی دیدم. لااقل مرا قانع نمودند و با ذوق بسیار ایمان و باور قلبی یافتم که کلام وحی و قرآن کریم عاری از هرگونه خطا و اشتباهی است. به آقای سروش خبر دادم و ماجرا تمام شد. در کمال تعجب دیروز از دوستی ناشناس با نام الهام ( بدون آدرس) کامنتی دریافت کردم که عین همان را تقدیمتان می کنم:

سلام بر سروش عزیز. 
مطلبت را تا پایان و با دقت خواندم. 
بعنوان یک مسلمان و بالاخص یک شیعه ، نقد جانانه ای بر خطاهای تاریخی و علمی قرآن داشته ای که این نشان از شجاعت و آگاهی شما دارد. البته بدان معنا نیست که تمام نقدت وارده و صحیح می باشد . راستش را بخواهید برای نقدتان پاسخی منطقی ندارم ، مرا به فکر فرو بردید تا بیشتر در این زمینه مطالعه وجستجو کنم. چیزی که برایم جالب بود و بابتش به شما تبریک میگویم اینکه در کلامتان هیچ غرض ومنظور خاصی نهفته نبود الا طرحی موضوعاتی که به نوبه خودش هر انسانی میبایست به آنها بیندیشد و تامل کند.
دست مریزاد و مرحبا که نکو نوشته ای برادر خوب من . 
حتما در این زمینه مطالعه خواهم کرد. 
شاد باشید
این نظر شما در وبلاگ یک ملحد بود. واقعا جای تاسف دارید که هنوز خودت وخدای خالق خودتو نشناختی وبا یک مطب ملحدی اینجوری خودتو باختی .مطمئن باش باکارت هم به خدا کفرورزیدی وشک کردی وهم اینکه نتونستی یک ملحد را از دست کفربرهانی تویک انسان خودباخته هستی. 
این کامنت خصوصی است برای تو
 

الهام عزیز...

من از شمایی که اینگونه مرا متهم به خود باختگی کرده اید یک سوال دارم : پاسخ شما به عنوان یک شیعه  به نقد جناب آقای سروش چه بوده و چیست ؟ آیا برای انتقادات محترمانه ایشان که به نوعی در نگاه اول منطقی و موجه جلوه میکنند پاسخی دارید ؟ یا شما هم چون بسیاری از متعصبین مذهبی تنها تکیه گاهتان تقلید کورکورانه از اسلاف و گذشتگانتان است آنهم بی هیچ اطلاعات علمی و محکمه پسندی ؟

به ظن حقیر شما با مقوله ای به نام  بحث علمی و شناخت چهارچوب و اصول اولیه نقد کاملا بیگانه اید که اینگونه شتابزده مرا متهم به خودباختگی و کفر ورزیدن به خالق نموده اید. چه بسا  بر ضمیر وجودتان تعصباتی غیرعقلانی و کاملا عاری از منطق حاکم است. خود شکنید که آیینه شکستن خطاست. اما دو چیز را نیک بدانید :

1-    1- شک لازمه هر ایمانی است، هر چند که من هرگز در صحت و سقم کلام وحی شک نکرده و نخواهم کرد. اما مطالعه کردم و به آن دوست عزیزمان ( که شما ملحدش میخوانید ) با افتخار و به شکل علمی پاسخ دادم ( رجوع شود به کامنتهای بنده در وبلاگ سروش و آقای اسلام که همینجا از ایشان بدلیل آگاهی که به من دادند کمال تشکر و سپاس را دارم ).

2-    2- اعتقاد داشتن به مطلبی، با باور و ایمان به آن فرق میکند. بسیاری از ما مسلمانان به بسیاری از آموزه های دینیمان اعتقاد داریم ولی به مرحله یقین و ایمان نرسیده ایم . به همین خاطر است که در اعمال خود دچار این همه سستی و اهمال میشویم. بکوشید تا از طریق مطالعه و دانش بیشتر اعتقاداتتان به یقین و ایمان برسد تا رستگار شوید.

و اما یک سوال از خود جناب آقای سروش: براستی  برای رهانیده شدن شما از دامان کفر!...  عمل چون من حقیری کارساز تر بوده و هست یا استدلال و تعصبات کلیشه ای این دوست عزیزمان الهام خانم. کدامیک ؟ لطفا با صراحت و بی هیچ معذوراتی پاسخ داده و راهنمایی بفرمایید.

لازم به یادآوری است در وبلاگی دیگر ، معاذ الله مطلبی سراسر توهین آمیز به قرآن منتشر شده بود که بند حقیر در حد وسع و بضاعت اندیشه ام در دو کامنت جداگانه  به آن پاسخی کوبنده داده ام. شمایی که داعیه حفاظت و پاسداشت دین دارید چرا آنجا پاسخگو نبوده و فریاد وا اسلاما سر ندادید؟ برای اطلاع شما و تنویر اذهان بقیه دوستان، عین کامنت خود را در پاسخ به مطلب توهین آمیز آن به قول شما کافر ملحد در زیر میآورم. قضاوت در باره خودباخته بودن یا نبودن من ،  با آنانی که بر خلاف شما منبع قضاوتشان عقلشان است نه احساسات زودگذر قلبی شان : 

مدتی است به نام " نقد" هر چه توهین و تهمت است نثار جامعه مسلمین میکنی وحتی این آخری پا را فراتر نهاده کتاب آسمانی قرآن و خداوند رحمان را آماج حملات کینه توزانه خود قرار داده ای، آنگا دم از احترام میزنی ؟

جامعه مسلمین شاید به گفته شما از قافله پیشرفت کنونی عقب مانده باشند، اما احمق نیستند که فرق بین " نقد " و " اهانت " را نفهمندپیشنهاد میکنم کمی بیشتر در باره اصول و چهارچوب نقد مطالعه بفرمایید.

حرفی نیست شما به اعتقادات و دین ما انتقاددارید، مختارید. اما کجای نتیجه گیری مطلب شما رنگ و بوی نقد را میدهد؟

این که شما خداوند و قرآن را که تمام اعتقاد و باور ماست ، در حد ارازل و اوباش بدانید، نقد است ؟ اما من نوعی به پاسخ جنگی که شما شروع کرده اید،  "کوردل و مغرض " خطابتان کنم (که پیشتر از هر چیز صفت چون شمایی است ) میشود بی احترامی و توهین؟ اگر هدف شما فقط نقد است ، پاسخ نقدتان را در کامنتهای دوست عزیزم " شهروند سبز" بطور جامع و کارشناسانه گرفته اید. پاسخهایی که هر انسان منصف و بی غرضی را قانع و راضی میکند. چرا از پس آن ، نپذیرفتید و همچنان بر موضع خود پافشاری می کنید؟ چرا از پیله واقعی خودت بیرون نمی آیی و در کمال شجاعت اعلام نمیکنی که دلیل این همه عناد و دشمنی ات با دین پیامبر خاتم چیست؟ که اگر اینگونه کنی دیگر نیازی نیست در پشت القابی چون " نقد " و" دگراندیشی" و... پنهان شوی و حرمت آنان را نیز بشکنی .

من ترا به خاطر دین نداریت سرزنش نمی کنم اما برای " آزاده نبودنت " چرا .

باور کن با این راهی که تو در پیش گرفته ای هرگز نتوانی بذر نفاق و جدایی در جامعه مسلمین بیفکنی. چه بسا همانگونه که فرزانه بانو برایتان نوشته اند، آگاهی و همدلی ما را نیز بیشتر نموده ایخدایا ترابه رحمانیتت سوگند، این دوست عزیز ما .....  را به راه راست هدایت بفرما. آمین یا رب العالمین.

دوست خوب من 

دینداری با تعصب کورکورانه و پذیرشهای غیر عقلانی میانه ای ندارد. بکوش بر معلومات خویش بیفزایی تا برای دفاع از دینت مسلح به شمشیری بران به نام علم و استدلال شوی نه تقلید و تعصبی که بن مایه ای جز نا آگاهی ندارد. 

در پناه یزدان موفق باشید.